گزارشگر:جلال سـتاری - ۰۴ دلو ۱۳۹۸
تصاویر ادبی، نظام و دستگاهی دارند و نظریۀ کامل و تمام. تخیل نظریهییست که بتواند روشنگرِ این نظام و دستگاه باشد. تصاویر اصلی یعنی تصاویری که تخیل زندهگی بیآنها ممکن نیست، تصاویری هستند وابسته و پیوسته به مواد اصلی و حرکات اساسی بالا رفتن و پایین آمدن و عناصر چهارگانۀ هوا و خاک و آب و آتش از آغاز تا کنون همیشه نمودارِ حیات و ارزشهای حیاتی بودهاند. پس انواع تخیلات را به چهار عنصر مادی تحویل میتوان کرد. فرمان چهار عنصر بر پهنۀ خیال روان است و همۀ تخیلات در بازپسین تحلیل به عناصر چهارگانه: آتش، هوا، آب و خاک مربوط و ناگزیر به چهار طبقه تقسیم میشوند. کیمیاگری مادهیی را به مقام الوهیت میرساند. این روحیۀ کیمیاگری خاص باشلار نیز هست. باشلار عاشق دلخستۀ ماده است و همۀ عشقوامید و ایمانِ خود را نثار ماده میکند. میان این چهار عنصر مادی و فرضیۀ چهارگونه مزاج، رابطهیی هست. روحیات کسانی که در قلمروهای آب و آتش یا هوا و خاک تخیل میکنند، یکسان نیست. آب و آتش و آسمان و زمین حتا در عالم خیال نیز با یکدیگر میستیزند. شاعری که به زمزمۀ جویبار گوش فرا میدهد، با سخنوری که آهنگ رقص شعلههای آتش را میشنود، بیگانه است. آن دو به یک زبان سخن نمیگویند. تصویر با استعارۀ شاعرانه باید از منبع عنصری مادی کموبیش توشه و مایه برگیرد. این بهرهگیری شرط دوام و بقا در انجام و وحدت خیالپردازی است. جز آن تخیل است و گذراندن است و بدان پایه پایدار و استوار نیست که بتواند آفرینندۀ اثری ادبی باشد. پس تخیل برای خلق شعر و ادب، نخست باید عنصر و مادۀ دلخواه و برگزیدۀ خویش را بیابد. تصویر شاعرانه، گیاهیست که برای بالیدن به خاک و هوا و گرما نیاز دارد. باشلار به ماده گوش فرا میدهد: در عمق ماده گیاه تیرهیی میروید، در ظلمت ماده گلهای سیاه شکفته میشوند، این ماده تعیین کنندۀ شیوۀ بیان یا قالب یا نطفه و ریشۀ صورت و قالب است. اشیا شاعر را به خیال باقی دور و دراز و ژرف نمیکشانند. این مواد اند که چنین قدرت شگرفی دارند.
شاعری که تخیلش از آینه الهام گرفته، اگر خواستار کامل تصاویر حیات و بقایی ندارند؛ چون منحصراً بازیهای لفظی و سوری هستند و با مادهیی که گوهر هستیبخش آنهاست، سازش و پیوند نیافتهاند. هر چشمانداز پیش از آنکه منظرهیی خودآگاه گردد، تجربهیی رویایی است. اما این منظرۀ رویایی، چهارچوبی نیست که رفته رفته از تاثیرات لبریز گردد؛ مادهیی است که اندکاندک گسترش مییابد و بر حجم خود میافزاید. خواب و خیال آدمی تقلیدی از زندهگی ماده است. تخیلات بیش از اندیشههای روشن و تصاویر خودآگاهانه، تابع عنصر اصلی هستند. از اینرو علاوه بر تحلیل تخیل از دیدگاه روانکاری، باید آن را از لحاظ روانی فیزیکی و روانی ـ شیمیایی نیز بررسی کرد؛ یعنی تحلیل تخیل از لحاظ روانشناسی را با بررسی عینی تصاویر توام ساخت. از راه این «فیزیک و شیمی تخیل» به فرضیۀ چهار مزاج شاعرانه میرسیم. هدف این فیزیک و شیمی شعر تشخیص ماده مربوط به هر تصویر و تعیین «سنگینی» و «وزن مخصوص» آن است. کار باشلار نقد عینی شعر و ادب به معنای دقیق کلمه با زیباشناسی آزمایشگاه است. فیزیک یا شیمی تخیل، وسیلۀ شناخت موجبیت عینی تصویر است و این شناخت راهگشای نقد ادبی عینی به معنای اخص کلمه است. بر این اساس برخلاف نظر روانکاوان، تخیل تابع موجبیتی روانی نیست؛ قلمرویست مستقل و «سرخود» نقد ادبی عینی نشان میدهد که استعارات، تصاویر آرمانی بیریشهیی نیستند، بیهوده و بیدلیل ساخته و پرداخته نشده اند، بلکه نظم و نسقی خاص دارند و بیش از احساسات، طبق قاعده و قانونی معین یکدیگر را فرا میخوانند و به همراه میآورند.
روان شاعر «ترکیبی است از کلمات مستعار و مجاز» که به یاری تحلیل عینی میتوان شکل هندسی آن را رسم کرده و این شکل هندسی، نمایشگر جهت و معنا و نظم و ترتیب و ترکیب تصاویر و استعارات شاعر است. تخیل تودهیی جامد و بیجان از تصاویر محصول ادراک حسی نیست؛ بلکه قوۀ دگرگون ساختن آنهاست. به بیانی دیگر، تخیل قوۀ ساختنِ تصاویر از واقعیت نیست؛ قوۀ ساختن تصاویری است که از واقعیت فرا میگذرند و برتر از واقعیت اند. با بررسی پیوندهای میان واقعیت و تصویر (ارتباط واقعیت ادبی با واقعیت مادی) به این نتیجه میرسیم که واقعیت، از دولت تخیل ارزشمند میشوند، خود واقعیت ساده و مبتذل است و دارای هیچیک از آن خصوصیاتی نیست که در تصویر ادبی (واقعیت ادبی) رخ مینمایند.
تصویر، بیان اندیشه و ادراک و تخیلی قبلی یا نمایشگر واقعیتی که در گذشته وجود داشته، نیست. شعر اصیل متضمن تصاویریست که بیشتر احساس و ادراک نشده اند؛ تصاویری که زندهگی فراهم نیاورده، بلکه شاعر خلق کرده است. کلام شاعرانه، روشنگر وجودی است که همزمان با بیان شاعرانه آفریده میشود. تخیل، آفرینش واقعیتی نو «از راه کلام و در کلام» است؛ پس شعر هستی آفرین است. شعر تجربهیی از جهان به ما میآموزد که آن تجربه را تنها در خود شعر و از راه شعر، احساس و دریافت میتوان کرد. شاعر نوآور و خلاق است؛ یعنی با زبان شعر و در زبان شعر، جهان و موجوداتی اصیل و احساسات و ادراکاتی مطلقاً بدیع میآفریند. بیان تصویر زبان را جوان میکند. شاعر با آوردن تصاویر تازه، خلاق زبان است. از اینرو کلمات شاعر، همیشه نمودار زندهگی و احساسات و اندیشههای شاعر نیستند، بلکه گاه آفرینندۀ واقعیتی تازه اند. شاعر پیوسته بیان کنندۀ نقص خود نیست و چنانکه گفتیم، تصاویر واقعی در زبان شعر «تصاویری نیستند که زندهگی فراهم آورده باشد» و منظور از زندهگی در اینجا.
واقعیت با واقعگرایی خام و سادهلوحانهییست که علم و شعر واقعی حتماً از آن فرا میگذرند. خوانندۀ شعر نیز باید قوۀ عاقله و ذهنیت خویش را به یکسو نهد تا بتواند با جریان اصیل شعر هماهنگ گردد. پس نوعی زندهگی یا واقعیت منحصراً «کلامی» وجود دارد. در این بینش، زبان وسیلۀ تجسم و نمایش واقعیت نیست؛ بلکه خود، ابزار واقعسازی است. ضمناً در این بینش کلمه چیزی ثابت نیست، بلکه کنشی (فرنکسیونی) است بینهایت پویا و تغییرپذیر از اینرو تخیل که دارای قوۀ واقعسازی است. همیشه منازع خردهبین و منقد است. کلام موجز شعر حملهییست به عادات ذهنی انسان برای شناخت بهتر تصاویر آن را با استعاره قیاس میکنیم. استعاره به اعتقاد، تصویری دروغین است؛ یعنی شبه تصویریست که اندیشه را خلاصه و ترجمه و تزیین میکند، و در واقع وجه مصالحهییست میان عقل و خیال. استعاره احساسی را که بیانش مشکل است، به صورتی محسوس مجسم میسازد؛ بنابراین استعاره، مترجم و مبین فکری است که پیش از استعاره وجود داشته است. از اینرو استعاره وابسته به وجود دیگری است(یعنی آن کس که خواهان بیان مطلب مشکلی است)؛ اما خیال با تصویر زاییدۀ خود تخیل مطلق است. روانکاوی، پیوند تصویر با آرزو را به باشلار میآموزد. اما باشلار از این حد فرا میگذرد و به جستوجوی خیزگاه تصویر در ذهن آفرینندۀ هنر میپردازد و به این نتیجه میرسد که تصویر شاعرانه از اندیشه زاده نمیشود. تصویر شاعرانه از هیچ به وجود میآید. انسان سرنوشتی «شاعرانه» دارد؛ یعنی برای این زندهگی میکند که پیکار شادی و اندوه را بسراید. حاصل سخن اینکه تخیل قوهیی رهاییبخش است؛ یعنی رهانندۀ آدمی از قید تصاویر اولیه و نیروی تغییردهندۀ تصاویر است. ادراک حسی و تخیل به اندازۀ حضور و غیاب متضاد اند. تخیل بزرگترین تحرک روحی و معنوی است. اما کار واقعیت، وقفه و سکون و بازداشت است. تصویر ادبی تصویرشکن یعنی درهم شکنندۀ تصاویر ایستان ادراک حسی است.
تخیل ادبی از بند نوعی تخیل میگریزد تا بتواند آزادانه تخیل کند. پس تخیل ادبی، قوۀ تمیز دادن است و حیات و تحرکش زادۀ این قوۀ تمیز است. از اینرو باشلار میگوید تخیل و اراده در اصل بههم پیوستهاند. به اعتقاد او، تصویر ادبی، نمایشگر آدمی تنها و تکافتاده است با همۀ ارادهاش، و شعر که در خلوت و سکوت وجود دور از بینایی و شنوایی زاده میشود، نخستین و بزرگترین تجلی ارادۀ انسانهاست. تخیل دور شدن، پر گرفتن، پرواز کردن به سوی زندهگانی نو و افقهای دوردست و ناآشنا، خود را برای آینده ساختن و پرداختن است. کار عقل رخنه کردن یا دریافت امور با نحوی متعارف و محتاط، مطابق قواعد و دستورهای خاص است و اینهمه وسیلۀ جهتبخشی از آینده است. اما کار تخیل، خطر کردن به شیوۀ پرومته برای پیریزی آینده است و از این لحاظ آزادی و امیدواری انسان است. «همیشه تخیل سرآغاز کاری است و خرد از سرگرفتن کاری.» از اینرو، هر شاعر واقعی باید بتواند ما را به سفر کردن بخواند. شعر سنت نیست؛ رویایی ابتدایی و بیداری تصاویر ابتدایی است و این تصاویر ابتدایی، تصاویر مربوط به ماده اند. نخستین وظیفۀ شاعر، رها ساختن و بهراه انداختن مادهییست که درون ما لنگر انداخته و خواستار خیالپردازی است.
نقد ادبی هیچگاه نباید این سخن بزرگ نووالیس را فراموش کند که «شعر همان هنر پویایی روان است». تصویر ادبی معنایی است در حال تکوین، لغت کهنه در قالب تصویر، ادبی تازهیی مییابد، در واقع تصویر ادبی باید دارای دو کنش (فونکسیون) باشد؛ معنای دیگری (جز آنچه دارد) داشتن و خواب و خیال دیگری (جز آنچه برمیانگیزد) برانگیختن. پس تصویر ادبی لغات را به جنبش درمیآورد؛ یعنی کنش واقعی تخیل را به لغات بازمیگرداند و بدینگونه لغات اصالت و فضیلتی را که در آغاز از برکت تخیل داشتند، باز مییابند. از اینرو لفظ مناسب تخیل، تصویر نیست که رسانندۀ پویایی و تحرک تصاویر است. دنیای شعر و تخیل به سبب این پویایی و تحرک ذاتی نسبت تشخیص داده؛ یعنی دنیای رهایی و آزادی است. البته برحسب این سه نوع دنیا سهگونه شعر تشخیص میتوان داد، اما هر Umwelt بار که تخیل ساختی جهانی یا کیهانی مییابد، وسیلۀ رهایی آدمی از دنیای واقعی که وی را احاطه کرده است، آزار میدهد و هرچه تنگتر میفشارد.
به اعتقاد باشلار، تصاویر ادبی میان دو گونه تصویر جای دارند: تصاویری که سرآغاز معرفت اند و تصاویری که رهگشای خیالپردازی کیهانی اند. از اینرو تصاویر ادبی در عین حال میتوانند پی از یک رشته تغییر و تبدیل به معرفت عقلی تحویل گردند تا آنکه گسترش یافته، به صورت استعارات دور و دراز درآیند. تصویر ادبی دو صورت برونی و درونی دارد، هم جلوۀ عالم خارج است و هم تجلیگاه ضمیر باطن انسان. «انسان ادبی» ترکیبی است از اندیشه و خیال، احساس و فکر تأمل و بیان تنها تخیل دربارۀ مواد یعنی تخیلی که زیر هر قالب و صورت مادهیی سراغ میگیرد، میتواند با پیوند تصاویر زمینی و آسمانی عناصری خیالی بیافزاید که دو اصل پویایی زندهگی: اصل حفظ و صیانت و اصل تغییر و تبدیل از آن بهرهور گردند. همۀ تصاویر اصیل ادبی آبستن این اصول دوگانه یعنی «دیالکتیک آسمان و زمین و آب و آتش اند. در واقع، آدمی میخواهد دو بیان ادبی تغییر و ثبات و ایمنی و ناپایداری را گرد آورد. روان، سازندۀ مفاهیم یعنی «عادات معرفت» است. این مفاهیم در عین حال فرمانبردار سروان و فرمانروای آن اند، اما روان هر دم سرگرم تازه کردن و دگرگون ساختن تصاویر خویش است و این تغییر و تبدیل به یاری تحلیل حاصل میشود. به اعتقاد باشلار تخیل، قدیم و تجربه، حادث است. شناخت شاعرانۀ جهان مقدم بر شناخت عقلانی جهان است. جهان نخست زیباست و سپس حقیقی. جهان هستی در سه مرحله پدید آمده است: نخست در مرحلۀ خیالپردازی یا به شگفت آمدن. به شگفت آمدن یعنی این نیروی Contemplation با اعجاب خیالپردازی است که تنها یک آن میپاید. سپس مرحلۀ شگرف روانی انسان که بهرغم حوادث زندهگانی حسی، میتواند تخیلات خویش را تجدید و احیا کند و باکه Representation این بازسازی مدام مانع نابودی زندهگانی تخیلی گردد. و در فرجام مرحله عبارت است از منطبق افتادن تخیل صور با معرفت صور یا یادآوری و بازشناسی دقیق و صحیح صوری که نخست عاطفی بوده اند و با روح و قلب آدمی سرو کار داشته اند؛ یعنی آدمی نخست آنها را دوست داشته و نوازش کرده است.
تخیل اصل اولی است. آنچه در آغاز وجود داشت، خواب و خیال ناب بود. تصاویر ادبی واقعیتهای روانی اولیه اند. تخیل ادبی تخیلی ثانوی یعنی محصول تصاویر بصری ثبتشده توسط ادراک حسی نیست. بیان یا تصویر ادبی، حیاتی مستقل و خاص خود دارد. به بیانی دیگر، تخیل خودسرانه و بیاعتنا به آنچه عقل و تجربه میگوید و سلیقه میجوید، کار خویش را دنبال میکند. پس ادببات دنیایی است به خودی خود معتبر و ارزشمند؛ زیرا تصاویرش اولین اند نه ثانوی. تصویر ادبی ناب در تخیل خلاق و پویا، و واقعیت حقیقی ادبیات است و آن تصویری است که ریشۀ زندهگیاش در خود ادبیات است. احساس علت است، از(La Cause Imaginee) تصادف تصاویر است، علت واقعی فوران تصاویر.
تخیل از لحاظ روانکاو، پوشش و استتار چیزیست؛ یعنی چیزی است که چیز دیگر را میپوشاند و پنهان میدارد، پس پوشش یا سرپوش یا کنشی ثانوی است. به بیانی دیگر، روانکاو جویای واقعیتی است که در پس هر تصویر نهفته است، اما از یاد میبرد که تحقیق تصویر بر واقعیت را نیز انجام باید داد، ضمن این (positivite) خلاف این تحقیق یعنی بررسی تأثیر، بررسی نیروی تصویر که خاص هر روان فعال و کوشندهییست، آشکار میشود. به اعتقاد روانکاو، نماد دارای معنای روانی و در حکم دال یا نشانه است. رمز (سمبول) در نظام روانکاوی هر اندازه متغیرالشکل باشد، باز مرکز و نقطهییست ثابت و بیشتر به مفهوم شباهت دارد. اما به اعتقاد باشلار، تصویر چیز دیگریست. تصویر کنش فعالتر و پویاتری دارد و سرچشمۀ حیات یا زادگاه تصویر، نیاز مثبت (یعنی سازنده و نه ویرانکار) به خیالپردازی است. با بررسی تصاویر مادی درمییابیم که ناخودآگاهی نقص و کاهیدهگی خودآگاهی نیست، نیروی زاینده و هر دم فرآیندیست که جویای زبان حال است. پس هر تصویر چیزیست مثبت که با افزایش جلا و سنگینی و نیروی خود، به نحوی مثبت گسترش مییابد. تأثیر ادبیات درهم شکستن تثبیت یافتهگیهاست. بیان ادبی موجب رو آمدن نیروها و سوابق غریزیِ شاعر و رها شدن و بهراه افتادن تصاویریست که در لغات به سنگینی لنگر انداختهاند.
Comments are closed.