احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد سبحانی - ۰۵ دلو ۱۳۹۸
چرا خاورمیانه با وجود اینکه دارای یکی از غنیترین منابع انرژی دنیاست، هرگز کشورهای قدرتمند و مستقلی نداشته است. چرا این منطقه از جهان همواره بستری برای مبارزات و درگیریهای داخلی بوده و کمتر رنگِ آسایش را دیده است؟
برای پاسخ به این سوالات باید به زمان جنگ جهانی اول باز گردیم؛ زمانی که امپراتوری عثمانی سقوط کرد و از دلِ آن امپراتوری عظیم کشورهایی زاده شدند که ترکیب امروزِ خاورمیانه را تشکیل میدهند. تا قبل از جنگ جهانی اول، خاورمیانه شامل چند بخش بود: حجاز (شامل تمام شبهجزیرۀ عربستان که یمن، قطر، امارات و… را نیز در بر میگیرد)؛ شامات (شامل بخشهایی از فلسطین، صحرای سینا، بخشهایی از عراق، سوریه، بخشهایی از ترکیه و…)؛ پارس (شامل ایران، بخشهایی از عراق، بخشهایی از ترکیه، قفقاز، بخشهایی از افغانستان و پاکستان و…)؛ و شمال آفریقا (شامل مصر، تونس، الجزایر، چاد، سودان و…). حتا زمانی که امپراتوری عثمانی این بخشها را تصرف کرد، اسم خاصی بر روی آنها نگذاشت و صرفاً همان تفکیک قبلی را در نظر گرفت و اجازه داد حکومتهای محلی خود برای حکومت تصمیم بگیرند.
باید نگاهی به نقشۀ امپراتوری عثمانی در زمان جنگ جهانی بیندازیم. هرچند که این نقشه، نقشۀ کاملی نیست اما تا حدودی مرزها را مشخص میکند. در این نقشه میبینیم که امپراتوری گستردۀ عثمانی تقریباً تمامِ خاورمیانه را در برگرفته و یکی از بزرگترین خطرها برای استعمارگرها حضور یک کشور مستقل و قدرتمند بر روی تمام این ثروت است؛ کما اینکه عثمانی کنترل کانال سوئز، تنگۀ بابالمندب، تنگۀ بسفر و با کمی پیشروی تنگۀ هرمز و جبلالطارق را در دست میگرفت و این یعنی نبض اقتصادی دنیا تنها در دستانِ یک کشور میبود.
یک بار دیگر به نقشه نگاه کنید؛ خطوط مرزی بین لیبی و چاد، مصر و سودان، مصر و لیبی و سایر کشورها، اغلب صاف هستند. چرا؟ چون این مرزها با خطکش کشیده شدهاند(توسط پیروزانِ جنگ جهانی اول.) اغلب این کشورها تا قبل از جنگ جهانی اول وجود خارجی نداشتند و بعد از جنگ بهوجود آمدند. تمام این تقسیمبندیها توسط جاسوس/جهانگردی انگلیسی به نامِ گرترود بل ایجاد شده است. خانم بل همۀ عمر خود را صرف مطالعه و سفر در کشورهای مختلفِ خاورمیانه کرد و زمانی که انگلستان قصد تقسیم کشورها را داشت، بهخوبی به آنها کمک کرد و پایهگذار بزرگترین جنایت تاریخ بشر شد؛ جنایتی که همچنان بعد از بیش از صدسال سالانه هزارها کشته از دنیا میگیرد.
عـراق
بعد از تعیین مرزهای عراق، فیصل اول توسط انگلستان به عنوان پادشاه عراق هاشمی تعیین شد. انتخاب فیصل از این جهت اهمیت داشت که وی تمایلات مذهبی بسیار کمی داشت، اما از خانوادهیی بود که نزد مذهبیون بهخصوص مذهبیون اهل سنت ارج و قرب بالایی داشت. بهعلاوه که در جنگ جهانی به کمک انگلستان آمده بود تا از پیشروی ترکها جلوگیری کند. پس از این انتخاب آغاز دوران دیکتاتور در عراق شروع شد. در سال ۱۹۳۰ شیعیان عراق قصد شورش علیه حکومت را داشتند که ناموفق بود. دلیل عدم موفقیت این شورش، همراهی نکردن سنیهای عراق بود که توسط انگلستان حمایت میشدند. برای اینکه بیش از پیش متوجه مشکلات داخلی در عراق بشویم، باید به نقشۀ این کشور نگاه بیندازیم. دیده میشود که از لحاظ مساحت سنیها پراکندهتر از شیعیان هستند. بهعلاوه که اگر وضیعیت جغرافیایی عراق را بدانیم، شیعیان در منطقهیی ساکن هستند که از لحاظ کشاورزی به منابع آبی بیشماری دسترسی دارند اما حکومت غالباً در اختیار سنیها بوده است. نکتۀ مهمِ دیگر ایناست که مناطق نفتی مهم در اختیار کردهاست، اما از آنطرف تنها راه ارتباطی عراق به دریا، بندر بصره است؛ منطقهیی که غالب بافت جمعیتی آن را شیعیان تشکیل میدهند. این تقسیم منابع و موقعیتها باعث یک درگیری داخلی طولانیمدت شده است که همواره توسط عوامل خارجی تشدید میشوند و مستعد جنگ داخلی و تجزیۀ کشور است. عراق میتواند به سه کشور عراق شیعی به مرکزیت بصره، عراق سنی به مرکزیت فلوجه و یا بغداد و عراق کردنشین به مرکزیت کرکوک شود، اما هیچکدام از این سه کشور مستقل بهتنهایی نمیتواند قدرتمند شود و در عین حال به علت درگیریهای داخلی نمیتوانند با یکدیگر سازگاری داشته باشند و به اجماع کُلی برسند. نکتۀ مهم پایانی، کشور کویت است. اگر کویت جزوی از خاک عراق بود، مشکل سنیها حل میشد. آنها میتوانستند از نفت و همینطور بندر کویت برای مقاصد اقتصادی خود استفاده کنند. میبینید که این کشور کوچک چه نقش بزرگی را برای استعمار ایفا میکند.
سـوریه
همانطور که در نقشه میبینید، علیرغم اینکه قاطبۀ مردم سوریه سنی هستند، اما باز هم راهی به دریا ندارند. درحالیکه شیعیان و علویها راه دریا را در اختیار دارند. در این کشور نیز بهراحتی میتوان تخم تفرقه را پراکند و باعث ایجاد دو یا سه کشور مجزا شد، در حالیکه هیچکدام قدرت چندانی ندارند. هرچند سوریه مانند عراق از اهمیت استراتژیکِ خاصی برخوردار نیست، بهعلاوه که منابع سرشاری نیز ندارد. البته حلب در گذشته یکی از قطبهای اقتصادی مهم دنیا بود اما امروز آن اهمیتِ گذشته را دیگر ندارد. تنها اهمیت سوریۀ امروز، اتصال به لبنان و از آنجا به اسراییل است.
عربسـتان
در عربستان نیز قاطبۀ مردم اهل سنت هستند اما نکتۀ جالب توجه در مورد این کشور ایناست که در حقیقت دو دولت در این کشور وجود دارد؛ دولت مذهبی که کنترل دو شهر مکه و مدینه(حجاز) را برعهده دارد که عمدۀ فعالیتهای وهابیت در این دو شهر است و قوانین خاصِ خود را پیاده میکنند و دولت پادشاهی که بر سایر مناطق کشور حکومت میکنند. از لحاظ قومیت تاریخی، عربستان از چهار یا پنج منطقۀ به شدت مستعد شورش تشکیل شده است: منطقۀ شامار، منطقۀ الحصا که عمدتاً شیعه هستند، منطقۀ نجد در مرکز عربستان و مرکز حکومت، منطقۀ حجاز در کرانۀ دریای سرخ، منطقۀ عصیر در مرز با یمن (که اغلب گرایش به حوثیها دارند) و صحرای ربعالخالی که تعداد زیادی چاه نفت در آن وجود دارد. با این حساب، بازهم دولت مرکزی به طریقی از دریا جدا شده است. هرچند عربستان سالها با منطقۀ حجاز با سازش برخورد کرده و شیعیان الحصا را سرکوب کرده است، اما با کوچکترین درگیری بین این دو بخش مهم در عربستان میتوان این کشور را دچار جنگ داخلی و تجزیه کرد. در اینصورت تنها بخشی که برای دولت باقی میماند، صحرای مرکزی عربستان است. مکه و مدینه و سایر مناطق مذهبی در اختیار وهابیها و مناطق نفتی در اختیار شیعیان قرار خواهد گرفت. نکتۀ مهم دیگر، در نقشۀ عربستان حضور قطر است. بازهم درصورتی که قطر در اختیار عربستان قرار میگرفت، احتمالا مشکل بندرگاه عربستان حل میشد اما با استقلال قطر این مشکل برای عربستان همچنان پابرجاست.
عمــان
شاید بشود گفت عمان یکی از ساکتترین کشورهای خاورمیانه بوده است که غالباً به دنبال سازش بین قبایل مختلف است. عمان بهجز شورش ظفاریهای سنی که به کمک محمدرضاشاه پهلوی (هرچند به بهایی گزاف برای ایران) سرکوب شد، شاهد شورشهای دیگری نبوده است؛ درحالیکه علاوه بر دو مذهب مهمی که در این کشور وجود دارد (اباضی ها و سنیها) درگیریهایی نیز بین بلوچ ها و عربها در این کشور وجود دارد. هرچند درگیریها در این کشور آنچنان فعال نیست و بعد از شورش ظفاریها عملاً تحرکات تندروها کمرنگ شده است، اما همچنان این کشور مستعد شورشهای قومی و قبیلهیی هست. اما سوال مهم: چرا قسمت شیعهنشینِ عربستان به عمان و قسمت سنینشینِ عمان به عربستان واگذار نشد؟
لیبی
کشور لیبی برخلاف کشورهای قبلی دارای اختلاف مذهبی زیادی نیست، تقریباً تمامی مردم این کشور سنی و تمامی آنها عرب هستند. اما این کشور دارای بافت قومیتی متفاوتی است. طارقها در منطقۀ بیابانی فیضان، بربرها در کوهستانهای نفوسا و توبوها در منطقۀ صحرا. این را بگذارید در کنار منازعۀ همیشهگی بین دو منطقۀ سیرناسیا و تریپولیتانیا، در حدی که در زمان شاه ادریس (اولین پادشاه لیبی) این کشور دو پایتخت داشت. طرابلس پایتخت اداری و بنغازی پایتخت غیررسمی. داعش با استفاده از همین اختلاف قومیتی توانست سیرناسیا را که دارای چاههای نفت بسیار زیادیست، در اختیار بگیرد. احتمال تجزیۀ لیبی و به رسمیت شناخته شدنِ حکومت داعش در این منطقه بسیار بالاست.
سودان
سودان در سال ۲۰۱۱ طی یک سری جنگهای داخلی طولانی بالاخره به دو قسمت جمهوری سودان و سودان جنوبی تجزیه شد. در قسمت جنوبی، سودان دارای جنگلهای انبوه است، درحالیکه قسمت شمالی سودان را بیشتر صحرا و بیابان تشکیل میدهد. طی زمانهای طولانی قطعاً اقتصاد قسمت جنوبی پیشرفت خواهد کرد و قسمت شمالی که مرکز حاکمیت نیز به شمار میرود، با مشکلاتی مواجه خواهد شد. بهعلاوه که قسمت شمالی سودان اغلب مسلمان و عرب و قسمت جنوبی به دینهای محلی و یا مسیحی هستند. همچنین بیشتر چاههای نفت سودان در قسمت جنوبی این کشور قرار دارد اما بازهم یک الگوی تکرارشونده در مورد این کشور وجود دارد: تنها راه اتصال سودان به دریا در اختیار یک قومیت است. حال که سودان به دو بخش تقسیم شده، درست است که سودان جنوبی میتواند از منابع خود استفادۀ بیشتری بکند اما به علت قطع اتصال این کشور به دریا صادرات با مشکل مواجه شده است. نکتۀ مهم دیگر در مورد سودان ایناست که در سودان جنوبی سه قبیلۀ محلی مهم وجود دارند که هرچند در صلح به سر میبرند اما مستعد شورش علیه یکدیگر هستند. در جمهوری سودان نیز منطقۀ دارفور خواهان جدایی از سودان است.
یمن
یمن نیز مانند سایر کشورهای خاورمیانه از دو مذهب اقلیت و اکثریت تشکیل شدهاند. حوثیها که عموماً شیعهمذهب هستند، در نزدیکی تنگۀ بابالمندب و خلیج عدن قرار دارند. همچنین بیشتر منابع یمن در مناطقی است که سنیها حضور دارند. هرچند یمن سالها به خاطر کنترل تنگۀ استراتژیک بابالمندب مستضعف نگاه داشته شده و حکومت مرکزی قدرتمند و مستقل نداشته است، اما همیشه این نگرانی وجود دارد که با تجزیۀ یمن، حوثیها کنترل این تنگه را در اختیار بگیرند. بعلاوه که جیبوتی که کنترل بخش دیگر تنگه را در اختیار دارد، کشوری بسیار کوچک و ضعیف است. این عوامل باعث شده است که یمن طی سالیان دراز پس از جنگ جهانی همچنان کشوری فقیر و غیرمستقل باقی بماند.
نتیجه
در تمام خاورمیانه، چنین رویکردی حاکم بوده است؛ اما این رویکرد نه تنها در خاورمیانه که در سایر مناطق نیز وجود دارد. جنگ داخلی الجزایر، جنگهای داخلی نیجریه، مناقشات داخلی چاد، جنگ استقلال اریتره از اتیوپی (که در این جنگ نیز اتیوپی از دریا جدا شد)، جنگ شمال مالی، جنگ داخلی سیرالئون، نسلکشی رواندا، جنگ داخلی آنگولا، جنگ های سومالی، کامرون، کومور، کیپ ورد، گینه، آفریقای جنوبی، سوازیلند، سنگال، زیمباوه و چندین جنگ دیگر که همهگی از یک الگو پیروی میکنند: اختلافات قومیتی یا مذهبی. تا کمتر از دوصد سالِ پیش اساساً کشور به معنای امروزی مطرح نبوده و نزاعها معطوف به چند قبیله بوده است؛ اما ایجاد کشورها به صورتی که امروزه میبینیم و قرار دادن چندین قبیلۀ متخاصم داخل یک کشور واحد، باعث دامن زدن به این چنین منازعات شده است. البته در تاریخ نمونههای بسیار زیادی از قبایل متخاصم وجود داشته که سالها در صلح با یکدیگر زیستهاند، اما مشکل زمانی حاد میشود که کشوری ثالث سعی در برهم زدن این صلح بهخاطر مطامع خود شود.
البته تنها رویکرد استعمار تفرقۀ داخلی بین قبایل و مذاهب یک کشور نیست. آنها با اعمال نفوذ در بین کشورها نیز باعث تفرقه و جلوگیری از قدرتگیری سیاسی آنها میشوند. به عنوان مثال کشور لبنان با حضور سه مذهب شیعه، سنی و مسیحیت سازوکار سیاسی عجیبی دارد. در این کشور رییسجمهور مسیحی مارونی، نخستوزیر سنی و سخنگوی پارلمان! شیعه هست. چنین رویکردی در مورد عراق نیز پیاده شده و کشورهای غربی در تلاشاند این رویکرد را در مورد سوریه نیز اعمال کنند. چنین رویکردی مسلماً باعث شکاف بیشتر بین مذاهب و فرقهها میشود و جلوی قدرتگیری سیاسی را میگیرد. چگونه کشوری که نهایتاً صد سال بیشتر عمر ندارد و روحیۀ ملی قوی در آن وجود ندارد، میتواند به اجماع ملی برسد؟ با این رویه است که لبنان به مدت چند سال بدون دولت روزگار گذراند.
مسلماً اگر چنین رویکردی خوب ارزیابی میشد، در خود بریتانیا قابلیت اجرا مییافت؛ جایی که اکثر نمایندههای مجلس اعیان از اشرافزادههای انگلیسی هستند و ایرلندیها و اسکاتلندیها را چندان بهحساب نمیآورند. بهعلاوه که انواع ریفورمینگ مسیحیت از دیرباز در انگلستان حاکم بوده و هرکدام باید سهمی از سیاست این کشور داشته باشند. همین مسأله عیناً در مورد فرانسه نمود دارد و از آن شدیدتر در مورد اسپانیا که کشوریست متشکل از چندین قوم مختلف که هرگز سرسازش با یکدیگر ندارند. ایالت کاتالونیا، باسک و پامپلونا سه ایالت مهمی هستند که از دیرباز مناطقی مستقل بودند اما در سپهر سیاسی اسپانیا هرگز جایگاه درخور توجهی نداشتند. شاید آلمان تنها کشوریست که از دیرباز یعنی امپراتوری روم اقوام مختلف خود را در سیاست دخالت میداده است. اما اقوام و ایالات مختلف در آلمان همواره روابط حسنهیی با یکدیگر داشتهاند و تاریخ نزاع شدیدی در بین این اقوام را به خاطر ندارد.
قطعاً تنوع نژادی، قومیتی و مذهبی به خودی خود چیز بدی نیست، اما ایجاد شکاف در این مناطق و سرکوب شدید اقلیتها و همچنین بمباران رسانهیی و ایجاد اختلافها باعث نابودی بزرگترین امپراتوریها میشود؛ چه رسد به کشورهای کوچک و ضعیف خاورمیانه.
Comments are closed.