احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نسـترن علویزادهگان - ۱۲ دلو ۱۳۹۸
فلسفه در قرن نوزدهم در دو شاخه مجزا تمرکز یافته است. میتوان بر این دو شاخه، نام فلسفه تحصّلی و فلسفه وجودی گذاشت. این دو اصطلاح برای متمایز ساختن گرایشهای فلسفی کاربرد دارند، ولی مشکل میتوان فیلسوفانِ معروف را در دو دسته تحصّلی و وجودی جای داد. علاوه بر آن، این دو اصطلاح معنای متضاد با هم ندارند، مانند تعارضی که در دو فلسفه تجربهگرایی و خردگرایی وجود دارد. فلسفه تحصّلی و وجودی مکّملِ یکدیگر اند، به این معنا که هر دو فلسفه را به گونهیی تعبیر میکنند که متفاوت با تعبیرهای گذشته است.
مسألهیی که تمام فیلسوفان تحصّلی در آن مشترک اند، این است که همه معرفتهای حقیقی بر تجربه حسی متکی است، تفکر مابعدالطبیعه هیچگونه معرفت حقیقی به بار نمینشاند و باید از این سنخ تفکر دست شست و به روشهای علم پرداخت. فلسفه تحصّلی آگوست کنت (Agugust cont) نخستین بیان صریح و دقیق از این نظر است، اما ریشههای این فلسفه را میتوان در نظریات فرانسیس بیکن و دیوید هیوم یافت. احیای فلسفه تحصّلی در قرن بیستم بدون شک به سبب پیشرفت علم بوده و از سوی دیگر فلسفه دانشگاهی بیرونق شده بود، و راستاندیشی ایدهآلیسم رایج، انگار که پیوندی با واقعیت نداشت. از سوی دیگر، علم در هر سال به دانشهای واقعی تازهیی درباره جهان و کار آن دست مییافت و به وسیله این علوم، تسلط و چیرهگی انسان بر محیط پیرامون بیشتر میشد. در چنین شرایطی، فیلسوفان جوان میکوشیدند تا روشهای فلسفه را با روشهای علم مطابقت دهند؛ زیرا به نظر میرسید که روشهای علمی راه درست فهم و ادراک حقیقی را نشان میدهد. نتیجه کار این بود که بر جنبههای توصیفی و تحلیلی فلسفه تاکید زیادی شد، یا به عبارت دیگر، آن دسته از روشهای فلسفی که توصیفی و تحلیلی نبودند، به کلی از حوزه فلسفه کنار گذاشته شد.
از میان اشکال فلسفه تحصّلی، سه شکل از بقیه مهمتر است: تجزیهناپذیری منطقی، تحصّلگرایی منطقی و تحلیل زبانی. ویژهگیهای اصلی این سه شکل آنها را از هم متمایز مینماید.
مکتب تجزیهناپذیری منطقی بر پایه منطقی بنا شده است که برتراند راسل و آلفرد نورث وایتهد (Alfred North Whitehead) در کتاب اصول ریاضیات به شرح آن پرداختهاند.
هدف این منطق نشان دادن این مطلب است که منطق، ریاضیات و زبان از نظر ساختمان همانند اند و ساختمان با ساخت جهان متناظر است. با تعمیم اصول منطق نوبنیاد بر احکام زبانی، ثابت شد که میتوان این گونه احکام را به صورت منطقی درست بازنویسی کرد. و آن صورت، جمله ساده مبتنی بر موضوع محمول رابطه است. این جمله ساده، جمله تجزیهناپذیر است. مراد از نامگذاری آن بود که چنین جملهیی بیش از اینکه هست، تجزیهپذیر نیست. جمله تجزیهناپذیر از لحاظ صورت، همانند اصل موضوع منطق و ریاضیات است. باید این دو را همانند فرض کرد. در نتیجه، نظریه توصیفها پدید آمد و گفته شد ساخت جهان خارج توصیفپذیر است، یعنی بر بنیاد این نظریه، توصیف جهان واقع، از یک واقعیت تجزیهناپذیر که همان موضوع باشد و از یک عبارت توصیفی ساده، ترکیب شده است.
این نظریه به موجزترین صورتش در رساله منطقی فلسفی لودویگ ویتگنشتاین بیان شده است. ویتگنشتاین بعدها آن را مردود دانست و گفت اگر چه این نظر به ظاهر مابعد الطبیعه را رد می کند، تا هنگامی که بر پایه منطق انتزاعی درباره جهان واقع حکم می کند، خودش نیز مابعد الطبیعی است.
فیلسوفان حلقۀ وین که مکتب تحصلی منطقی را پایه گذاشته اند، نیز به همین دلیل مکتب تجزیه ناپذیری منطقی را مردود می شمردند. فیلسوفان تحصلی منطقی که هیچ یک از دیدگاه های فلسفی را قبول نداشتند، بر این مسئله تاکید می ورزیدند که وظیفه فلسفه حکم کردن درباره جهان نیست، بلکه تنها روشن کردن معنای احکامی است که دیگران می آورند. از این نظر، سه گونه حکم را بیان می کردند: حکم منطقی (که شامل ریاضیات هم است)، حکم علمی (شامل احکام دایر بر مشاهده تجربی) و حکم های بدون معنا و دلالت (تقریباً شامل همه فلسفه از آغاز تاکنون).
ناهمسازی درونی مکتب تحصّلی منطقی و مکتب تحصّلی معاصر، که به افول این دو انجامیده است، با مکتب دیگری نشان داده شده که به مکتب تحلیل زبانی یا فلسفه زبان معروف است. از دید فیلسوفان زبان، هنوز هم امکان کشفیات جدی در فلسفه هست، اما نه از نوع مابعد الطبیعی آن. وظیفه فیلسوف، فهمیدن جهان از راه فهمیدن کاربرد درست واژههاست. به دعوی این فیلسوفان، تحلیل زبان در قالب کاربرد واژهها به راست گردانیدن بسیاری از اندیشههای گمراهکننده راه میبرد. در این فلسفه نشان داده شده است که معضلهای فلسفی در بسیاری از موارد، ناشی از دشواری ذاتی خود موضوع نبوده است، بلکه در واقع از کاربرد نادرست زبان برخاسته است.
در همه شاخههای فلسفه تحصّلی، دو ویژهگی نمایان را میتوان دید. نخست اینکه مسایل عمدهیی که موضع فلسفه سنتی بوده است ظاهراً از یکسو به سود مسایل بیاهمیتتر و جزییتر کنار گذاشته شده و از سوی دیگر، فلسفه تحصّلی، ادعای کشفیات قطعی را نموده است. مکتب تحصّلی در هر دو مورد و در راه تجهیز و تکمیل علم گام برمیدارد و آنچنان که مدعی است، وجود فلسفه را به عنوان فعالیتی عملی موجه میداند. باید این مساله را در نظر داشت که هر علمی روش علمی و شیوه مطالعاتی خاص خود را داراست، فلسفه نیز جدای از دیگر علوم چون ریاضیات و طبیعیات، روش خاص خود را داراست و برخی از مباحث فلسفی چون مسایل متافیزیک و امور باطنی و روحی روش خاص شناخت و بررسی خود را دارا هستند. تاکید بر جنبههای توصیفی و تحلیلی روششناسی، میتواند فلسفه را از اهداف و مقاصدی که در پی شناخت آن است، دور سازد. این اشتباه مبرم است که بپنداریم همه معرفتهای حقیقی بر تجربه حسی متکی است، چرا که تفکر مابعدالطبیعه اصلیترین و غنیترین معرفت حقیقی به بار میآورد و میباید روش خاص خود را داشته باشد.
منابع:
برایان مگی، مردان اندیشه (پدیدآورندهگان فلسفه معاصر)، مترجم: عزتالله فولادوند، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۷۸
دکتر حاتم قادری، اندیشههای سیاسی در قرن بیستم، تهران: انتشارات سمت، چاپ یازدهم ۱۳۸۹
آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، ۱۳۸۲
برایان مگی، سرگذشت فلسفه، مترجم: حسن کامشاد، تهران: نشر نی
برتراند راسل، تاریخ فلسفه غرب، مترجم: نجف دریابندری، تهران: پرواز، ۱۳۶۵.
Comments are closed.