- ۰۵ دلو ۱۳۹۹
غرزی لایق
جستار زبان، قوم، نژادهگی تباری، برتریپسندی خونی، پاکدامنی خودی و سری از گویهها و آمیزههایی از همین ساخت و بافت که هر از گاهی، چار و ناچار بالای رسانههای بیلجام کنونی بار زده میشوند، چنان بیدرونمایه، رویهنگر و بازاری عرضه میگردند که پارینۀ پربار یک فرهنگ پرگهر، انسانگستر و آزاده را در بیان پژمرده و ژولیدۀ چند ستایشگر کممقدار بهدست زردرنگی و بدسگالی میسپارند. سپیدکردن آنچهکه در سیر سدهها و هزارهها چون تابش مهر برین میدرخشیده و به پاکیزهگی زلال آب بر معنویت این مرزوبوم فرودمیآمده، کنش بیهوده، هرزه و یاوه مینمایاند.
در پشتِ نقابِ پرغشِ برازندهسازی همین قند فارسی، بهگونۀ مثال، گاه با چنان گزارهها، فردادها و فرنودها درگیرت میسازند که سرگشتهگی بارآورده و ناگزیر انگشت درماندهگی باید به دندان گزید و جلو داوری به هیهات سپرد. زبانِ گویا و رسای یک حوزۀ بزرگ تمدنی-بشری دارد آرامآرام در چنگ چند خیرهسر آغشته به عقدۀ حقارت با درجههایی کسانۀ داکتر و ماستر و شاعر و آگاه و نگارنده و کارشناس اسیر میگردد و زبان فارسی، تا مرز زبان مادری چند گویندۀ جدا از توده و ملکیت نیای چند نویسندۀ تاجیکتبار سقوط داده شده، وغیرهها برای گفتن و نوشتن به زبان فارسی اما، چون این حقیر، میباید در پیشگاه کلیدداران حوزۀ فارسیگویی زانو بزنند و قند شاگردانهگی بگذارند و مجوز بهکاربرد زبان فارسی را از نو از خود سازند. این برآیند فشرده گویای بیزبان آفتی است که در روزگار آشفتۀ ما در صف نخست زورآزماییهای «فرهنگباوری» ناجور، چون هر کالای دیگر، بازار چند دلال قومی را گرمی میبخشد.
از روزگاری که در پی فراگیری «سورهالبغدادی« و «پنج کتاب» و «کنز شریف» نخستین بیتهای فارسیگویان پیشین چون حافظ و سعدی و فردوسی را نیای من، همان روحانی قبایلی، در جریان درسهای خانهگی در گوشم زمزمه میکرد، باز تا نخستین سرودههای درسنامۀ فارسی در آموزشگاه ابتدایی غازی محمد ایوب خان در کارته پروان از حنجرۀ ملکوتی استاد گوهری و تا همین پسینهها، من برای پرداختن به زبان فارسی به هیچگونه مجوز نیاز نهداشتم و هیچ داروغۀ ادارۀ «امر بالمعروف» بالای سرم نه ایستاده بود که فارسینگاری را بر من قدغن کند. پدیدۀ ناهنجار انحصار زبان فارسی در چنبرۀ چند آموزشیافتۀ تاجیکتبار فرآوردۀ روراست فضیلتزدایی «جهادی» است که چون ناشکیبایی سیاسی و شتاب و عطش در غصب قدرت و ثروت بیشتر، طی چند دهۀ پسین بالای جامعۀ افغانی حکومت میکند.
من به یمن ذات آفرینش از مادر و پدر پشتون به دنیا آمدهام، تازه اما، پس از چیرهشدن طاعون «جهاد» بر هستار کشور، پی بردم که به یک ایل و خیل پیوند دارم و همین گرگاه، گویا خوب و بد مرا در بستهگی با آدمهای دیگر، با غیرپشتونها خطکشی میکند. اینکه قصور پشتونبودن چیست و پشتونستیزی از کدام آبشخور گندیده سیرآب میشود، این سیاهه به آن نهمیپردازد، در تیررس این نگاشته اما، شیوۀ ناباب همان چند فارسیگوی خودشیفته و نافرهیخته به تازیانۀ نقد نواخته شده که در لاغریی پندار و بیمایهگی گفتار و سفلهمآبی کردار روی گنجینۀ پارینهها و زادههای نسلها شکم انداخته و زبان یک حوزۀ تمدنی پهنآور را چون مال خانۀ خود از آن مادر و نیای خود اعلام نموده و دیگران را در کاربرد زبان فارسی، در آوند سخیفترین گزینههای واژگانی، با شلاق امر و نهی سرزنش میکنند.
همینکه من، در کنار پشتو، فارسی مینگارم و یا سخن میگویم، هیچگاه در اندرون من، حس بیگانه برنهمیانگیزد و در کاربرد این زبان، پیوسته راحتی و خوشنودی و بسندهگی با من همراه اند. مادر و نیای من هم مرا با زبان فارسی مخاطب میساختند، پس فارسی زبان مادر و نیای من نیز است و هیچ مادردار و نیادار فارسیزبان حق ویژهسازی آن را به مادر و نیا و ایل و خیل خویش نهداشته و نهباید از سکوی فریبندۀ نژادهگی زبانی و خونی، تبارها و زبانهای ارزندۀ دیگر میهن چندقومی ما را مورد عتاب و خطاب قرار دهد. همان نیای سنتی و قبایلی من، منجمله، فرزند نامآوری را در حوزۀ ادبیات فارسی این مرزوبوم به میراث گذاشت. هیچ فارسیگوی، بهویژه قامتهاییکه هیچ رهآوردی برای غنامندی و حتا پاسداری از پاکیزهگی این زبان پالوده و ملکوتی نهداشته اند، حق خطکشی برای من و مانندههای من در فارسیگویی و فارسینویسی را نهدارند. فارسی زبان یک حوزۀ گستردۀ تمدنی و شیرۀ آفرینش باهمی نژادها و تبارهای گونهگون است که طی هزارهها خشتهای واژگانی و دستوری بنای این زبان را روی هم چیده اند و از گزند هجوم دینها و فرهنگها و لشکرها نگهداری نموده اند.
گاهی در هرزهگی گفتار و پلشتی نوشتار انگشت عیبجویی میگذارند که بیچارهگی و نزاری زبانهای دیگر (بهویژه زبان پشتو) و چنبرۀ تنگِ بهکاربردِ آنها در روزمرهگیهای همین دیار، غیرتاجیکها را به فارسینویسی و فارسیگویی ناگزیر ساخته تا پسمانی و کاستی زبان بومی خویش را به برکت زبان فارسی ستر نموده و در این قافلۀ سرگردان، از برازندهگیهای گویشی و واژگانی فارسی و فرهنگ پرآوازۀ فارسیگویان؛ عبا و قبایی برای ذات بدوی و قبیلهایی خویش دست و پا کنند. میانگارند که دیگران، میباید به پابوسی فارسیسرشتان و پاکنژادان بشتابند و از اینکه مجوز فارسینگاری به آنها ارزانی گردیده، نسل پشت نسل بدهکار و سپاسگزار باشند. افتادهگی تا این ذلت و واماندهگی تا این حقارت را تا این دَم در هیچجا نه خوانده و نه شنیده بودم!
من، به طور نمونه، از نوشتن فارسی همان لذت و بسندهگی را میگیرم که از نگاشتن پشتو به من رخ میدهد. البته، از قضای روزگار، در پشتونویسی کندتر از فارسینگاری عمل میکنم. مخاطب من در بیشترین نگاشتههای من داوندههای فارسینویسی وفارسیگویی است، متنهای نشرشدۀ فارسی من اما، برای طیف گستردۀ پشتونها ودیگران نیز قابل فهم و استفاده اند. با دریغ، آنچه من در پشتو مینگارم و در دسترس رسانهها قرار میدهم، به جز چند تن انگشتشمار، تودۀ فارسیزبان از درونمایۀ آنها بویی نهمیبرند و در فراگرفتن زبان پشتو کرخت، بیعلاقه و حتا متعصب اند.
در روزگار ما، زمانیکه در پیآمد جنگها و غارتگریهای «جهادی» سجیۀ بیبندوباری دارد بر دماغها و ضمیرهای شماری از مکتبیها چیره میشود و خرد به بیخردی جا خالی میکند، بیگمان، در گردشگاه اُفت و خیزهای گزیر و ناگزیر زندهگی؛ همان آدمهایی پیشتاز و آوازهساز میشوند که به تقصیر سرشتِ تنبل و ناتوان خویش، در دیروز از نظرها افتاده و به جلال و کمال چشمداشته نهرسیده اند و در امروز از عقدۀ کهتری رنج میکشند. آسیمهگی درونی چنین درماندههای روزگار قابل فهم است، آسیبی که منش و کنش نامیمون شان اما، در کوتاهمدت، همبود آموزشیافتۀ زادگاه زخمی ما را سردچار میسازد، قابل تأمل، سنجش و پرداختن است. سرگرمشدن به این پرسمان و کالبدشگافی این پدیدۀ سربار از مبرمیت ویژه برخوردار است.
Comments are closed.