- ۲۰ دلو ۱۳۹۹
شفق سیهپوش
بخش دوم و پایانی
راهدار مردی که لباس نظامی دارد و شاید نماد حاکمیت در کویر است، کویری که هر طرفش چون مرزهای افغانستان راه دارد، هرچند که کارگردان تعمدی لنز دوربین را از بازیگران اش دور نگه میدارد، بهطور نمونه از دقایق ابتدایی فیلم تا دقیقۀ ۱۷:۱۴ ثانیه تمام پلانها نمای«عمومی و دور» است، یعنی در این نماست که بیننده پاهای خستۀ کاکا دستگیر و یاسین کوچک را در دشت سرگردان می بیند.
اما با تمام اینها، بازی قادر آریایی در همان اکثر نماهای دور از تیپ به شخصیتی تبدیل میشود، که این خودش هنرمندی او را نشان میدهد، هرچند که نمای بسته از صورت قادر آریایی چون سکانس مرد جنونزده داخل «طویله» نداریم.
ولی بازهم آریایی درد وتلخیای روزگار را به وجه احسن بازی میکند. حدود دقیقه ۴۵: ۳۵ ثانیه است که از نمای عمومی و نیم رخ قادراریایی=راهدار می بینیم که در سایۀ اتاقکش روی صندلی نشسته انگار پس از کشیدن چرس، سیگار میکشد و غم روزگار را به کیف مقطعی تبدیل میکند. کاکا دستگیر مزاحم حال او میشود وقتی قادر آریایی پاسخ میدهد: بهمن چه که موتر میآید یا نمیآید؟ آمد آمد نامد نامد… این اوج بازی ایشان در فیلم خاک و خاکستر است، معمول آریایی بازیگر نقشهای تلخ است و از این دست بازیها هم کم ندارد.
بازی بد
دقیقه ۲۵ فیلم بیننده با پدر زینب در قبرستان آشنا میشود، کاکا دستگیر او را امرو «مرالله» صدا میزند، هرچند که کارگردان تلاش کرده تا از ایشان«امرالله» چون عبدالغنی=دستگیر بازی خوب بگیرد ولی موفق نشده است، حتا خاک و قبرستان هم به بازی او کمک نکرده اند، وقتی کاکا دستگیر با امرالله حرف میزند بیننده در سیمای امرالله بیشتر »«هر لجبازانه» را می بیند تا حس زیر پوستی غم از دستدادن خانوادهاش را.
سکانسی که به زیبایی فیلم چیزی نمیافزاید
دقیقه ۲۳:۳۳ دستگیر وارد طویله میشود عزت=همایون_پاییز را در نقش مرد جنونزده میبینیم، بیایید فکر کنیم که این سکانس به روند قصه و ساختار فنی فیلم چه افزوده است؟ این سکانس فقط یک دیالوگ خوب دارد که عزت میگوید: رستم استی ؟
رستم مردم افغانستان و رسمتی که در فیلم نیست، رستم آورندۀ امنیت و آسایش مردمان و تاریخ حماسی این کشور است. حالا اگر این سکانس نبود و نباشد آیا واقعا بر فیلم آسیبی خواهد رسید؟ ولی بازیگر نقش«عزت» هم انگار هیچ آمادۀ بازیکردن چنین نقش سنگینی نبوده است، وقتی ممیک صورت همایون پاییز را دیدم بهجای همدردی با شخصیت عزت، ذهنم مستقیم رفت روی بازیهای تکراری و یکنواخت آقای پاییز، درحالیکه اینجا نقش مرد جنونزده را دارد؛ ولی صورت و بازی ایشان هیچ تفاوتی با عصبانیت و قهر فیلم «عروج» ندارد. در یکی از سکانسهای فیلم عروج هم وقتی زاغهای روی درخت را با سنگ میزند و گریه میکند، با همین صورت طرف هستیم، در لحظات بهظاهر اندوهگین فیلم سنگ سفید هم با این صورت و همین ممیک خشک طرف هستیم، حتا در فیلم آخر شان«آن سوی خط سکوت» هم همایون پاییز در همایون پاییز تکرار میشود. و این روند یک نواخت سالهاست ادامه دارد. پاییز میباید برای این نقش حتمن وزنش را کم میکرد، صورتاش استخوانیتر، چشمانش گودتر میبود، لازم بود پیش از اجرای این نقش یکی دو ماه روبروی آینه با ممیک صورتش کار میکرد تا صورت شکسته تر میشد، گروه کارگردانی باید حداقل هنگام گریم تلاش میکردند خطوط اطراف چشم و بینی ایشان را تشدید کنند. بدی دیگر این سکانس، اقتباس غیر مستقیم از سکانس معروف فیلم ایرانی«گاو» به کارگردانی داریوش مهرجویی است، در آن سکانس وقتی شادروان عزتالله انتظامی با وله خاص سر در آخور گاو کرده کاه میخورد، بیننده مات و مبهوت میشود. درحالی که اینجا بیننده یکباره به سکانس مرد جنونزده خاک و خاکستر پرتاب میشود که حتا نام مرد جنون هم نام اصلی بازیگری فیلم گاو است. همایون پاییز تلاش میکند نقش عزت انتظامی را برای گروه حرفهای بینندخهان سینما تداعی کند؛ ولی این تلاش ناموفق است بهویژه زمانی که وانمود میکند مستقیم از پستان گاوه مرده شیر میخورد.
گروه کارگردانی در همین سکانس اشتباه دیگری را هم مرتکب شدند؛ یعنی استفاده از صدای اصلی خود بازیگر، این صدا بیشتر برای لحظات فریادکشیدن یا عصبانیت خوب است ولی اینجا «گام» صدا بلند و نوک تیز است، جذب نمیکند دفع میکند.
آقای پاییز صدای خوبی دارند بهتر بود همین دیالوگها را از ایشان یک گام پایینتر میگرفتند تا تأثیرگذاری بیشتری داشته باشد.
ریتم و حوادث
اگر فیلم را به سه بخش تقسیم کنیم بخش اول و دوم با ریتم مناسب آغاز و ادامه مییابد، تقسیمبندی حوادث هم با ریتم خوبی به پیش میرود؛ اما بخش سوم فیلم بهخاطر رمانزدهگی کارگردان، از ریتم میافتد و بینند را خسته میسازد، بینند به این جمله میرسد که: فیلم کی تمام میشود؟
صحنهآرایی فیلم
استفادۀ بهینه از لباسها رنگ زرد و مایل به خاکستری و حتا گاهی سرخ برای تفکیک بهتر رنگها عالیست، بهطور نمونه، در دقیقۀ ۱۸:۵۵ زمانی که کاکا دستگیر و قطار بیخانمانها روبررو میشود، در این صحنه حدود ۱۰ سیاهی لشکر، سه بسترۀ سرخ، بکس روی شانۀ چپ بازیگر، دو تا فانوس، در دستان کودکان خردسال، دو خری باربر، روبرو میشویم، هرچقدر این صحنه خوب آراسته شده ولی صحنۀ قبرستان در دقیقه ۲۵:۱۶ ثانیه نامنظم است، در این صحنه صبحگاه ۴ نفر روبروی دوربین باید نماز جنازه بخوانند؛ ولی دست دونفر راست ما چپ کادر بسته است و دونفر دیگر بیخیال ایستادهاند، در صورت افراد پشت سرشان هیچ حس غم دیده نمیشود، دست یکیشان برای نماز جنازه بسته و دیگری باز است، نوجوانان اطرافشان هرطرف و نامنظم نگاه میکنند.
نمادها
این فیلم با موجی از نمادهای طبیعت و ساخت بشری به سراغ بینندهاش میآید. چه آنجا که کاکا و کودک در دقیقه ۸:۱۶ ثانیه زیر شعار «زنده باد… مرگ بر امپریالیسم» قطی نسوارش را بیرون میکشد. چه آنجا که کاکا و پسرک در دقیقه ۹ راه میروند.
یاسین به دنبال صدا میگردد، در ادامۀ فیلم صدای مردم و ذکر «هوهو» در دقیقه ۳۰ است، ولی صدای زندهگی نیست. یا در دقیقه ۲۰ فیلم وقتی سیبهای مایل به سرخ «زندگی» از چشم لنز به زمین میخورند و پلان بعد، بیننده به دهکدۀ آتشگرفته می رود.
یا زنی که در نهایت بیچارهگی بالای سر کودک مردهاش شعر می خواند: دهقان به من گندم داد/ گندم را به آسیا بان دادم… ؛ ولی در همان حال هم حجاب برایش مهم است و از کاکای پیر رو می گیرد. یا پلان طولانی آخر که دستگیر پس از انداختن خاک به جای نسوار در دشت گم میشود. و یا زن و دخترش زیر تانک، تانکیکه در آن قلب، شمع، و چشم کشیده شده است. یا مثلاً تیپ زندانی روی پل که در بدترین شرایط نماز میخواند، دختری هم به سن یاسین داشته است و مرتب میگوید: بود نبود یک گورستان بود.
اما این نمادگرایی گاهی در فیلم، زیادی به نظر میآید مثلن کاکا وقت رفتن به معدن، فقط یکبار دوبار عروسش را در خواب برهنه ببیند با منطق سبک قصهای همخوانی دارد؛ ولی وقتی اینها در جاهای دیگر تکرار میشوند قصه از بستر آدمهای زمینی کمی فاصله میگیرد یا حداقل برداشت من چنین است.
صحنۀ اقتباسی دوم
در دقیقه ۵۵ فیلم، زمانی یاسین کوچک با گِل برای خودش خانهای ساخته، ناگهان این خانه با کفش نظامی سرباز ویران میشود. اگر اشتباه نکنم حتا در سینمای افغانستان سالهای بسیار پیش این صحنه در فیلم کوتاه صدیق برمک با تفاوت اندکی اجرا شده است.
موسیقی فیلم
موسیقی فیلم عالی ست وقتی در دقیقه ۲۱ موسیقی و تنظیم عالی آن بیننده را برای دیدن زنی که برای کودک مردهاش لالایی میخواند آماده میکند.
موسیقی بهقدری بهجان فیلم نشسته، که حتا بیننده با تماشای تیتراژ پایان هم به همراه کاکا دستگیر در دشت خشک تا ناکجا راه میرود.
فیلم خاک و خاکستر در سینمای کشور غنیمت بزرگی است، این روند باید با حمایت حکومتهای غیر فرهنگی افغانستان تکرار میشد که متاسفانه نشد، ولی منی بیننده، هم چنان آرزو دارم عتیق رحیمی و صدیق برمک زنده باشند و برایمان از این فیلمها بسازند.
Comments are closed.