کابل شهرِ تضادها

- ۲۶ دلو ۱۳۹۹

مبارکشاه شهرام

امروز کابلِ زخمی با چشمی می‌گرید و با چشمی می‌خندد. کابل پیر، هزاران چشم دارد و با هر چشم، پرسمانی را می‌نگرد و با هزاران دست، تاریخ می‌نویسد. کابل پیر، هوای دیگری دارد امروز می‌خواهد زبان بگشاید و از اینکه چه دیده است حکایت کند. کابل حکایت می‌کند که امروز از برکت ۲۶ دلو، (روز  خروج قشون سرخ از کشور) کوچه به کوچه‌اش در آرامش به‌سر می‌برند و خبری از ماین‌های مقناطیسی و کنار جاده‌ای ندارد. نیروهای امنیتی، همه‌جا هستند و امنیت را خوب تأمین کرده‌اند. دکانداران از اینکه تاکنون بانگ انفجار نشنیده‌اند خوش‌حالی می‌کنند. در ارگ ریاست جمهوری جشن است، کابل می‌گوید که بلندپایه‌گان در این کاخ، با گرامی داشتن از روز خروج قشون سرخ، فخر می‌فروشند که چگونه روس‌ها را شکست داده از کشور کشیده‌اند؛ ولی کابل از دروغ‌گفتن متنفر است و می‌گوید که اکثر فخرفروشان ارگِ امروز در آزادی کشور از ارتش سرخ، نقش بارزی نداشتند. کابل می‌گوید حضور کسانی که در راندن شوروی‌ها از کشور نقش داشتند در ارگ خیلی اندک بود.

کابل پیر و درد دیده می‌گوید: کمی دورتر از ارگ، در منطقۀ شهر نو (شفاخانۀ ایمرجنسی) زخمی‌های که در خط نبرد با دشمن، زخمی شده‌اند زیر عملیات پزشکان ضجه می‌کشند. بسته‌گان زخمی‌ها در بیرون از بیمارستان، زانوی غم در بغل دعا می‌کنند تا زخمی‌های‌شان زنده بماند. یک کوچه بالاتر از این بیمارستان، در کوچۀ گل‌فروشی شهر نو و چند کیلومتر دورتر (پل سرخ) جوانانی دورهم آمده‌اند و روز عاشقان یا ولنتاین را جشن گرفته‌اند. کوچۀ گل‌فروشی، با گل‌ها و بادکنک‌های همرنگ خون آذین شده و دل‌داده‌های جوان به همدیگر شان هدیه می‌دهند. کابل حکایت می‌کند که قیمت یک بادکنک هم امروز از مرز ۵ افغانی به مرز ۵۰ افغانی بالا رفته و قیمت یک دسته‌گل نیز از مرز دوصد افغانی به ۵۰۰ افغانی پریده است. کابل همین است. یادم نرود که امروز قیمت یک لیتر نفت هم در کابل ۵ افغانی بالا رفته است تا صدمه‌ای ۵۰ میلیون دالری دیروز در اسلام قلعۀ هرات جبران شود. کابل پیر، با پیکر زخمی تماشا می‌کند و می‌بیند که کودکان زیادی در همان شهر نو در همان کوچۀ گل‌فروشی، با نوای «اسپند بلابند، به‌حق شاه نقش‌بند چشم بخیل و… بند» هم‌چون سرنوشت‌شان، بوت‌های دل‌داده‌گان را سیاه می‌کند. با این تفاوت که عاشقان نزد معشوقه‌های‌شان کم نمی‌آورند و امروز پول بیش‌تری به کودکان بوت‌پالش می‌دهند. بازار کودکان اسپندی گرم‌گرم است. امروز اکثراً در شهر نو، پل سرخ و دیگر جاهای رفته‌اند تا عاشقان را اسپند کنند که خدا از نظر بد نگه‌شان دارد در این میان شماری از عاشقان هم دوست دارند، آن سرود دیگر را از زبان اسپندکننده‌گان بشنوند؛ سرودی که جنبۀ ایروتیک دارد و همه را به خنده می‌اندازند «اسپند بلا بند دخترای سمرقند….»

کابل، این پیر اندوه‌گین رازهای زیادی در سینه دارد و تضادهای بی‌شماری را در پیکر زخمی خود جا داده است. پیری که با چشمان تیزبین به باغ بالا نگاه می‌کند. به هوتل انترکانتیننتال می‌رود و می‌بیند که کسانی دورهم آمده‌اند تا روز پیروزی حق بر باطل، یعنی روز خروج شوروی از کشور را جشن بگیرند و با این بهانه، نهارِ فوق‌العاده‌ای بزنند؛ بی‌خبر از این‌که هزاران سرباز گرسنه، امروز هیچ جشنی ندارند و با شکم‌های خالی در سنگرهای داغ می‌رزمند و شهید می‌شوند زخمی می‌شوند.

کابلِ هزارچشم می‌شنود که گلبدین حکمتیار، امروز بار دیگر علیه حکومت اعلان‌جنگ کرده است، می‌ترسد و به یاد روزهای می‌افتد که هزاران راکت این شخص را در پیکر خود جا داده و هنوز هم جراحت‌های از او دارد که التیام نیافته است. دیگر حرفی نمی‌زند، خوفنده و خشم‌گین با هزاران چشم این شهرِ هزار رنگ را نگاه می‌کند و دیگر حرفی نمی‌زند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.