بن‌بست مذاکرات صلح و احتمال جنگ سرد سوم

نویسنده:شریف ادیب - ۰۶ حوت ۱۳۹۹

در پایان جنگ جهانی دوم و در ۱۹ اکتبر ۱۹۴۵ جرج اورول نویسندۀ انگلیسی در مقاله «تو و بمب اتمی» که در مجلۀ تیریبیون منتشر شد از اصطلاح جنگ سرد استفاده کرد. اورول با نگاهی به پیش‌بینی جیمز برنهام در مورد یک جهان دو قطبی و با در نظر گرفتن زیستن شهروندان دنیا در وحشت از جنگ هسته‌ای نوشت:

با نگریستن به کل جهان، برای دهه‌های فراوان حرکت نه به سوی آنارشیسم بل‌که به سوی تجدید برده‌گی بوده است… نظریۀ جیمز برنهام بسیار مورد بحث واقع شده؛ اما هنوز عده‌ای کمی پیامدهای ایدئولوژیک آن را در نظر گرفته‌اند که آن نوعی جهان‌بینی، نوعی اعتقاد، نوعی ساختار اجتماعی است که به احتمال زیاد بر کشوری غالب خواهد شد و آن کشور به ناگاه غیر قابل تسخیر می‌شود و در نوعی حالت «جنگ سرد» دایمی با همسایه‌گانش به سر خواهد برد.

اورول در ۱۰ مارس ۱۹۴۶ در آبزرور نوشت: «بعد از کنفرانس مسکو در دسامبر گذشته روسیه شروع به یک جنگ سرد علیه امپراتوری بریتانیا کرده است». نخستین استفاده از واژه جنگ سرد برای اشاره به رقابت ژئوپلیتیکی پساجنگ بین ایالات متحدۀ امریکا و اتحاد جماهیر شوروی در سخنرانی برنارد باروک از مشاوران مهم رییس جمهوران دموکراتیک امریکا و در ۱۶ آوریل ۱۹۴۶ آمده است. در این سخ‌نرانی که توسط روزنامۀ ‌نگار هربرت بایارد اسووپ نوشته شده است چنین آمد: «نباید فریب بخوریم، ما امروز در میانه یک جنگ سرد به سر می‌بریم». والتر لیپمن روزنامه‌نگار با کتابش جنگ سرد به این اصطلاح رواج بیش‌تری داد.

تعدادی از تاریخ‌‌شناسان زمنیه‌های جنگ سرد را در دورۀ پس از پایان جنگ جهانی دوم می‌‌بینند اما تعداد دیگری از تاریخ‌شناسان معتقدند که ریشه‌های جنگ سرد به پیش از جنگ جهانی دوم و زمان به قدرت رسیدن بلشویک‌ها در امپراتوری روسیه در انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷ باز می‌گردد. در زمان جنگ جهانی اول امپراتوری بریتانیا، امپراتوری روسیه و جمهوری فرانسه از ابتدای جنگ نیروهای متفقین را تشکیل می‌دادند و ایالات متحده امریکا نیز در آوریل ۱۹۱۷ به متفقین پیوست. در نوامبر ۱۹۱۷ بلشویک‌ها در روسیه قدرت را به‌دست گرفتند و به قول‌شان مبنی از عقب‌نشینی از جبهه‌های جنگ عمل کردند و به دنبال عقب‌نشینی نیروهای روسیه ارتش آلمان به‌سرعت در مرزهای روسیه پیش‌روی کرد. پاسخ متفقین به این فعل و انفعالات یک محاصرۀ کامل بر علیه کل روسیه بود. در ابتدای مارس ۱۹۱۸ بلشویک‌ها در پی یک موج گسترده مردمی بر علیه جنگ عهدنامه برست – لیتوفسک را امضا کردند و مجبور به پذیرش شرایط سخت و ناعادلانه امپراتوری آلمان شدند. از دید عده‌ای از متفقین روسیه «با قطع کردن عرضه غذا، سوخت، کمک‌های صنعتی و ارتباطات روسیه با اروپای غربی» به آلمان کمک کرد چرا که در حدود یک میلیون سرباز آلمانی از جبهۀ روسیه ره‌سپار جبهه‌های غرب شدند.

به همین ترتیب در سال ۱۹۴۳ آثار جنگ جهانی دوم اجتناب‌ناپذیر بود. نیروهای محور به رهبری آلمان در شرایط سخت و محدودی به‌سر می‌بردند. تهاجم مصیبت‌بار آلمان به شوروی، پایان حمایت ایتالیا از نیروهای محور، و مداخلۀ امریکا علیه آنها، متفقین – عمدتاً امریکا، بریتانیا، شوروی و فرانسه – را نیرومندتر کرد. آلمان و ژاپن در رقابت دیوانه‌وار خود در خرید جنگ‌افزار و فتح سرزمین‌هایی از اروپا و آسیا به سر می‌بردند، سرانجام خودکشی آدولف هیتلر در ۱۹۴۵ به جنگ در اروپا پایان داد.

به آلمان از غرب و شرق به‌ترتیب توسط نیروهای امریکایی و روس حمله شد. دو لشکر در برلین به یکدیگر رسیدند و وقتی صلح برقرار شد، مناطق تحت پوشش خود را در میانۀ شهر برلین از هم جدا نمودند. دشمنی خفته آن‌ها در کشورهای دیگر و نیز در رقابت هوایی پدیدار شد. تنها هراسی که وجود داشت و پنهان می‌شد، احتمال رخ دادن جنگ اتمی میان دو کشور بود. اگرچه تنش هر لحظه بالاتر می‌رفت، این هراس از پیامدهای جنگ هسته‌ای بود که جنگ را به جنگ سرد تبدیل کرد.

امریکا و شوروی به‌ترتیب نظام‌های اقتصادی سرمایه‌داری و کمونیسم را ترجیح می‌دادند. بیش‌تر اروپا و آسیا به کشورهایی تقسیم شد که ترجیح می‌دادند متحد امریکا باشند یا شوروی. پایان جنگ جهانی دوم، دوره‌ای را آغاز کرد که در آن ملت‌های گوناگون از مستعمره‌بودن به استقلال رسیدند و بیش‌تر این کشورهای تازه مستقل شده با اقتصاد ورشکسته و چندپاره شدن سرزمین‌شان دست و پنجه نرم می‌کردند. در نتیجه، امریکا و شوروی با پشتی‌بانی مالی و نظامی از تعدادی از این کشورها، سعی در افزایش نفوذ خود نمودند.

کمک‌های مالی و متحدشدن‌ها باعث گسترش رقابت میان دو ابرقدرت شد. حالا دیگر تعداد کشورهای متحد، تبلیغات، مسابقۀ تسلیحاتی، جاسوسی و توسعۀ فنی آن‌هم از نوع ویران‌گر، به معیاری برای ارزیابی کشورها بدل شده‌بود. رقابت هسته‌ای و فضایی، موجب جنگ میان کشورهایی شد که هریک نمایندۀ امریکا یا شوروی بودند. بیش‌تر کشورهای استقلال یافته حالا بخشی از یک جهان دوقطبی بودند و اکثر آن‌ها ناگزیر به قرارگرفتن در صف یکی از دو ابرقدرت شده بودند. این نشان‌دهندۀ «شجاعت» برخی کشورها نظیر یوگسلاوی و هند بود که متحد هیچ‌یک از دو ابرقدرت نشدند.

با آن‌که امریکا و شوروی به مرز یک‌دیگر تجاوز نکرده بودند، تنش برآمده از جنگ سرد در نقاط مختلف دنیا به‌طور جدی خود را نمایان ساخت: دیوار برلین ساخته شد، در کره و ویتنام جنگ درگرفت، بحران موشکی کوبا رخ داد و ارتش شوروی وارد افغانستان شد؛ اما سرانجام به‌دلیل برخورداری دو کشور از جنگ‌افزار هسته‌ای بسیار نیرومند، از جنگ مستقیم اجتناب شد.

دشمنی و جاه‌طلبی دو ابرقدرت که موجب تلفات جانی و مالی بسیاری شده بود، رفته‌رفته با انتقادهای جدی در سراسر جهان روبه‌رو می‌شد. اکنون جهان وارد دوره‌ای شده بود که در آن، کوشش‌ها برای مقابله با سیاست‌های ویرانگر دو کشور رو به افزایش داشت. در سال‌های ۱۹۸۰ رونالد ریگان – رییس‌جمهور امریکا – و میخائیل گورباچف – سردمدار شوروی، در اوج دوران دوستی دو کشور، پیمان منع موشک‌های هسته‌ای میان‌برد را در ۱۹۸۷ امضا کردند. دورۀ نامطلوب جنگ سرد به پایان رسیده بود. دوره‌ای که شاهد افزایش هزینه‌های نظامی و مرگ عدۀ زیادی در ویتنام و کره بود.

جنگ سرد دوم

در پشت این جو آرام، هر یک از ابرقدرت‌ها به دنبال تضعیف دیگری و افزایش حوزۀ نفوذ خود بودند. در فاصلۀ زمانی میان تجاوز شوروی سابق به افغانستان در دسامبر ۱۹۷۹ و به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف در شوروی در مارس ۱۹۸۵، روابط بین ابرقدرت‌ها پس از آشتی دهۀ ۱۹۷۰ به «سردی» گرائید. به دلیل افزایش تنش بین بلوک شرق و غرب گاهی به این دوره «جنگ سرد دوم» می‌گویند. حملۀ سال ۱۹۷۹ شوروی سابق به افغانستان برای پشتی‌بانی از رژیم کمونیستی نوپای این کشور موجب واکنش بسیاری از کشورها و تحریم گستردۀ بازی‌های المپیک ۱۹۸۰ مسکو توسط بسیاری از کشورهای غربی گردید. تجاوز شوروی منجر به درگیری طولانی مجاهدین مسلمان (تحت حمایت ایالات متحده و کشورهای دیگر) با ارتش شوروی شد که تا پایان دهۀ ۱۹۸۰ ادامه داشت.

در سال ۱۹۷۹ متحدین ناتو که از استقرار موشک‌های هسته‌ای میان‌برد اس‌اس ۲۰ نگران بودند توافق کردند که به مذاکرات محدودسازی جنگ‌افزار راهبردی (سالت دو) ادامه دهند تا تعداد موشک‌های هسته‌ای مورد استفاده را محدود کنند؛ در عین حال آن‌ها تهدید کردند که اگر مذاکرات شکست بخورد ۵۰۰ دست‌گاه موشک کروز و “پرشینگ۲ ” را در آلمان غربی و هلند مستقر می‌کنند. در همین حال جیمی کارتر برای این که سنای امریکا را متقاعد به تصویب سالت دو کند و نشان دهد امریکا چندان هم مقابل شوروی کوتاه نیامده دستور ساخت موشک‌های بسیار مدرن “ام ایکس” را صادر کرد. این اقدام نه تنها منجر به شکست سالت دو شد که واکنش شوروی در توسعۀ هواپیماهای شلیک از پشت شد. در مقال ناو نیز در نشست زمستان ۱۹۷۹ خود مسئله استقرار موشک‌های پرشینگ دو در اروپا را تصویب کرد. استقرار برنامه‌ریزی شدۀ پرشینگ دو با مخالفت شدید و گستردۀ افکار عمومی اروپا مواجه شد و در چند کشور اروپایی تظاهرات بی‌سابقه‌ای رخ داد. موشک‌های “پرشینگ دو” از سال ۱۹۸۴ در اروپا مورد استفاده قرار گرفتند اما استفاده از آن‌ها در آغاز اکتبر ۱۹۸۸ متوقف شد.

نومحافظه‌کاران علیه سیاست‌های زمان نیکسون و کارتر در قبال شوروی سابق موضع گرفتند. بسیاری از آن‌ها که با سناتور جنگ‌طلب دموکرات به نام هنری ام. جکسون همراه شده بودند، به رییس‌جمهور (کارتر) فشار آوردند که از موضع مقابله با شوروی برخورد کند. آن‌ها در نهایت از رونالد ریگان و جناح محافظه‌کار جمهوری‌خواهان که به جلوگیری از گسترش شوروی متعهد شده بودند حمایت کردند.

انتخاب مارگارت تاچر به‌عنوان نخست‌وزیر بریتانیا در سال ۱۹۷۹ و به دنبال آن انتخاب رونالد ریگان به‌عنوان رییس‌جمهور امریکا در سال ۱۹۸۰ باعث به قدرت رسیدن دو جنگ‌جوی سرسخت در رأس رهبری دنیای غرب شد.

دیگر رخ‌دادهای مهم این دوره که بر جنگ سرد تأثیر گذاشتند شامل ابتکار دفاع راهبردی (مشهور به جنگ ستاره‌گان) و اتحادیۀ تجاری سولیداریتی بودند.

پایان جنگ سرد با به قدرت رسیدن میخائیل گورباچف به‌عنوان رهبر شوروی سابق در سال ۱۹۸۵ آغاز شد. رویدادهای این دوره عبارت‌اند از: حادثۀ چرنوبیل در سال ۱۹۸۶، پاییز ملت‌ها که شامل سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ بود، عملیات کودتای ۱۹۹۱ شوروی سابق و سقوط شوروی در سال ۱۹۹۱. دیگر حوادث این دوره شامل پیاده‌سازی سیاست‌های گلاسنوست و پرسترویکا (بازسازی)، نارضایتی عمومی از جنگ شوروی در افغانستان و آثار اقتصادی سیاسی حادثه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶ است. پس از درگذشت پیاپی سه رهبر پیر شوروی از سال ۱۹۸۲، پولیتبورو (مهم‌ترین کمیتۀ تصمیم‌گیری حزب کمونیست) گورباچف جوان را به‌عنوان رییس حزب کمونیست برگزید و نسل جدیدی از رهبری به وجود آمد. در دورۀ گورباچف فن‌سالارانِ نسبتاً جوان به سرعت قدرت‌مند شدند، به آزادسازی اقتصادی و سیاسی شتاب بخشیدند و به ترویج روابط صمیمانه و بازرگانی با غرب پرداختند. با به قدرت رسیدن گورباچف تنش‌های شرق و غرب به سرعت کاهش یافت.

گورباچف رویکردی دوگانه برای هم‌کاری با غرب و بازسازی اقتصادی (پرسترویکا) و آزادی انتقاد (گلاسنوست) در داخل شوروی اتخاذ کرد. سیاست خارجی گورباچف که طرح خانۀ مشترک اروپایی نامیده می‌شد تلاش داشت با همکاری و دوستی با کشورهای اروپای غربی اولاً فلسفه وجودی ناتو را از بین ببرد و سپس پای امریکا را از اروپا قطع کند. وی قصد داشت جامعۀ مشترک اروپا را در مقیاسی عظیم‌تر که شامل همه کشورهای اروپایی از جمله شوروی می‌شد و هم‌کاری همه‌جانبه را بر محور مسکو- برلین جریان دهد، یعنی مسکو پایتخت نظامی و برلین پایتخت اقتصادی اروپای واحد باشد. این اندیشه یادآور قرارداد راپالو در سال ۱۹۲۲ بین آلمان و شوروی بود که در آن شوروی از تکنولوژی آلمان بهره می‌گرفت و آلمان از خاک شوروی برای آزمایش‌های نظامی استفاده می‌کرد. برگ برندۀ گورباچف وحدت دو آلمان بود. او چنین محاسبه کرده بود که با وحدت دو آلمان، این کشور از ناتو خارج شده و از همسایه‌گانش، فرانسه و بریتانیا که از قدرت این کشور به هراس افتاده‌اند فاصله خواهد گرفت.

به این ترتیب گورباچف قصد داشت با یک تیر دو نشان بزند؛ از یک سو بازار مشترک را متلاشی خواهد کرد و با اعضای آن وارد قراردادهای تجاری خواهد شد و از سوی دیگر با دادن تضمین و اعتماد لازم به این کشورها، ناتو را از کار خواهد انداخت. ایالات متحدۀ امریکا هم با این برنامه مخالفتی نداشت، چرا که هم در اردوگاه شرق شکافی ایجاد می‌کرد و هم رقیب اقتصادی این کشور، یعنی بازار مشترک با چالش جدیدی روبرو می‌شد. دیوار برلین در ۹ نوامبر ۱۹۸۹ برچیده شد و با مذاکرات دو آلمان و شوروی که بعدها با حضور امریکا، فرانسه و بریتانیا با نام مذاکرات ۲+۴ مشهور شد وحدت دو آلمان را تحقق بخشید.

ولی این رویدادها در انتها باعث شد که گورباچف نتواند کنترل مرکزی بر ایالت‌های عضو پیمان ورشو را تقویت کند و در سال ۱۹۸۹ دولت‌های کمونیست اروپای شرقی یک به یک سرنگون شدند. در لهستان، مجارستان و بلغارستان اصلاحات دولت باعث پایان صلح‌آمیز حاکمیت کمونیست‌ها و استقرار دموکراسی شد. تظاهرات گسترده در چکسلواکی باعث سرنگونی کمونیست‌ها در این کشور گردید. در رومانی یک قیام عمومی باعث سرنگونی رژیم نیکلای چائوشسکو و اعدام او در ۲۵ دسامبر ۱۹۸۹ شد. کشورهای بلاروس، لتونی، لیتوانی، اوکراین و استونی و در نهایت کشورهای قفقاز (گرجستان، ارمنستان و جمهوری آذربایجان) و آسیای مرکزی یکی پس از دیگری استقلال خود را اعلام کردند. شوروی (روسیه) نیز خود با ایدئولوژی مارکسیسم وداع کرد و پذیرای رژیمی دموکراتیک و لیبرال شد.

تاریخ‌دانان بیش‌تر بر این باورند که از علل عمدۀ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی صرف هزینه‌های سنگین در فناوری نظامی بود که شوروی در پاسخ به افزایش توان نظامی ناتو در دهۀ ۱۹۸۰ آن را ضروری می‌دانست. خود گورباچف تصریح می‌کند که هزینه‌های دفاعی یک دلیل عمدۀ اعمال اصلاحات در شوروی بود و می‌گوید: «من فکر می‌کنم همۀ ما و به‌خصوص شوروی جنگ سرد را باختیم، هر یک از ما ۱۰ تریلیون دلار هزینه کردیم».

در فرجام اتحادیه جماهیر شوروی در سال ۱۹۸۹م از افغانستان خارج شدند، از این‌ رو امریکایی‌ها منابع فراوان اقتصادی و نظامی را در حمایت از مخالفان دولت تحت حمایت شوروی در افغانستان به مصرف رسانیدند. دهۀ هشتاد پرتنش‌ترین دوران مناسبات بین‌المللی میان اتحاد شوروی و ایالات متحدۀ امریکا بر سر افغانستان به حساب می‌آید. پس از ختم جنگ سرد، افغانستان از سوی هر دو ابرقدرت به فراموشی سپرده شد. غرب و امریکایی‌‌ها افغانستان را به باد فراموشی سپردند و فکر می‌کردند که دیگر این منطقه قابل اهمیت و برای‌شان منفعت‌ زا نیست، در ضمن رقیب اصلی شان روسیه شکست خورده و نمی‌تواند دیگر جان بگیرد؛ اما این وضعیت خیلی‌ها دیر دوام نکرد و افغانستان دست‌خوش جنگ‌های داخلی گردید، در ضمن مکان امنی برای سربازگیری و رشد تروریسم و القاعده گردید، شعلۀ افراطیت و خطری تروریسم تنها به افغانستان خلاصه نشد، بلکه امریکا را نیزتکان داد و حادثه‌ای یازده سپتامبر برج‌های تجارتی امریکا را مورد هدف قرار داد. امریکا را از خاموشی و سکوت بیدار کرد و واداشت که علیه تروریسم به مبارزه بایستد.

در آغاز مداخلۀ نظامی امریکا در افغانستان، روسیه «خموشی استراتژیک» اختیار کرد. این سکوت، دو دلیل مهم داشت. نخست این‌که محدودسازی جای‌گاه و پای‌گاه هراس‌افگنان بین‌المللی در مرز‌های آسیای میانه، امنیت ملی روسیه را تقویت می‌کرد و دوم این‌که روسیه با سکوت استراتژیک، اثرگذاری خود را در قفقاز و شبه جزیرۀ کریمه گسترش می‌بخشید.

این روی‌کرد، سبب می‌شد تا غرب مجبور شود در پیوند به گسترش تاثیرات روسیه بر جغرافیای سیاسی قفقاز، آسیای میانه و اوکراین، نقش منفعل ‌تری بازی کند.

امریکایی‌ها به خوبی می‌دانستند که بدون هم‌کاری روسیه، ماموریت ناتو در افغانستان به ناکامی می‌انجامد. از این رو در سال ۲۰۰۳ مذاکرات واشنگتن با مسکو در پیوند به ایجاد دهلیز امنیتی آسیای میانه در عملیات افغانستان آغاز گردید. کرملین به این خواست ناتو پاسخ مثبت داد و دولت‌های آسیای میانه که زیر تاثیر روسیه قرار دارند از این اقدام استقبال کردند.

ناتو اگر از یک‌سو در پیوند به افغانستان هم‌گرایی تاکتیکی با روس‌ها داشت، اما از سوی دیگر تضاد استراتژیک در پیوند با نقش روسیه در شرق اروپا به‌ویژه اوکراین و خاورمیانه گسترش پیدا کرد. نبود استراتژی روشن و کارای امریکایی‌ها در پیوند به نابودسازی داعش و وارونه شدن «بهار عرب» راه را برای نقش فعال روسیه در خاورمیانه بازتر کرد.

اگر بر پیشینۀ نقش روس‌ها و امریکایی‌ها در افغانستان نگریسته شود، هر دو دولت تلاش کرده‌اند تا اهمیت جغرافیای استراتژیک افغانستان را به خوبی درک کنند. این روی‌کرد به‌صورت مبرهن در دوران پس از جنگ دوم جهانی و آغاز جنگ سرد دیده می‌شود. در دوران جنگ سرد، هر دو دولت منابع گستردۀ نظامی و اقتصادی را صرف افغانستان کردند.

در سال‌های ۱۹۸۰ افغانستان مهم‌ترین جای‌گاه را در سیاست خارجی اتحاد شوروی و ایالات متحدۀ امریکا بازی کرد. دکترین برژنف در مسکو بر این استوار بود که حمایت نظامی و اقتصادی از افغانستان، راه را برای گسترش منافع بلوک سوسیالیسم در جنوب آسیا باز می‌سازد و هند را به‌عنوان دولت غیرمنسلک (غیرمتعهد) در برابر غرب تقویت تاکتیکی می‌کند.

از این رو افغانستان بالاترین رقم حمایتی دولت اتحاد شوروی را در دهۀ هشتاد در سطح جهان به‌‌دست آورد. از سوی دیگر دکترین برژنسکی در واشنگتن بر تقویت نیروهای مخالف دولت تحت حمایت شوروی‌ها در افغانستان شکل گرفت. این دکترین بر حمایت امریکایی‌ها از نیروهای نظامی اسلامی افغان در پاکستان و ایران متکی بود.

امروز روس‌ها و امریکایی‌ها اهمیت افغانستان را درک کرده‌اند. روس‌ها به این باور هستند که امریکایی‌ها از درس‌های دشوار جنگ سرد و حضور رزمنده‌گان شوروی در افغانستان به‌ خوبی نیاموخته‌اند. از این رو روس‌ها هیچ‌گاهی از مداخلۀ نظامی در افغانستان حتا بر بنیاد قطع‌نامۀ شورای امنیت سازمان ملل متحد حرفی نگفته‌اند.

روس‌ها با درک وضعیت افغانستان تلاش کرده‌اند تا از گروه‌های تأثیرگذار سیاسی افغانستان حمایت سیاسی کنند. سال‌های قبل حملۀ روس‌ها بر شورشیان داعشی در سوریه سبب شده است تا روس‌ها علایق‌شان‌ را با طالبان که در تضاد با داعشیان در افغانستان می‌رزمند، روشن‌تر سازند.

با رشد روزافزون داعش در افغانستان و تشدید حملات این گروه برای کشورهای آسیا مرکزی و روسیه به یک خطر احتمالی آماده‌گی می‌گیرد و برای حالت دفاعی در برابر خطر احتمالی داعش از طالبان استفاده می‌کردند و  بدین اساس روس‌ها رابطۀ نزدیک با تحریک طالبان ایجاد کرده اند و با توقف و بن بست خوردن مذاکرات دوحه، طالبان در ادامۀ سفرخود از تهران به مسکو نیز دیدن کردند. روس‌ها نیز از وخامت اوضاع امنیتی در شمال افغانستان که مرز‌های آسیای میانه را تهدید می‌کند، هنوزهم نگران هستند.

به باور آگاهان تداوم این وضعیت و بن‌بست مذاکرات و سربازگیری قدرت‌های بزرگ، منجر به آغاز فصل جنگ سرد سوم در افغانستان خواهد بود که وضعیت دفاعی و امنیتی کشور را به چالش مواجه خواهد کرد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.