نویسنده:نثاراحمد احمدی the_time('j F Y');?>
چکیده
گیدنز ابتدا تعریفی از مدرنیته به دست میدهد و سپس ویژهگیهای آن را توصیف میکند: مدرنیته به شیوههایی از زندگی یا سازمان اجتماعی مربوط میشود که از سدۀ هفدهم به بعد در اروپا پیدایی یافت و بهتدریج نفوذی کموبیش جهانی پیدا کرد. از نظر گیدنز چهار نهاد بنیادی وجود دارد که مدرنیته بر آنها مبتنی است؛ اولین نهاد، سرمایهداری است که ویژهگیهای آن تولید کالایی، مالکیت خصوصی سرمایه، کار دستمزدی فاقد مالکیت و نظام طبقاتی مبتنی بر این ویژهگیهاست. صنعتگرایی، ظرفیتهای دیدهبانی و قدرت نظام یا نظارت بر ابزارهای خشونت و صنعتیشدن جنگ از دیگر نهادهای بنیادی مدرنیته محسوب میشود. همچنین گیدنز بر این نظر است که مدرنیته با سه جنبۀ اساسی همچنان به حیات خود ادامه میدهد. در اینجا گیدنز سعی دارد (همچنانکه پیشتر بیان شد) با مسایل دنیای مدرن مواجههای واقعی داشته باشد، بهجای اینکه دل به تحلیلهایی که نظریهپردازان پسامدرن مطرح کردهاند، بسپرد.
مقدمه
از سدۀ پانزدههم میلادی به اینسو و در پی دگرگونیهای که بهتدریج در عرصههای مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، فکری و فرهنگی غرب رخ داد، نهادهای اجتماعی جدیدی شکل گرفت و جایگاه برخی از نهادهای پیشین تغییر کرد. مجموعۀ این دگرگونیها را که بخشی از تحولات تاریخی اروپا بهشمار میآیند، «مدرنیته» میخواندند. مدرنیته یکی از مفاهیم مهم در حوزۀ تاریخ، فلسفه و علوم اجتماعی است که تعریفهای گوناگون و گاه متضادی از آن ارایه دادهاند. واژۀ مدرن از لفظ لاتین (Modernus) که خود مشتق از قید(modus) به معنی «این اواخر، بهتازهگی و گذشته بسیار نزدیک» است، گرفته شده است.
آمیزۀ فکری ارایهشده توسط آنتونی گیدنز، ایدههای را که برای جامعهشناسی مهم بوده است بیرون میریزد و دیگر اینکه نظریۀ ساختاربندی بهخودیخود، از آن نوع که او مدعی است، واقعیت اجتماعی را در برنمیگیرد.
مدرنیته اغلب در مقابل سنت در نظر گرفته میشود و نشاندهندۀ جدایی از سنت است. اگر سنت به گذشته مینگرد مدرنیته ظاهراً نگاهش به آینده است. فرهنگ مدرن همانگونه که نظریهپرداز اجتماعی سوئدی گران تربورن یادآور میشود اغلب با: واژههایی مانند پیشرفت، توسعه، رهایی، آزادی، رشد، انباشت، روشنگری، بهبود و… در ارتباط است..
آنتونی گیدنز
آنتونی گیدنز یکی از نظریهپردازان اجتماعی برجسته و تأثیرگذار بر جامعهشناسی در چند دهۀ گشته است که از این لحاظ میتوان او را با پارسونز، فوکو و هابرماس مقایسه کرد. در حال حاضر، وی، یکی از نظریهپردازان برجستۀ علوم اجتماعی دنیای انگلیسیزبان است. گستردگی آثار، ابتکار و خلاقیت و توانایی وی در توضیح نکات دشوار و مبهم ستودنی است (حیدری،۱۳۹۱: ۴).
آنتونی گیدنز در ۱۸ ژانویه ۱۹۳۸ در ادمونتون (شمال لندن) متولد و در یک خانوادۀ طبقۀ متوسط پائین رشد کرد. وی فرزند یک کارمند ادارۀ حملونقل عمومی لندن و اولین فرزند خانواده است که به دانشگاه راه پیدا میکند.
در نخستین سالهای تحصیلات خود در مدرسه، دانشآموز برجستهای نبود. بنابراین، بهجای اینکه به دانشگاههای معتبر آکسفورد و کمبریج راه یابد، تحصیلاتش را در دانشگاه هال دنبال کرد. چون نتوانست وارد رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی شود، گرایش فلسفه را انتخاب کرد. ازآنجاکه تعداد درسهایی که در رشتۀ فلسفه تدریس میشد کم بود، درسهای جامعهشناسی و روانشناسی را برگزید. بدینسان، این نظریهپرداز اجتماعی برجسته، ظاهراً برحسبتصادف به این رشته وارد شد (ایرج، ۱۳۹۰: ۱۵).
گیدنز سپس به دانشکدۀ معروف اقتصاد دانشگاه لندن رفت و ازآنجا درجۀ فوق لیسانس گرفت و پسازآن، به کار تدریس در دانشگاه لستر مشغول شد. او لستر را در اواخر دهۀ شصت ترک کرد تا در کانادا، در دانشگاه سایمون فریز به تدریس بپردازد. سپس به ایالاتمتحده رفت و در دانشگاه کالفورنیا (UCLA) به تدریس پرداخت (همان: ۱۶).
گیدنز در پایان دهۀ پرآشوب شصت به انگلستان بازگشت و در آنجا، هم دورۀ دکتری خود را در سال ۱۹۷۴ در کینگز کالج کمبریج به پایان رساند (همان: ۱۶).
گیدنز چندین سال در کمبریج بهعنوان عضو کینگز کالج کار کرد و سرانجام در سال ۱۹۸۷ به درجۀ استاد تمامی نائل شد. او یکی از صاحبنظران شاخصِ جامعهشناسی دنیا محسوب میشود و مؤلف بیش از ۳۹ عنوان کتاب به ۲۹ زبان زندۀ دنیا و مؤلف ۲۰۰ مقالۀ علمی میباشد. در سال ۲۰۰۷، گیدنز بهعنوان پنجمین نویسندۀ پُر استناد علوم انسانی در دنیا شناخته میشود (همان: ۱۷ ــ ۱۸).
در زندهگی دانشگاه گیدنز، سه مرحله را میتوان تشخیص داد.
اولین مرحله شامل بینش جدیدی ازآنچه که جامعهشناسیاش میخوانند، است. عمدهترین آثار این دوره عبارتاند از سرمایهداری و نظریۀ اجتماعی مدرن (۱۹۷۱) و قواعد جدید روش جامعهشناختی (۱۹۷۶).
در مرحلۀ دوم، گیدنز نظریۀ ساختارمندی (ساخت یابی) خود را بسط داد؛ تحلیلی از عاملیت و ساختار که در آن به هیچیک برتری نمیدهد. کارهای او در آن دور، مسایل محوری در نظریۀ اجتماعی (۱۹۷۹) و ساختمان جامعه (۱۹۸۴) هستند که باعث شهرت بینالمللی او در عرصۀ جامعهشناسی شدند.
مرحلۀ سوم، شامل مدرنیته، جهانیشدن و سیاست، بهویژه تأثیر مدرنیته بر زندهگی اجتماعی و شخصی است، که در کتب پیامدهای مدرنیته (۱۹۹۰)، مدرنیته و هویت فردی (۱۹۹۱)، تغییر شکل امور محرمانه (۱۹۹۲)، ورای چپ و راست (۱۹۹۴) و راه سوم: بازسازی سوسیالدموکراسی (۱۹۹۸) انعکاس یافته است.
تعریف مدرنیته
مدرنیته چیست؟ برای نزدیک شدن به معنی این مفهوم، نخست تنها این را میگویم که «مدرنیته» به شیوههایی از زندهگی یا سازمان اجتماعی مربوط میشود که از سدۀ هفدهم به بعد در اروپا پیدا شد و به تدریج نفوذی کموبیش جهانی پیدا کرد. این تعریف ابتدایی، مدرنیته را به یک دورۀ زمانی و یک جایگاه جغرافیایی اولیه معرفی میکند، ولی در ضمن ویژهگیهای عمدهاش را در جعبۀ سیاه سربسته باقی میگذارد (گیدنز، ۱۳۹۷: ۳). بنابراین مدرنیته، بیش از هر چیز جامعهشناختی است.
گیدنز بهجای پست مدرنیسم از مدرنیتۀ متأخر سخن میگوید. او آیندۀ نامعلومی را برای مدرنیته ترسیم میکند که در آن، از سویی تردید و تشویق مشکل میآفریند و از سوی دیگر اشکال جدید آزادی و عاملیت پدید میآیند. در این عرصه عامل میتواند آزاد از جبر غیرعقلانی و احساسی، بهطور عقلانی سنتهای گذشته را بازسازی و بازترکیب کند و نظم اجتماعی جدیدی به وجود آورد.
گیدنز تقسیمبندی سهگانهای از جوامع دارد: سنتی، مدرن اولیه و مدرن متأخر. بهطورکلی تا دورۀ انقلاب صنعتی را دورۀ سنتی، از انقلاب صنعتی تا سال ۱۹۶۰ را دورۀ مدرنیتۀ اولیه، و از سال ۱۹۶۰ به بعد را دورۀ مدرنیتۀ متأخر مینامد. به نظر گیدنز ما در عصر پست مدرنیسم زندهگی نمیکنیم. او ویژگیهای را که نظریهپردازان به پست مدرنیسم نسبت میدهند، میپذیرد اما معتقد است این ویژهگیها به معنی پایان دوران مدرن نیست بلکه نشانۀ تشدید و تکامل مدرنیته است. او مدرنیتۀ متأخر را فاز دوم مدرنیته میداند و شکاف میانجامعهای صنعتی و فرا صنعتی را نمیپذیرد. میگوید جامعۀ فراصنعتی، همان جامعۀ صنعتی پیشرفته است. مهمترین تقابل برای او، تقابل بین فرهنگ سنتی و پساسنتی است.
گیدنز عقیده دارد که جهان نوین و معاصر مدرن است و مدرنتر از اوایل قرن بیستم اما نه به این معنی که دیگر سنتی وجود ندارد و مردم به اعتقادات اجدادشان امید ندارد. او گاهی «مابعد سنتی» را به کار میبرد و بر این باور است که جهان مدرن مرگ سنتها را به بار نمیآورد، بلکه سنتها را به منزله بسترهای تصمیمگیری و جایگزین معرفت، ارزش و اخلاق به کار میگیرد (اکرمی: ۱۳۹۲).
گیدنز مدرنیته را شیوۀ زندهگی یا سازمان اجتماعی خاصی میداند که از سدۀ هیجدهم میلادی در اروپا شکل گرفت و تفوذ آن به تدریج جهانی شد. از نظر او، مدرنیته بهطوری اساسی از گذشته گسسته و بریده است؛ بدین معنی که نهادهای اجتماعی مدرن، از برخی جهات، ویژهگیهای بیهمتایی دارندکه آنها را از سامانهای سنتی متمایز میکند. به نظر وی، رواج اندیشۀ تکاملگرایی اجتماعی مانع تشخیص کامل این گسست شده است. ازاینرو، وی تحلیل درست مدرنیته را مستلزم «ساخت شکنی یا از اعتبار انداختن روایت تکاملی» میداند. اینیکی از انتقادهای گیدنز به نظریههای کلاسیک است. به اعتقاد وی، درک درست ماهیت مدرنیته به آن است که:
نخست، از انتخاب چشماندازهای موجود جامعهشناختی که به یکی ازاینجهتها گرایش دارند، بپرهیزیم؛
دوم، پویایی شدید و پهنه جهانی نهادهای مدرن را تبیین کنیم؛
سوم، ماهیت گسستهای این نهادها را از فرهنگ سنتی توضیح دهیم (طشت زر:۱۳۹۱).
روش کار گیدنز، حاکی از طرد هرگونه روایت کلان، ساخت شکنی تکاملگرایی اجتماعی، اتخاذ رویکرد دیالکتیکی، قرار نگرفتن در قالب تنگ تک عاملی و وارد کردن انتقادهای جدی بر مواضع مسلط جامعهشناسی است. آنچه که وی آن را تفسیر انقطاعی تحول اجتماعی مدرن، معرفی میکند، به معنی ملاحظه منحصربهفرد بودن نهادهای اجتماعی مدرن نسبت به همه انواع سامان سنتی است. بهواقع، تاریخ را نمیتوان یکپارچه در نظر گرفت و تاریخ، منعکسکنندۀ اصول معین سازمانی و دگرگونی وحدتبخش نیست اما درعینحال، آشفتگی و تعداد بیشماری از تاریخهای صرفاً انفرادی هم نیست، بلکه وقایع معینی را میتوان مشخص کرد و درباره آنها، تصمیمهایی به دست داد؛ نظیر انقطاع یا رشتهای از انقطاعهای خاص در دوره مدرن (دوران: ۱۳۷۸).
اگر خواسته باشیم ماهیت مدرنیته را بهدرستی دریابیم، باید از چشماندازهای موجود جامعهشناختی در هر یک از جهات یادشده دوری گزینیم. باید پویایی شدید و پهنۀ جهانی نهادهای مدرن را تبیین کنیم و ماهیت انقطاعهای این نهادها را از فرهنگهای سنتی توضیح دۀم. پرسش که مطرح میشود: سرچشمههای ماهیت پویای مدرنیته کدماند؟ در صورتبندی پاسخ به این پرسش، انواع عناصر را میتوان تشخیص داد که هر یک از آنها هم به خصلا «جهانشمول» و هم به ماهیت پویای نهادهای مدرن ربط دارد.
پویایی مدرنیته از جدایی زمان و مکان و بازترکیبشان سرچشمه میگیرد، بهصورتهایی که «منطقه بندی» دقیق زمانی ـــ مکانیِ زندهگی اجتماعی را شدنی میسازند، باعث از جاکندهگی نظامهای اجتماعی میشوند (پدیدهای که با عوامل مؤثر در فاصلهگیری زمانی ــ مکانی ارتباط نزدیک دارد) و ساماندهی و باز ساماندهی باز اندیشانه روابط اجتماعی را در پرتو دروندادهای مداوم دانشی که بر کنشهای افراد و گروهها تأثیر میگذارند، موجب میشوند (گیدنز، ۱۳۹۷: ۱۵).
گیدنز، نظریههای گوناگونی را مطرح کرده است که از بین آنها نظریههای «ساختاریابی»، «دوگانگی ساخت» و «بازاندیشی» اهمیت بیشتری دارند. هرچند او از اندیشههای بسیار از نظریهپردازان پیشین و همزمان خود بهره گرفته است، اما تأثیر مارکس، دورکیم، وبر، گافمن و ویتگنشتاین بر وی آشکارتر از دیگران است. علاقه گیدنز به مارکس، باوجود نقد جامعهشناسی او، در آثارش نمایان است. وی، همچنین، برای تفسیر کنشهای انسانی، از سنتهای نظری مختلف از جمله هرمنوتیک، روششناسی قومی، روانکاوی و ساختگرایی بهره گرفته است. تسلط وی بر اندیشههای مارکس، دورکیم و وبر کم نظیر است و تفسیر سنت کلاسیک جامعهشناسی محور اصلی کارهای اوست (حیدری، ۱۳۹۱: ۹۵).
گیدنز سرچشمههای مدرنیته را اینگونه معرفی مینماید:
آنتونی گیدنز برای مدرنیته این ویژگیها را برشمرده است (ویژهگیهایی که نهادهای اجتماعی مدرن را از سازمانهای سنتی متمایز میسازد):
ابعاد نهادهای مدرنیته
گیدنز در کتاب «پیامدهای مدرنیته» که به فارسی هم ترجمه شده است، برای مدرنیته ابعاد چهارگانهای را مطرح میکند و به شرح و بسط همان چهار بعد میپردازد.
بعد اول مدرنیته: سرمایهداری؛ آنتونی گیدنز که خود در درون نظام سرمایهداری لیبرال، رشد کرده، معتقد است، مدرنیته ابتدا بانظم اقتصادی مدرن، که همان اقتصاد سرمایهداری است ظهور یافت و همین بعد هم، در واقع موتور محرک تغییرات بعدی مدرنیته بوده است.
بعد دوم مدرنیته: نظارت و مراقبت؛ مقصود از این اصطلاح که، اولین بار آن را «میشل فوکو» فیلسوف فرانسوی بکار برده و گیدنز اعتراف میکند از او وام گرفته، جنبههای نهادی و سازمانی مدرنیته است، که در قالب «دولت مدرن» و «دولت رفاه» تبلور یافته است.
بعد سوم مدرنیته: قدرت نظامی؛ گیدنز با توجه به ورود تکنولوژیهای جدید معتقد است، در جنبههای قدرت نظامی با گذشته، کسست حاصل شده است.
بعد چهارم مدرنیته: قدرت صنعتی و تکنولوژیک؛ که از این جنبه، جهان مدرن با گذشته بسیار متفاوت شده است.
گیدنز ضمن اینکه هرکدام از اینها، را شاخصهای مهمی برای معرفی مدرنیته میداند؛ برآیند هر چهار مورد را، در فهم چیستی مدرنیته مؤثر تلقی میکند. بعد از بیان ابعاد و شاخصههای کلان مدرنیته، گیدنز پنج ویژگی برای آن برمیشمرد که به شرح ذیل میباشند:
مقصود گیدنز از اصطلاح «از جاکندهگی مناسبات اجتماعی»، بیرون آمدن از شکلهای زندهگی و ترکیب مجدد آنها در طول زمان و مکان و همچنین تشکیل مجدد بسترهایی که، بار دیگر این مناسبات را ایجاد میکنند.
او ویژگی دوم یعنی «اعتماد» را، به معنی پذیرش، ضمان و تعهد اشخاص، گروهها و نهادهای رسمی در طول زمان آینده میداند. گیدنز این ویژگی را، عمدتاً بر اساس مناسبات اقتصادی و تجاری، ارزیابی کرده و نگاه مکانیکی به اعتماد دارد.
گیدنز ویژگی سوم یعنی ریسکپذیری را، روی دیگر سکه اعتماد میداند که، هر دو بازمان و مکان مرتبط هستند و شیوه برنامهریزی و ساماندهی به زمان آینده هستند.
ویژگی چهارم تخصص گرایی است، او در تعریف تخصص میگوید: تخصص معرفتی است که، بهطور اصولی، هر کس میتواند آن را به دست آورد و با رمز و راز و مراسم محرمانه و ذکر و ورد تفاوت دارد.
ویژگی پنجم، بازتابش یا بازاندیشی است؛ که در دو معنی بهکاررفته، یکی معنی کلی و دیگری معنی خاص زندگی اجتماعی مدرن است. مفهوم این ویژگی آن است که، انسانها در مورد چیزهایی میاندیشند که، چه آگاهانه و یا چه بهصورت رفتار، آن را عمل میکنند و قبول دارند.
نتیجه گیری
مدرنیته از نظر کیدنز به فرایندی منجر میشود که آن را «دوری گزینی» مینامند؛ بدین معنی که روابط اجتماعی دیگر به محلهای خاص وابسته نیست. روابط باکسانی که حضور فزیکی ندارند بیشازپیش بهصورت ویژگی جهان مدرن درمیآید. مدرنیته همچنین شامل فرایند معروف «نهفتگی زدایی» است. این فرایند متضمن خارج ساختن روابط اجتماعی از زمینههای محلی کنش متقابل و نو سازی آنها در پهنههای نامحدود زمانی_ مکانی است.
گیدنز برای مدرنیته چهار خطر احتمالی تشخیص میدهد: نخستین خطر احتمالی، توانایی بیشتر صاحبان قدرت در نظارت بر کنترول اطلاعات و زیر نظر گرفتن مردم است. دومین خطر احتمالی، افزایش سریع قدرت نظامی است که با صنعتی شدن جنگ به وجود آمده است. سومین خطر احتمالی با سقوط بالقوه نظامهای رشد اقتصادی روابط دارد که این خطر با چهارمین خطر، یعنی امکان بالقوه زوال یا فاجعۀ زیست بومی مرتبط است ولی گیدنز تسلیم بدبینی نمیشود و این خطرها را بالقوه میداند نه اجتناب ناپذیر.
گیدنز بهجای پست مدرنیسم از مدرنیتۀ متأخر سخن میگوید. او آیندۀ نامعلومی را برای مدرنیته ترسیم میکند که در آن، از سویی تردید و تشویق مشکل میآفریند و از سوی دیگر اشکال جدید آزادی و عاملیت پدید میآیند. در این عرصه عامل میتواند آزاد از جبر غیرعقلانی و احساسی، بهطور عقلانی سنتهای گذشته را بازسازی و بازترکیب کند و نظم اجتماعی جدیدی به وجود آورد.
منابع
Comments are closed.