احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
نویسنده:حبیب حکمت، دانشجوی مقطع دکتورا - ۱۱ حوت ۱۳۹۹
چکیده
به نظر میرسد که یک تناسب منطقی و ضروری بین نظریۀ سیاسی و تعریف آن نظریه از امرسیاسی و جامعۀ سیاسی (دموکراسی) وجود دارد، پس بر این اساس ابتدا تعریف «موف» از امر سیاسی بیان میکنیم و متناسب با آن تعریف وی را از جامعۀ سیاسی مورد نظرش یا دموکراسی را بررسی میکنیم.
«موف» امر سیاسی را کنش خصومت آمیز میان سوژههای متعارض در بستر اجتماعی میداند. بر اساس این تعریف، جامعۀ سیاسی بر مبنای منطق هژمونی شکل میگیرد که در آن عنصر دشمنی به مخالفت بدل میشود. نوع تحقیق بنیادی و روش آن اسنادی- توصیفی است.
کلید واژهها: امر سیاسی، آنتاگونیسم، اگونیسم، دموکراسی
مقدمه
در این مقاله، در بارۀ سیاست، امر سیاسی و ویژگیهای امر سیاسی و رابطۀ آن با دموکراسی مجادلهای میخواهم بحث کنم. توجه من معطوف به ارایۀ تعریف از امر سیاسی و بر شمردن ویژگیهای آن از نظر«موف» میباشد و در صدد این هستم که متناظر با این تعریف از امر سیاسی رابطۀ آن را با دموکراسی چگونه ارزیابی میکند. هر چند من لایههای متنوع و پیچیدۀ ساختار امر سیاسی و رابطۀ آن را به دموکراسی به صورت مبسوط و مفصل بررسی نکرده ام. موف معتقد است که بسیاری از مشکلاتی که نهادهای دموکراتیک اکنون گرفتار آن هستند، مفاهیمی مانند دموکراسی گفتگویی، دموکراسی جهان شهری، دموکراسی مطلق، حاکمیت جهان شهری، حکومت داری خوب، جامعه مدنی جهانی، موکراتیکسازی دموکراسی، دموکراسی بدون جانبداری که تنها چند مورد انگشت شمار از این مفاهیم رایج هستند، همگی به دید ضد سیاسی متداولی روی آورده اند که نمیخواهند بعد دشمنی جویانهای را که وجه سازندهای “امر سیاسی” است بپذیرند. به نظر موف باور به امکان اجماع عقلانی عام تفکر دموکراتیک را در مسیر غلطی انداخته است. نظریهپردازان و سیاستمداران دموکراتیک به جای این که بکوشند نهادهایی را طراحی کنند که از طریق رویههای ظاهرا بیطرف بین همهای منافع و ارزشهای متعارض آشتی بر قرار شود، باید حوزهای عمومی رقابت جویانۀ لرزانی برای مجادله ایجاد کنند که در آن پروژههای سیاسی هژمونیک و متنوع بتوانند با هم رو به رو شوند و این شرط لازم برای اجرای دموکراسی است.
شانتال موف (۱۹۴۳) نظریه پرداز سیاسی است که در دانشگاههای لویان، پاریس و اسکس به تحصیل پرداخته و با بسیاری از دانشگاههای معتبرجهان، در آمریکای شمالی، اروپا و امریکای لاتین همکاری کرده است. او همچنین به عنوان استاد مهمان در دانشگاههای هاروارد، کرونا کورنل و «سی ان ار اس» در پاریس مشغول تدریس بوده است. موف در فاصله بین سالهای ۱۹۸۹- ۱۹۹۵ مدیریت برنامهها در کالج بین المللی فلسفه در پاریس را به عهده داشت. موف هم اکنون کرسی استادی در دانشکده علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه ویست منستر انگلستان را دارد و مدیریت مرکز مطالعات دموکراسی در این دانشگاه را به عهده گرفته است (ملک زاده ،۱۳۹۳).
مجموعه فعالیتهای موف تا به امروز شامل چهارده جلد کتاب است. در میان و همینطور یک اثر مشترک با همکاری ارنستو لاکلایو وجود دارد. عمده مطالعات شانتال نوع در طول سالهای متمادی تدریس به عنوان استاد و نظریه پرداز سیاسی متمرکز بر محورهای اساسی تشکیل دهنده شاکلۀ نهایی کتاب در باره امر سیاسی او بوده است.
برخی از آثار مهم وی عبارت اند از : گرامشی و نظریه ای مارکسیسم، بازگشت به امر سیاسی، ابعاد دموکراسی رادیکال، دموکراسی مشورتی یا کثرتگرایی آنتاگونیستی، هژمونی و راهبرد سوسیالیستی، در باره امر سیاسی، چالش کارل اشمیت، تفکر در عمل و… و آخرین اثر ایشان«دفاع از پوپولیسم چپ» میباشد.
آثار موف را به صورت کوتاه، عصارۀ آن را میتوانیم چنین توضیح بدهیم؛ موف ایدههای دموکراسیگرایی لیبرال را به شدت به چالش میکشد و وجه آنتاگونیستی زندگی سیاسی را در دستور کار قرار میدهد تلقی که او از دموکراسی دارد بیش از آن که در چارچوب دموکراسی مشورتی یا اجماع و نظم در آن اولویت داشته باشد، بحث پذیرش وجه آنتاگونیستی زندگی سیاسی محوریت دارد و بیش از خردگرایی و جهان شمولی در نوع تلقی جدید از این مسائل عبور میکند در مباحث آتی به آن پرداخته خواهد شد.
زمینههای فکری موف
دکتر نظری زمینۀفکری موف را تحت عنوان کلی چالشهای مدرنیته و گفتمان لیبرال یاد میکند و در توضیح آن میفرماید: چنانچه تحولات سیاسی قرن بیستم را مد نظر قرار بدهیم میبینیم که در درون ایدولوژی لیبرالها و مارکسیستها بحرانهای شکل میگیرد. این بحرانها بعد از دهۀ ۱۹۷۰ موجب تضعیف و مواضع گفتمانهای مارکسیستی میشود. بن بست احساس می شود که نگرشهای مبتنی بر تحلیل طبقاتی نمیتواند جوابگو باشد. یعنی آن نگرشهای اقتصادگرا و ذاتگرا نمیتواند پاسخگوی مسائل پیش آمده جدید باشد. به نظر بوردیو و لوفور در گفتمان جوامع، تعارض از سطح روابط تولید به سمت باز تولید اجتماعی حرکت و انتقال پیدا کرده و بحثهای بوردیو در چارچوب باز تولید راجع به این است که چگونه مفهوم طبقاتی جای خود را به مفاهیم جدید مثل شان و منزلت میدهد.
پست مارکسیسم
اولین ایدهای پستمارکسیسم نقد عینیتگرایی است، که در مارکسیسم وجود دارد. در مارکسیسم روی شیوۀ تولید و تعیین بخشی امر اقتصادی تاکید میشود و بحث ذاتگرایی که به صورت دتر مینیستی در مارکسیسم وجود داشت با زمینههای جدیدی پیوند میخورد و به جای ذاتگرایی راجع به امر اقتضایی صحبت میشود.
مسالهای دیگر که مطرح میشود برخلاف ایدۀکلاسیک مارکسیستی که در پایان تاریخ فرض بر این است که دیگر آنتاگونیسم حذف می پشود و یک جامعهای سراسر خالی از تعارض شکل میگیرد، در آرای موف برخلاف این سنت، شاهد هستیم که آنتاگونیسم یک مفهوم همیشه رایج است و هیچگاه در تاریخ حذف نخواهد شد .
بنابر این، آن ایدۀکلاسیک انقلاب و اقتصاد کلاسیک مارکس کنار گذاشته میشود و دیگر آنجا که ایدۀ تضادهای ناشی از کشاکشهای موجود در حوزه نیروهای تولید و نظامهای همبستۀ روابط تولیدی به یک معنی باز نگری میشود. در شرایط جدید نشان داده میشود که چگونه خطوط متعارض شکل گرفته صرفا بر اساس تحلیل اقتصادی قابل بررسی نیست. مثلا در رابطه با نژاد، جنسیت، قومیت، محیط زیست، صلح طلبها، فمینیستها، رنگینپوستان. جنبشهای شکل گرفته که نمیشود آنها را بر اساس امر اقتصاد محور تحلیل کنیم و مبنای شان را به امور اقتصادی تقلیل بدهیم.
موف توضیح میدهد که برخلاف آن نگرش اولیه ما میبینیم که مفاهیم مثل ایدولوژی و هژمونی برای تولید و باز تولید رضایت از سلسله مراتب طبقاتی در جامعهسرمایه داری به شدت مهم هستند و در برساختن شبکههای قدرت از طریق دانش این مفهوم هژمونی عمل میکند. مفهوم هژمونی در اندیشه گرامی بحثی است در باب این که چگونه آن ابزارهای غیر نهادی قدرت برای ایجاد نوعی فضای معطوف به رضایت از طریق دانشگاهها، رسانهها و دستگاههای ایدولوژیساز، موفق به کسب رضایت میشوند. شانتال موف میخواهد توضیح بدهد که برخلاف نگرش اولیه که در مارکسیسم ارتدوکس وجود داشت به جای اولویت دادن به امر اقتصادی و اجتماعی به اولویت امر سیاسی تاکید میکرد. به نظر وی سیاست است که هستۀمرکزی بحث را شکل میدهد و توضیح دهندۀ تحولاتی است که در جامعه اتفاق میافتد.
بر اساس خوانش وی امر سیاسی تبدیل میشود به عامل تعیینبخش که تمامی شئون و زمینههای اقتصادی، اجتماعی تحت تاثیر آن هستند. به همین ترتیب این نگرش، ضد ذاتگرا با نگرشی همراه میشود، که غایتشناسی مارکس را نیز به چالش میکشد و آن را برهم میزند و جنبشهای جدید اجتماعی در پیوند به امرسیاسی قرار میگیرد و طبقه دیگر نیروی مسلط نیست و ذهنیتسیاسی رادیکال میشود. نارضایتیهای موجود نسبت به احزاب و روندهای سیاسی باعث دلسردی مضاعف شده و یکطیف وسیعی از مواضع سیاسی را در نظر بگیریم، هویتسیاسی جمعی را باز تعریف کنیم که دموکراسی دو باره بتواند جایگاه خود را بدست بیاورد. مردم برای رای دادن رغبتی داشته باشند. وی در مقابل نگرشهای که مدام دنبال اجماعسازی، ایدههای هم ارز برای رسیدن به یک توافق هستند، روی این تاکید میکند که تعارض و آنتاگونیسم یک امکان همیشه حاضر هست و مرجعیت امر سیاسی را به مرکز اصلی اش یعنی حوزه سیاست برگردانیم.
به یک معنی، اندیشۀسیاسی شانتال موف یک جور گردهمآیی نظری با حضور مجموعهای گوناگونی از نظریات و ایدههای سیاسی از سنتهای مختلف است. مجموعهای که میتوان گفت “اولین آنها نقشاساسی قدرت در پیوند با فوکو و مفهوم هژمونی در اندیشهگرامشی است، دومین شان ایدهای آنتاگونیسم است که موف از کال اشمیت به عاریت میگیرد. برای اشمیت، گرایش عمیقی در انسان نسبت به “آنتاگونیسم” یا میل به تعارض و تقسیم شدن به اردوگاههای متقابل دوست علیه دشمن و ما علیه آنها وجود دارد. میل به آنتاگونیسم جوهر امر سیاسی است. اما امر سیاسی توسط عقلگرایی لیبرال که در پی توافق و هماهنگی علیه بذر آنتاگونیسم انسانی و توسط فردگرایی لیبرال که ما را از فهم هویتهای جمعی باز میدارد، انکار شده است. سومین واقعیت موجود در اینجا در پس مفهوم هنوز عمیق و تاثیر گذار آنتاگونیسم “کثرتگرایی ارزشی”قرار دارد که موف از وبر به عاریت میگیرد(ملک زاده ، ۱۳۹۳، ۱۲۳).
موف در کتاب دررباره امر سیاسی به طور مشخص متمرکز بر چارچوب نظری مورد نظر نویسنده، برای توضیح دادن مسائلی است که به نظر او لیبرال دموکراسی موجود با آن مواجه است. مسئلهای که موف به طور مختصر آن را سیاستزدایی از لیبرال دموکراسی میداند. او برای حلکردن مشکلی که در دموکراسیهای موجود مشاهده کرده است، از تمایزگذاری بین سیاست و امر سیاسی آغاز میکند. برای او تمایز بین سیاست (politics)و امر سیاسی (The Political) اساسا مبتنی بر تمایز بین سیاست که با حوزه تجربی سیاست سرو کار دارد، با نظریه سیاسی که حوزه ای فیلسوفان است که نه در بارۀ واقعیات سیاست بلکه در باره جوهر امر سیاست بحث میکنند. او سیاست را مسئلهای مربوط به (اُنتیک) و امر سیاسی را از مسائل موجود در سطح (اُنتولوژیک) به حساب آورده و مشخص میکند که قصد دارد با استفاده از امر سیاسی که آن را بعد تخاصم (آنتاگونیسم) و عنصر قوام بخش جوامع بشری نامیده است، نظریههای سیاسی موجود در بستر لیبرال دموکراسی را به نقد بکشد. شانتال موف ضرورت پرداختن به امر سیاسی را در پیوند با آینده ی دموکراسی میداند .
موف، فهم خاص عموم نظریهپردازان لیبرال از کثرتگرایی را ناقص و مانع از فهم آنتاگونیسم به عنوان جوهر امر سیاسی میداند. این فهم که بر خوش بینی عقل باورانهای این دسته از فیلسوفان بنیانگذارده شده است، در این پندار مانده است که ما در جهانی زندگی میکنیم که در آن دیدگاهها و ارزشهای متنوعی وجود دارد و به دلیل محدودیتهای تجربی هرگز قادر نیستیم تا همهای آنها را باهم سازگار کنیم ولی وقتی با هم جمع میشوند یک مجموعهای هماهنگ و غیر متعارض را میسازند، به بیان بهتر تئوریسینهای لیبرال نه تنها از تصدیق حضور نزاع در زندگی اجتماعی و عدم امکان دست یافتن به راه کارهای عقلایی و عمومی برای مسائل سیاسی، بلکه از به رسمیتشناختن نقش یکپارچه سازی که منازعه در دموکراسی مدرن بازی میکند نیز ناتوان هستند. یک دموکراسی با عمل کرد خوب، نیاز مند مواجهه میان مواضعسیاسی دموکراتیک است.
شانتال موف با به خدمتگرفتن اشمیت به دنبال توضیح دادن این مطلب است که فقط با اذعان به بعد آنتاگونیسم امر سیاسی میتوانیم، مسالهای اصلی سیاست دموکراتیک را مطرح کنیم (موف ۱۳۹۱). او اضافه میکند علیرغم آنچه بسیاری از لیبرالها از ما میخواهند باور داشته باشیم، ویژگی و خصوصیت دموکراتیک این نیست که بر تقابل “ما /آنها فایق آییم، بلکه ویژگی سیاست دموکراتیک آن است که به شیوهای متفاوتی این تقابل در آن ایجاد میشو(همان:۲۱ ).
امر سیاسی در اندیشه شانتال موف
در بارۀ امر سیاسی و این که از چه چیزی ساخته میشود، نظریههای زیادی وجود دارد، برخی از نظریهپردازان مانند هاناآرنت امر سیاسی را فضای آزادی و مشورت عمومی میپندارند، در حالیکه برخی دیگرکار سیاسی را فضای قدرت، منازعه وآنتاگونیسم میدانند. فهم من از امر سیاسی آشکارا به چشم انداز دوم مربوط است. به طور دقیقتر من بین امر سیاسی و سیاست تفاوت میگذارم. منظورم از امر سیاسی بعد آنتاگونیسم است که به نظرم سازندهای جوامع بشری است، در حالیکه منظورم از سیاست مجموعهای، رویهها و نهادها است که از مجرای آن نظم برقرار میشود، همزیستی بشر را بر زمینۀ منازعهای که به واسطه امر سیاسی شکل میگیرد سازمان دهی میکند ( موف ،۱۳۹۸: ۱۰).
امر سیاسی به منزلۀ آنتاگونیسم
موف میگوید هدف من این است که نا رسایی محوری لیبرالیسم در عرصۀ سیاسی را مطرح کنم: یعنی نفی خصلت ریشه کن نشدنی آنتاگونیسم. لیبرالیسم آنسان که من آن را در زمینه فعلی میفهمم، به گفتمانفلسفی اشاره دارد که داری شقوق بسیار است، و نه به واسطه جوهر مشترک بلکه بر اساس کثرت متنوعی از آن چه ویتگنشتاین “مشابهتهای خانوادگی”مینامد یکپارچه شده است. مسلما لیبرالهای زیادی وجود دارند که برخی از آنها نسبت به برخی دیگر مترقی ترند ولی به جز چند استثنا (از جمله ایزابرلین ،جوزف رز، جان گری، مایکل والزر) مشخصهای گرایش مسلط در تفکر لیبرال رویکرد عقلگرایانه و فردگرایانهای است که نمیتواند سرشت هویتهای جمعی را بپذیرد. این نوع لیبرالیسم نمیتواند بهطور مناسب سرشت کثرتگرایانۀ جهان اجتماعی را همراه با منازعاتی که پلورالیسم به وجود میآورد بفهمد؛ منازعات که هرگز هیچ راهحل عقلانی برای آنها نمیتواند وجود داشته باشد. فهمخاص لیبرال از پلورالیسم این است که مادر جهانی زندگی میکنیم که در آن عملا چشماندازها و ارزشهای بسیاری وجود دارد و به خاطر محدویتهای تجربی هرگز نمیتوانیم آن چشماندازها و ارزشها یک جا داشته باشیم، ولی آنها رویهم رفته مجموعۀ هماهنگ و بیتعارض را پدید میآورند. به همینخاطر، این نوع لیبرالیسم به ناگزیر بعد دشمنی جویانۀ امر سیاسی را انکار میکند.
بنیادیترین چالش در برابر لیبرالیسم را در کار کارل اشمیت میتوان جست که من نقد تحریکآمیز اورا برای مقابله با فرضیات لیبرال آماده خواهم کرد. اشمیت در مفهوم امر سیاسی رُک و پوست کنده اعلام میکند که اصول محض لیبرالیسم نمیتواند برداشتی مشخصا سیاسی به وجود آورد. از نظر او هرگونه فردگرایی منسجم و استواری به ناگزیر امر سیاسی را انکار میکند چون طبق آن فرد باید همواره به عنوان مرجع نهایی باقی بماند. بی اعتمادی انتقادی به دولت و سیاست را به آسانی میتوان از طریق اصول سیستمی تبیین کرد که بر اساس آن فرد باید همیشه پایانگاه و غایت باقی بماند. فرد گرایی روش شناسانه که مشخصۀ اندیشه لیبرال است، مانع از فهم سرشت هویتهای جمعی می شود. با این وجود برای اشمیت معیار امر سیاسی و وجه تفاوت آن تمایز دوست/دشمن است. امر سیاسی به شکل گیری ما در تقابل با آنها می پردازد و همیشه دل مشغول اشکال جمعی هویت یابی است (موف، ۱۳۹۸، ۱۲(
از منظر انسان شناسی موف انسان را نه موجودی صرفا عقلانی، بلکه موجودی پیچیده میداند که در روابط اجتماعی ساخته می شود، علاوه بر آن موف مانند هابز، نگاهی بد بینانه به انسان دارد و او را موجود ستیزه گر می داند. هم چنین از نظر موف هستی فاقد جوهر و بنیان ثابت است به بیان ساده، وی هستی را نظام متکثر ،احتمالی، متغییر و گشوده میداند (موف ۱۳۹۱:۱۲۶.(
از نظر معرفتشناسی، موف به نیروی عقل خوشبین نیست و برآن است که شناخت بر مبنای بازیهای زبانی و تجربه زیستی متفاوت است. به بیان ساده، وی معرفت را نسبی میداند. همچنین موف با معرفت مبتنی بر امر استعلایی یا پیشین مخالف است و تلاش میکند روابطسیاسی و اجتماعی را بر مبنای امر واقع (عینیت ) اجتماعی تحلیل کند. از منظر غایتشناسانه، موف بر آن است که تاریخ فاقد آغاز و پایان مشخص است. بر همینمبنا، وی نگاه خطی به تاریخ را رد میکند. بر این اساس امر سیاسی به معنای ستیزهگری و مجادله نهفته در روابط انسانی است. هدف سیاست صرفا کنترول امر سیاسی (ستیزهگری) در روابط اجتماعی است. باتلقی لیبرالها همانطور که در بحث قبلی هم پرداختیم مخالف است و بر آن است که چنین نگرشی سیاستدموکراتیک را به نابودی میکشاند ) دره بیدی،۱۳۹۸).
زیرا دموکراسی با رویکرد جهان شمولگرایانه و عقلانیت باور و عام محوری خود مانع باز شناسی شکافهای اجتماعی میشود و خاص بودگی و تفاوت را به امر خصوصی تقلیل میدهد. فردگراییلیبرالیستی هم به نفی امر سیاسی میانجامد؛ زیرا فرد باوری مستلزم آن است که فرد آغاز و پایان همه چیز باشد. درمقابل، موف مفهوم آنتاگونیسم و نه خیر عمومی، اجماع عقلانی، معصومیت اولیه انسان را شرط ضروری دموکراسی میداند .
از سوی دیگر موف با حذف رابطه ما/آنها مخالف است. از نظر موف حذف رابطه ما /آنها به حذف عنصر تخاصم (آنتاگونیسم )از امر سیاسی میانجامد. به بیان ساده، اگر “آنها” از عرصه اجتماعی حذف شوند “مایی” وجود نخواهد داشت. براین اساس باید رابطه ما /آنها به گونه ای سازمان یابد که دشمنی مجادله بدل شود. از نظر موف ایدهای مصالحه عقلگرایانه ما /آنها سیاست نابود میکند، زیرا قصد دارد آنتاگونیسم را یک سره از جامعه حذف کند. در حالی که حذف آنتاگونیسم از جامعه ناممکن است. بدین ترتیب از نظر موف هدف سیاست دموکراتیک تبدیل ستیزه به مجادله و به تبع آن تبدیل دشمن به مخالف و خشونت به رقابت است. براین اساس ویژگیهای امر سیاسی را میتوان چنین بر شمرد:
به اعتقاد من وجود تضاد ذات دموکراسی کثرتگرا است. بنابر این باید تضاد را حفظ کرد و نه حذف. میل به حل تضاد ما/آنها به حذف امر سیاسی و ویرانی دموکراسی میانجامد .
همانطور که گفتیم برای موف که تحت تاثیر مفاهیم اصلی موجود در اندیشه سیاسی کارل اشمیت بود، امر سیاسی را به مثابه امکان همیشه موجود آنتاگونیسم در نظر آورده و به فقدان مبانی نهایی و در نتیجه پذیرفتن عدم قطعیت در تعیین کنندگی عنصری جوهری که به یک جامعه شکل یک پارچه میدهد، حکم میکند و به این نتیجه نهایی میرسد که هر نظمی، موقتی و مشتمل بر مفصل بندیهای مشروطی است. برای موف هر نظمی سیاسی است و مبتنی بر شکلی از طرد و بیرون راندن است (۱۳۹۱ ۲۴ -۲۵). همواره امکانها و احتمالهای دیگری وجود دارد که سر کوب شده اند و میتوانند از نو فعال شوند. کردارهای مفصل بندی شده که از طریق آنها نظم خاصی بر قرار میشود و به مثابۀ نهادهای اجتماعی تثبیت میشوند، کردارهای هژمونیک هستند .
اهمیت مفهوم هژمونی برای موف در کار ویژهای است که او در نهایت برای آن در توجیح امکان حاکم شدن شکلی از نظم اجتماعی- سیاسی که منافی پلورالیزم سیاسی و اجتماعی نباشد، در نظر میگیرد. برای گرامشی لاکلایو و موف، سیاست بخاطر اینکه تنها مکانیسمی است که روابط اجتماعی به وسیلۀ آن تاسیس میشوند، در اولویت قرار دارد برخلاف نظریه پردازان دیگر این نسل گرامشی اهمیت قابل توجهی برای هژمونی به عنوان آن طور که لا کلایو و موف مینامند- مفصل بندی قایل است.
کدام ما/آنها برای سیاست دموکراتیک
همانطور که گفته شد، یکی از وظایف اصلی سیاست دموکراتیک فرونشاندن آنتاگونیسم بالقوۀ است که در روابط اجتماعی وجود دارد. اگر بپذیریم که این کار نه با فرا رفتن از رابطه ما/آنها بلکه فقط از طریق ساخت آن رابطه به شکل متفاوت میسر است. پرسشیکه مطرح میشود این است که چه چیزی میتواند رابطه رام شده از آنتاگونیسم بسازد، آن گویای چه شکلی از رابطۀ ما/آنها خواهد بود؟ برای این که منازعه به صورت مشروع پذیرفته شود باید به گونۀ باشد که انجمن سیاسی را نابود نکند. یعنی باید نوعی پیوند مشترک بین طرفین منازعه باشد تا آنها رقبای خود را دشمنانی ندانند که باید نابود شوند، و تقاضای آنها را نامشروع بدانند و این دقیقا چیزی است که با رابطۀ دشمنی جویانهای دوست/ دشمن رخ میدهد. با این همه رقبا الآن میتوان صرفا حریفانی در نظر گرفت که منافع شان میتواند از طریق مذاکرۀ صرف به دست آید، یا از طریق مشورت به آشتی برسند، زیرا در آن صورت عنصر دشمنیجویانه کاملا نابود میشود. اگر میخواهیم از یک طرف دوام بعد دشمنیجویانۀ منازعه را بپذیریم و از سوی دیگر امکان رام شدن آن را مجاز بدانیم، باید نوع سومی از رابطه را در نظر بگیریم. پیشنهاد میکنم که این نوع رابطه را (اگونیسم) بنامیم. (موف ،۱۳۹۸:۲۲). در حالی که آنتاگونیسم عبارت است از رابطۀ ما/آنهایی که در آن دو طرف دشمنانی هستند که هیچ زمینۀ مشترکی ندارند، اگونیسم رابطۀ ما/ آنهایی است که در آن طرفهای منازعه هرچند میدانند که هیچ راه حل عقلانی برای حل منازعات شان وجود ندارد، مشروعیت رقبای خود را به رسمیت میشناسند. آنها “مخالف” هستند نه دشمن .به عبارت دیگر آنها ضمن این که در منازعه خود را متعلق به انجمن سیاسی واحدی میدانند، فضای نمادین مشترکی هم برای خود قائل هستند که منازعه در آن صورت میگیرد. در این صورت میتوانیم بگوئیم که رسالت دموکراسی تبدیل آنتاگونیسم به آگونیسم است(موف،۱۳۸۹: ۲۳). به این دلیل است که مخالف مقولۀ تعیین کنندهای برای سیاست دموکراتیک است. مدل مخالفتجویانه را باید جزء ذاتی و سازنده دموکراسی دانست چون به سیاست دموکراتیک امکان میدهد که آنتاگونیسم را به آگونیسم تبدیل کند. به عبارتی آن مدل به ما کمک میکند تا در نظر بگیریم که با کانالهای سیاسی مشروع رقابت جویانه برای دیدگاههای مخالف احتمال به وجود به وجود آمدن منازعات دشمنیجویانه را به حداقل برسانیم. بر عکس وقتی چنین کانالهای مشروعی در کار نیست، اختلاف نظر شکلهای خشونت آمیز به خود میگیرد .
نظریۀ کانِتِی دررباره نظام پارلمانی
الیاس کانِتی یکی از نویسندگانی است که کاملا پی برده بود، ایجاد روابط رقابتجویانه وظیفهای سیاست دموکراتیک است، کانِتی در چند صفحه اول کتاب تودهها و قدرت که به تحلیل سرشت نظام پارلمانی اختصاص یافته است نشان میدهد که چگونه چنین نظامی از ساختار روانی ارتشهای حریف استفاده میکند و شکلی از جنگ است که کشتن را نفی و سرزنش کرده است.
به گفتۀ او:
برای پارلمان جز معلوم کردن قدرتنسبی دو گروه داری و زمان مشخص کاری نمیکند. شناختن آن دو گروه پیشاپیش کافی نیست. یک حزب ممکن است ۳۶۰ عضو و حزب دیگر ۲۴۰ عضو داشته باشد، ولی رای واقعی تعیین کننده است مانند لحظهای که یک حزب با حزب دیگر سنجیده میشود. این همه چیزی است که از برخورد مرگبار نخستین بر جا میماند و به شکلهای مختلف انجام میشود؛ با تهدیدها، بدرفتاری و تحریک جسمی که ممکن است به شلیک گلوله یا موشک بیانجامد، ولی شمارش رای به نبرد پایان میدهد.
این مثال خوبی است در بارهای اینکه چگونه دشمنان به مخالفان تبدیل شوند و ما در اینجا به روشنی میبینیم که چگونه در نتیجۀ نهادهای دموکراتیک منازعات میتوانند به شکل رقابت جویانه و نه دشمنیجویانه ظاهر شوند، بر اساس نظریه کانِتی دموکراسی مدرن و نظام پارلمانی را نباید مرحلهای از تکامل نوع بشر پنداشت، به این معنا که انسانها عقلانیتر شده اند، اکنون میتوانند، به طور عقلانی عمل کنند، یا منافع شان را ارتقا بدهند یا عقل عمومی آزاد شان را به کار ببندند، همانگونه که مدل تجمعی و مشورتی این کار را میکند، او تاکید میکند که:
هیچکس تا کنون واقعا باور نداشته که تصمیم اکثریت لزوما تصمیم عاقلانهتر است به این دلیل که رای بیشتری به دست آورده است، رای به صورت جنگ اراده با اراده است. هر حزب معتقد است که حق و عقل با او است، محکومیت به آسانی انجام میشود و هدف حزب رقبا این است که این اراده و محکومیت را زنده نگه دارد. عضو حزبی که رای به دست نیاورده، تصمیم اکثریت را میپذیرد، نه به این خاطر است که از ادعای خود دست شسته، بلکه صرفا به این خاطر است که تن به شکست داده است.
موف میگوید من رویکرد کانِتی را واقعاً راهگشا میبینم. او کمک میکند که ما به نقش مهم نظام پارلمانی در تبدیل آنتاگونیسم به آگونیسم و ساخت ما/ آنهای همساز با پلورالیزم دموکراتیک پی ببریم. وقتی نهادهای پارلمانی از بین بروند یا ضعیف شوند. رویا رویی رقابت جویانه نا ممکن میشود و جای آن را ما /آنهایی دشمنیجویانه میگیرد.برای مثال مورد آلمان و این مورد را در نظر بگیرید که چطور یهودیان باشکست سیاست پارلمانی آنهای دشمن شدند، به گمان ام این چیزی است که رقبای چپ دومکراسی پارلمانی در باره آن تامل کنند.
در مورد تودهها نیز میگوید: تودهها همیشه برای ما جذابیت دارند، باید به سیاست دموکراتیک به صورتی متفاوتی نگاه کنیم، که متوجه این امر است که چگونه میتوان تودهها را به شکلهای بسیج کرد که نهادهای دموکراتیک را تهدید نکنند.
موف امر سیاسی را کنش منازعه آمیز، متکثر، سیار و احتمالی میان سوژههای غیر عقلانی ستیزهگر میداند که در بستر گفتمانهای اجتماعی شکل میگیرد. بر این اساس ویژگیهای جامعه سیاسی مورد نظر موف قرار زیر است:
همانگونه که دیده شد، مسئله بنیادین نظریه دموکراتیک این است که در نظر داشته باشیم که چگونه بعد دشمنیجویانه که تشکیل دهندۀ امر سیاسی است میتواند به صورتی بروز کند که انجمن سیاسی نابود نشود. موف اظهار میکند که این امر مستلزم تمایزگذاری بین مقولهای آنتاگونیسم (روابط بین دشمنان ) و آگونیسم(روابط بین مخالفان) و در نظر داشتن نوعی اجماع مبتنی بر منازعه است که فضای مشترکی را بین مخالفان ایجاد میکند و این مخالفان دشمن مشروع قلمداد میشوند .
منابع
Comments are closed.