رویارویی سنت و مدرنیته و تداوم بدبختی در افغانستان

نویسنده:محمد یوسف یاسا - ۲۵ حوت ۱۳۹۹

مدرنیته از یک نگاه، مفهوم تازه‌ایست که در بحث‌های جامعه‌شناختی در اروپا و پس از دورۀ نوگرایی یا رنسانس مطرح شده است و نقطۀ تقابل آن، سنت است. سنت و تجدید همواره در کنارهم حرکت می‌کنند و به یک دیگر معنا می‌بخشند، از سوی دیگر آغاز تقابل و رویارویی سنت و نوگرایی اروپا و دورۀ بعد از رنسانس نیست، زیرا اگر ژرف‌تر نگاه کنیم در میابیم که، جهان خود یک میدانِ مبارزه و رویارویی نو با کهنه است و این پدیده از شروع پیدایش هستی، تا زمانی که دنیا پا بر جاست ادامه خواهد داشت.

در افغانستان نیز، به نظر می‌رسد پس از استقلال این کشور در سال ۱۹۱۹ گام‌های بلندتر و استوارتری به سوی تجدد و نوگرایی برداشته شد. امان الله خان پس از به قدرت رسیدن چون اندیشه‌های مشروطه خواهی داشت، تلاش کرد تا در کنار اصلاحات ساختار سیاسی قدرت، ساختار جامعه‌ی سنتی افغانستان را نیز دگرگون کند. نفس این کار خود عمل شایسته و پذیرفتنی بود اما شیوۀ را که امان الله در پیش گرفت اما و اگرهای داشت که جامعۀ سنتی ما با حساسیت تمام به مقابله برخواست و پیشرفت و مدرنیته‌ خواهی امان الله را برنتابید. امان الله پس از سفرش به غرب دریافته بود که افغانستان در کجای راه قرار دارد و چقدر از نگاه توسعه و پیشرفت در پس ماندگی به سر می‌برد. او تصمیم گرفت این عقب ماندگی را با سرعت هر چه تمام بپیماید، این حرکت ناسنجیده و شتاب‌زده اش با واکنش تند سنت‌گرایان مواجه شد و منجر به شکست و سقوط حکومتش گردید.

سال‌ها بعد داوود خان در نظر داشت افغانستان را با الگویی شرقی تجدد و نوگرایی به توسعه و رفاه برساند که مجال چنین کاری برایش داده نشد و حکومتش با کودتای کمونستی‌ها سرنگون شد. اما پس از آن رژیم‌های کمونیستی این روند را تندتر از او در پیش گرفت و با زور و جبر می‌خواستند به تجدد و نوگرایی و توسعه و رفاه برسند. این حرکت خشم و انزجار بیشتر مردم را در قبال داشت و زمینه را برای ظهور مدافعان مساعد ساخت. با به قدرت رسیدن حکومت مجاهدان و سنت‌گرایی افراطی آنان زمینۀ رشد افراط گرایی سنتی مساعد شد و پیامد آن شکل‌گیری گروه تندرو و افراطی طالبان بود که افغانستان را به قرون وسطا برگشتاند.

به این ترتیب افغانستان با جامعۀ کاملن بسته و سنتی که یک جمعی اندک با باورهای سنتی، قومی و قبیله‌ای در این جغرافیا حاکمیت دارند، مبارزه‌های تجدد خواهانه و تقابل سنت و نوگرایی همواره به سود سنت می‌انجامد و تجدد و نوگرایی در گلو خفه می‌شود. این روند تقابل و رویارویی با تمام فراز و فرودهایش در یک سدۀ پسین کماکان ادامه داشته است.

چالش اصلی امروزۀ ما نیز همین جنگ و رویارویی سنت و تجدد است، همان‌گونه که شهروندان ما در گذشته همواره بحران‌های مرگ‌باری را به تجربه نشسته و قربانی‌های فراوان در این راه داده، اکنون نیز درگیر همین تقابل و رویارویی‌ست. در دو دهه‌ی اخیر و با پا درمیانی جامعه‌ی جهانی و کمک‌های مشروط آنان برای پایه‌گذاری نهادهای دموکراتیک و تجددخواهانه، این نوگرایی‌ست که در برابر سنت‌ها ظاهراً پیروز میدان می‌شوند، ولی تمام ماجرا این نیست؛ سنت گرایی ریشۀ درازی در تاریخ این کشور دارد و نمی‌گذارد از درون سنت‌ها در این جامعه، مردنیته سر برآورد و سنت‌گرایی را که از گذشته‌های دور به این طرف وجود داشته و بخش از هویت یک قوم شده، از میدان بیرون بکشد و فاتحه اش را بخواند.

در بسیاری از مناطق و جغرافیای مانند جنوب کشور، هنوزهم این سنت است که بر تجدد می‌چربد و غلبه می‌کند.

در جوامع سنتی و بسته، سیاست نیز سنتی است و قدرت و حکومت در دست قوم و قبیلۀ مشخص، این حکومت‌ها بیشتر توتالیتر اند که با زور و جبر بر شهروندانش حکومت می‌کند. از دید چنین سردمدارانی، هر چیز جدید و نو، بیگانه و دور از ارزش‌های بومی و قومی قبیله‌ای است و رشد چنین پدیده‌های را دشمنی با هویت قومی و قبیله‌‌ای، سنت‌ها و فرهنگ‌های بومی می‌پندارند. چنانچه در افغانستان ما گواه نمونه‌های بی‌شماری از این دست هستیم. از این رو این باورهای کهنه و قدیمی به گونۀ افراطی آن دنبال می‌گردد و نه تنها مانع آرامش و آسایش در جامعه می‌شود و کشور را از پیشرفت و توسعه باز می‌دارد بلکه در این نبرد تا سرحد به خطر افتادن تمامیت ارضی و حاکمیت‌ملی نیز پیش می‌روند و هزینه‌های هنگفتی جانی و مالی  را نیز متقبل می‌شوند.

در دنیا هیچ جامعه‌ای کاملا سنتی و یا صد در صد مدرن نیست، در هر جامعه‌ای هم افراد تجدد طلب و نوگراست هم سنتی و نوعی قبیله‌گرا. بنابر این اکثریت و اقلیت بودن، این دو گروه مهم است و در افغانستان بیشتر و در صد بالای از مردم با افکار و اندیشه‌های سنتی و قبیله‌ای زندگی می‌کنند و هیچ‌گونه پیشرفت و تغییری را به سوی مدرنیته و نوگرایی بر نمی‌تابند.

در دو دهۀ گذشته که برگ جدیدی در تاریخ افغانستان ورق خورد و با فروپاشی رژیم طالبانی، نظام تازه‌ای با حمایت جامعۀ جهانی به وجود آمد، فضا برای رشد تجدد و نوگرایی بازتر شد و نظام جدید با مصرف میلیاردها دالر و ادعاهای ایجاد نظام مردم‌سالار و دموکراتیک، اما هنوزهم سیاست‌های کور سنتی است که در کشور حاکمیت را اداره می‌کند و همه‌چیز در گیر مشکل‌های از این دست شده اند. ما در این نوشته برخی ویژگی‌های جامعه‌ی مدرین و سنتی را در نظام‌های پس از طالبان مقایسه می‌کنیم.

۱- سیاست مطلوب: در جامعۀ مدرن سیاست مبتنی بر حاکمیت قانون است و قانون در جامعه حکومت می‌کند در حالی‌که‌، در جامعۀ سنتی سیاست مبتنی برحاکمیت و ارادۀ شخص حاکم است و اراده حاکم و فرد اول مملکت، همه‌چیز را مشخص می‌کند.

دیده می‌شود که نه حکومت‌های قبلی و نه حکومت کنونی تا حال نتوانسته یا نخواسته سیاست مبتنی بر حاکمیت قانون را به پیش بگیرد، بل قدرت در دست فرد اول مملکت است و هر گونه که بخواهد می‌تواند آن را بچرخاند و سمت و سو دهد، پس معلوم می‌شود که حکومت‌های ما هیچ سیاست مدون و از پیش تعیین شده نداشته بل همه چیز به اراده‌ی فرد اول کشور بر می‌گردد و موضیع‌گیری حکومت از بام تا شام ‌می‌تواند تغییر کند. همین‌گونه حکومت کنونی تا حال به هیچ یک از وظایف قانونی اش عمل نکرده، و قانون پاره کاغذی که در تاق بلند به باد فراموشی سپرده شده و یا حکم مکتوب برای سرکوب و تهدید زیر دستان و اقلیت‌های قومی و مذهبی بیش نیست.

۲- نگاه به سیاست در جامعۀ مدرن: سیاست متاع جمعی است و برای تحقق یافتن منافع جمع، در حالی‌که در جامعۀ‌سنتی سیاست متاع شخصی است و برای تامین منافع شخصی و یا طبقۀ حاکم. در حکومت‌های پس از طالبان نیز دیده می‌شود که سیاست متاع شخصی است تا جمعی و تیم حاکم در تلاش محدود کردن قدرت در دستان خود اند، کرسی‌های مهم و کلیدی را نمی‌خواهند به اقوام دیگر واگذار کنند و با تنگ نظری تمام این روند را دنبال می‌کنند.

پروژه‌های بازسازی و نوسازی و زیرساخت‌های کشور به گونۀ به اجرا گذاشته می‌شود که رضایت همۀ شهروندان کشور را نمی‌تواند برآورده کند و اعتراض‌های گسترده و دوامداری را علیه اعمال تبعیض آمیز حکومت از سوی شهروندان به دنبال دارد.

۳- مرز خود و بیگانه: در جامعۀ مدرن مرز خود و بیگانه اصل شهروندی است و تفاوتی میان شهروندان وجود ندارد اما در جامعۀ‌سنتی مرز خود و بیگانه قبیله و قوم، مذهب و نژاد است. هر چند آقای غنی در زمان کمپاین‌های انتخاباتی اش شعار«هیچ افغان از افغان برتر نیست و هیچ افغان از یک افغان دیگر کمتر نیست» را سر می‌داد، اما پس از به قدرت رسیدن به وضوح دیده شد که شهروند برابر وجود ندارد و قوم و قبیله، مذهب و نژاد اصل خود و بیگانه بودن را بیان می‌کند و از همین رو به اعتراض مردم در بهسود به گلوله بسته می‌شود، پس از آن تلاش می‌کنند صحنه سازی کنند تا جنایت فرمانده امنیت ولایت میدان وردک پوشیده بماند، وقتی چنین نمی‌شود و حقیقت برملا می‌گردد او را به جای فرستادن به زندان در ارگ مهمان‌نوازی می‌کنند و تلاش می‌کنند با اعتراض چند تن در ولایت میدان و سوروبی کابل زمینه قهرمان سازی دوباره اش را فراهم کند.

۴- اصل در کار جمعی: در جامعۀ مدرن اصل در کار جمعی اعتماد و حسن‌ظن است در حالی که در جامعۀ سنتی و فرهنگ سیاسی سنتی اصل بی‌اعتمادی و سوء ظن وجود دارد. اشرف غنی به عنوان رییس جمهور به هیچ‌کسی جز خودش اعتماد ندارد و این بی‌اعتمادی سبب شده خودش رییس جمهور، سر قومندان اعلای قوای مسلح کشور و رییس چندین کمیسیون در حکومتش باشد و گاهی حتا در زمان سفرش نیز به‌جای تعیین سرپرست خودش از دور کشور را اداره کند.

۵- برخورد با سیاست مداران: در جامعۀ مدرن برخورد انتقادی و اصلاحی است اما در جامعۀ سنتی و فرهنگ‌سیاسی سنتی برخوردها با تملق و چاپلوسی همراه است. از همین رو مشاوران و کسانی که به قدرت می‌رسند بجای انتقاد و اصلاح مشکل، به تملق و چاپلوسی می‌پردازند و همه کارهای سران قدرت را خوب و ماثر توصیف کرده، طوری وانمود می‌کنند که مشکلی وجود ندارد و عمل‌کردهای سران قدرت باید به همین مینوال ادامه یابد.

۶- معیار استخدام افراد: در جامعه مدرن شایستگی و تخصص است در حالی‌که در جامعۀ سنتی اصل بر نسب‌گرایی و خویشاوندی است. معیار استخدام در افغانستان نارضایتی تمامی شهروندان کشور را در پی‌ داشته و اصل شایستگی و تخصص هیچ در نظر گرفته نمی‌شود. کسانی می‌توانند به پست‌های کلیدی حکومتی تکیه زنند که از قوم و قبیلۀ مشخص باشد و خویشاوندی با یکی از سران قدرت داشته باشد. در غیر آن تجربه و تخصص و شایستگی هیچ دردی را دوا نمی‌کند و هیچ امتیازی برای دست یافتن به وظیفه دانسته نمی‌شود. لیست‌های کارمندان وزارت خانه‌ها و کارمندان اداره‌ی امور و کاخ ریاست جمهوری خود گواه همین مسئله است.

پس روشن است که علت همۀ بحران‌ها سیاست سنتی و قومی قبیله ای است که افغانستان را در صد سال گذشته از مسیر پیشرفت و تمدن بازداشته و عرصه را برای زندگی انسانی تنگ و تنگ‌تر کرده از شهروندان کشور قربانی‌های فراوان گرفته است.

در این میان هزاره‌ها به عنوان یک قوم مظلوم که، همواره با سرکوب و قتل‌عام‌ها زیر سلطۀ حکومت‌های قومی قبیله‌ای گذشته بوده و نه تنها به عنوان شهروندان برابر و برادر زندگی همراه با رفاه و حقوق شهروندی را نداشتند بل با ظلم و بی‌عدالتی‌های فراوان در یک زندان جغرافیایی نفس می‌کشیدند با باز شدن فضای باز و نیم بند نزدیک به دو دهۀ گذشته، صدای دادخواهی و عدالت طلبی بلند کرده و به عنوان پیش قراولان تجدد و نوگرایی خود را با ابزارهای دموکراتیک و مدرن آراسته کرده وارد میدان شدند.

تلاش‌های آنان از واگذاری سلاح‌‎های شان و بی میلی شان به جنگ و مبارزه‌های مسلحانه، بیزاری از  هر گونه خشونت و هرج و مرج و نه گفتند و به زورگویی و استفاده از سلاح و کشتار مردم بیگناه و به جای آن خود را به ابزارها و پدیده‌های دموکراتیک و مدنی آراسته کردن از افتخارات این گروه قومی‌ست. فریادهای عدالت خواهی، مبارزه با ظلم، بی عدالتی، تفرقه و تعصب، برتری طلبی و افزون خواهی و گرفتن قلم و تلاش برای فراگیری آموزش و پرورش از اعمال امیدوار کننده‌ایست که در پیش گرفتند. هزاره‌ها با خوش رویی تمام مفاهیم چون دموکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی، برابری و … را پذیرفتند و به سوی مدرنیته و نوگرایی آغوش باز کردند.

بحث گذار از سنت به تجدد به یک روزگی و تلاش یک قوم و یک بخش خاص جامعه امکان ندارد، گذشتن از سنت زمان می‌خواهد و این زمان هم باید مدیریت شده باشد. هم‌زمان برای رسیدن به تجدد و توسعه نیاز است تا مردم تمایل برای متمدن شدن داشته باشند، تمایل برای رشد داشته باشند، تمایل برای شکستن ساختارهای سنتی که نا پسند و مانعی رشد فراگیر است را در خود بپرورانند. دومین عامل برای رفتن به توسعه اندیشه سازی است. اندیشه‌سازی و آماده سازی تمایل مردم به توسعه از دو راه بیشتر امکان پذیر است، یکی از طریق رسانه‌ها و دوم هم از طریق نظام آموزش و پرورش. با این حال، رسانه به عنوان عامل بسیار خوب در اندیشه سازی می‌تواند نقش داشته باشد. هم‌چنان رسانه‌ها می‌توانند با راهکارهای درست تمایل مردم را به توسعه بیشتر سازند. دومین رویکرد را می‌توان از طریق وزارت آموزش و پرورش در نظر گرفت. یعنی این‌که اندیشه‌سازی و بلاخره ایجاد تمایل در مردم برای توسعه و رفتن به سوی تجدد بر می‌گردد به نظام آموزشی کشور، حکومت باید برای ایجاد تمایل مردم به توسعه و اندیشه‌سازی روی این دو گزینه سرمایه گذاری و تلاش بیشتر معطوف کند. تا باور جمعی تغییر نکند و تمایل به توسعه و رفاه پیدا نکند و امیدواری نسبت به آینده در دل‌های مردم جوانه نزند از پیشرفت و توسعه خبری نخواهد بود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.