پس از دهه‌ها تجربه؛ یکدیگر ناپذیری و تقلید عامل اساسی بدبختی افغانستان

- ۰۳ اسد ۱۴۰۰

داکتر خلیل حنانی

تصویب قانون اساسی سال ۱۳۴۳، سر آغاز یک تحول بنیادین در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم افغانستان دانسته می‌شود. هرچند دهه قانون اساسی (١٣۴٣ – ١٣۵٢) از یک نگاه دوره ریشه گرفتن آزادی و دموکراسی در افغانستان به حساب می آید که شهروندان توانستند در سایه نظام سلطنتی از یک سلسله حقوق خود با خبر شوند و از آن استفاده نمایند؛ اما در عین حال در این دوره دروازه‌های جهنم نیز به روی مردم افغانستان باز شد؛ دارندگان افکار سیاسی و باورمند به ایدئولوژی هایی – که اکثرا وارداتی بودند – موقع یافتند که اظهار موجودیت کنند و با سر دادن شعارات فریبنده و راه اندازی تظاهرات خیابانی و گردهم آیی ها در مراکز علمی و تعلیمی از جوانان و دانشجویان سرباز گیری کنند. در ده سال دهه قانون اساسی ده ها حزب و تشکلات سیاسی با گرایش های مختلف و اندیشه های متضاد به وجود آمدند، افکار انقلابی و اندیشه های متعارض کاپی شده از شرق و غرب و جوامعی که از هر ناحیه با جامعه افغانستان بودند، در میان جوانان و دانشجویان راه یافت، مردمی که هنوز – قول خود شان- دوره تاریخی فئودالیسم را سپری نکرده بودند، برایشان نسخه جامعه بی طبقه و بهشت کمونیزم وعده داده شد، کاری که در دو کشور مادر (شوروی و چین) با آن ده ها سال فاصله داشتند. از سوی دیگر گروه های طرفدار نظام سرمایه داری از خوبی های لیبرال دموکراسی غرب شعار می‌دادند و از پیشرفت های چشمگیر کشورهای غربی در عرصه های مختلف را مثال می آوردند و ایجاد آنرا در افغانستان بشارت می دادند. درین میان گروه دیگری سر بلند کرد و در برابر دو جریان متذکره قرار گرفت. این گروه هرچند دیرتر تبارز کرد، اما در مدت کوتاه توانستند هواداران بیشتر کسب کنند که اینها نیز از افکار دیگران الهام می‌گرفتند و برای جوانان تطبیق اسلام ناب محمدی و احیای نظام اسلامی را وعده می دادند.

به این ترتیب، دانشگاه ها و مراکز تعلیمی صحنه جذب جوانان و تجاذب افکار و تعارض اندیشه ها و تلاقی ایدئولوژی‌ها قرار گرفت و فرهنگ عدم تحمل یکدیگر، در جامعه شکل گرفت و آرام آرام ریشه دوانید. دانشجویان طرفدار اندیشه‌ها و ایدئولوژی‌های متعارض در لیلیه های محصلین در صحن پوهنتون/دانشگاه و در پارک ها و خیابان ها با هم درگیر شدند، با یکدیگر برخورد فزیکی کردند و یک دیگر را زخمی کردند و حتی کشتند؛ نظم دانشگاه ها و مکاتب برهم خورد، صنف های درسی تعطیل شدند و تظاهرات خیابانی دانشجویان نظم جامعه را برهم زد و حکومت از مدیریت آن عاجز آمد. در ادامه نبود فرهنگ یکدیگرپذیری در افغانستان کودتای ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ داوود خان صورت گرفت و انتقام کشی کمونیست‌های طرفدار شوروی با استفاده از قدرت و دستگاه دولتی شروع شد و نظام مند گردید.

اعضای حزب دموکراتیک خلق (خلق و پرچم) که در کودتای محمد سهم داشتند، در رده های بالایی قدرت دولتی قرار گرفتند، خلقی ها و پرچمی هایی که در دستگاه دولت قدرت گرفته بودند، تا که محمد داود به هوش آمد و از نیات شوم آنان مطلع شد، توانستند رقبای سیاسی خود و پیروان ایدئولوژی های مخالف خود را که با آنها در پوهنتون/دانشگاه ها درگیری داشتند، به حیله ها و بهانه‌های مختلف تصفیه نمایند، شخصیت‌های ملی مانند محمد هاشم میوندوال، صدر اعظم سابق را به نام جاسوس امریکا و به اتهام راه اندازی کودتا علیه نظام، با چند تن دیگر دستگیر و اعدام کنند و همچنان موسی شفیق، آخرین صدراعظم شاه را به جرم امضای معاهده دریای هلمند زندانی سازند و بعد از کودتای ثور اعدام کنند. به همین ترتیب جریان موسوم به اخوان المسلمین را که از مخالفان سرسخت آنها شمرده می شدند، به اتهام راه اندازی کودتا تحت پیگرد قرار دادند و یک عنصر برازنده این جریان به نام حبیب الرحمن را که محصل پولی تخنیک بود، به اتهام راه اندازی کودتا اعدام کردند و ده ها استاد دانشگاه و جوانان هوادار این جریان به خارج کشور، خصوصا به پاکستان متواری شدند و هسته های بحران بعدی در کشور همسایه و رقیب شکل گرفت.

به این ترتیب می‌بینیم که فقدان فرهنگ تحمل و یکدیگر پذیری چه مصائبی را به افغانستان به ارمغان آورد؟ محمد داود که در اصل یک دیکتاتور بود و تحمل مخالف سیاسی خود را نداشت، کسی بود که بعد از دوره دموکراسی اساس قتل‌های سیاسی در افغانستان را  گذاشت. فقدان فرهنگ تحمل و یکدیگر پذیری بدنبال کودتای ثور ۱۳۵۷ و در زمان زمامداری کمونیست ها، خصوصا در دوره تره کی و حفیظ الله امین به اوج خود رسید، ده ها هزار انسان تحصیل یافته و شایسته وطن اعم دانشمندان، استادان دانشگاه، دانشجویان، دانش آموزان مکاتب، علمای دینی، کسبه کاران، تاجران، عامه مردم و حتی کارگران و دهقانان که حزب حاکم خود را نماینده آنها معرفی می‌کرد، به اتهام مخالفت با نظام و ضد انقلاب بودن، زندانی شدند و ده ها هزار بدون محاکمه اعدام گردیدند و به اثر این وحشت بی سابقه کمونیستان که در واقع افغانستان را به زندان بزرگ و شکنجه گاه تبدیل کرده بودند، میلیون ها نفر مجبور به ترک خانه های خود شدند و به کشورهای همسایه پناه بردند، کما اینکه صدها هزار دیگر به جبهات جنگ و مخالفت مسلحانه با دولت پیوستند.

۱۴ سال جنگ و جهاد در مقابل دولت کمونیست و قشون متجاوز شوروی، فرهنگ یکدیگر ناپذیری را حتی در میان تنظیم‌های جهادی و گروه های مخالف نظام نهادینه ساخت که در نتیجۀ آن علاوه بر قربانیان جنگ دولت و مجاهدین، هزاران جوان در جنگ‌های ذات‌البینی مجاهدین به قتل رسیدند تا اینکه در سال ۱۳۷۱ جهاد پیروز شد و به ادامه اختلافات ذات‌البینی احزاب جهادی، جنگ‌های کابل شروع گردید و ده ها هزار قربانی گرفت و باعث فرار صدها هزار پیر وجوان، زن و مرد از شهر و ویرانی کابل شد.

در سال ۱۳۷۳ و به امتداد این جنگ‌ها گروهی در قندهار به نام طالبان سمارق وار ظهور کرد که از کمونیست گرفته تا مجاهد روی بر همه خط بطلان کشیدند، دست به تاسیس امارت اسلامی و تعیین امیرالمومنین زدند. در میان این گروه فرهنگ عدم یکدیگر پذیری چنان نیرومند بود که بجز از ملای دیوبندی و فارغان مدرسه حقانیه پشاور، هیچ عالم دینی دیگر برایشان محل قبول و قابل تحمل نبود. پنج سال بین دولت اسلامی مجاهدین و امارت اسلامی طالبان – که هر دو مدعی تطبیق نظام ناب اسلامی بودند – آتش جنگ شعله ور بود، تا اینکه حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ پیش آمد و بدنبال پای نحس امریکا به سرزمین افغانستان کشیده شد و کشور تا امروز میدان جنگ های نیابتی و زد و بندهای سیاسی و توطئه های استخباراتی میان ابرقدرت های رقیب و کشورهای منطقه قرار گرفته است و درین بیست سال فرهنگ بی‌اعتمادی و تحمل ناپذیری در میان گروه های سیاسی و اقوام مختلف افغانستان بیشتر از پیش ریشه گرفته و مستحکم شده است. اینجا همه با همه اختلاف دارند و نسبت به یکدیگر بی اعتماد هستند؛ حتی کسانی که در دستگاه واحد کار می کنند و زیر یک چتر زندگی می نمایند به یک دیگر اعتماد و صداقت ندارند. ترسم از روزیست که همه علیه همه برای هیچ بجنگند و روزی به هوش بیایند که جز خاکستری در میان نمانده باشد.

خدایا مددی!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.