شعـــــــری از احســـــان اکابری

- ۱۴ حوت ۱۳۹۱

شمع
بودم سوختم این دود، آه آخر است
صبح شد برخیز ای جان، ایستگاه آخر است

زنده‌گی هر روز دارد سمت پیری می‌رود
مردن ما انتخابی نیست، راه آخر است

سیب را از شاخه چیدم شرم آمد توبه را
بس‌که با هر گاز گفتم این گناه آخر است

درد دوری از وطن با اهل غربت آشناست
روی برگردان مسافر این نگاه آخر است

تلخی زخم زبان‌ها قسمت بازنده‌‎هاست
عبرت تاریخ‌ها بر دوش شاه آخر است

گاه دنیا را خطایی ساده برهم می‌زند
گاه بار اولین هم، اشتباه آخر است

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.