احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:9 جدی 1392 - ۰۸ جدی ۱۳۹۲
«سیامک گلشیری» را بیش از داستاننویس، در مقام مترجمی حرفهیی و کارکشته میشناسـند، اما علاقهمندیِ وی به حوزۀ ادبیات داستانی سبب شده علاوه بر ترجمۀ آثار نویسندهگان نامدار جهان، خود نیز دست به قلم شود و تواناییاش را در شاخۀ رمان و مجموعهقصه محک بزند. او دلبستهگی خاصی به داستانهای پولیسی، معمایی و مهمتر از همه ترسناک دارد که این امر موجب شده رمانهایی از قبیل «کابوس»، «مهمانی تلخ»، «نفرینشدهگان» و «شب طولانی» را در کارنامۀ ادبی خود ثبت کند. «چهرۀ پنهان عشق» از معدود نوشتههای گلشیری است که بنا بوده به روایت داستانی در حالوهوای عاشقانه بپردازد، ولی از بسکه نویسنده این عمل را ناشیانه انجام داده، کاملاً از هدفِ خود دور شده و ناکام مانده است. از اینرو پُربیراه نیست اگر بگوییم این رمانِ ۱۵۰ صفحهیی نه تنها ارزش ادبی ندارد، که در بازخوانی روایی و محتوایی آن نیز درخواهیم یافت نویسنده حتا نتوانسته قصۀ عاشقانهاش را به گونهیی درست و استندرد و چنان که شایسته است، به تحریر درآورد.
«چهره…» به داستانهای پاورقی و دنبالهدارِ نشریاتِ موسوم به زرد و خانوادهگی میمانَد که قرار است به سادهترین زبان ممکن و بدون رعایت شیوههای رایج ادبی و دستوری زبان فارسی و قواعد کلاسیک نویسندهگی، ماجرایی عبرتآموز را برای مخاطب بازگو کند. جالب آنکه انگار تنوع لغات برای گلشیری مفهومی نداشته و در طول رمان از جملهها و کلمههای مشابه و تکراری به وفور بهره برده و کاش این تکرار و یکنواختی به همینجا ختم میشد.
بدی ماجرا آنجاست که نویسنده چون حرف مهمتری برای گفتن نداشته و تنها میخواسته حجم نوشته را به میزان کافی بالا ببَرد، حوادث و رویدادهای اندک رمان را نیز بارها و بارها در بخشهای مختلف کتاب آورده، بیآنکه ضرورت و کارکردی برای استفادۀ دوباره و چندبارۀ آنها وجود داشته باشد. اشاره میکنم به دردی عصبی که «پیام سپهری» مدام با آن درگیر است و در فاصلههای زمانی کوتاه میخوانیم «…دوباره پشت سرم تیر کشید»!
بامزه اینکه هرگز نمیفهمیم ریشۀ این درد چیست و چرا اینقدر تکرار میشود. برخی از وقایع نیز دو یا سه بار تکرار شدهاند، بیهیچ دلیل و خاصیتی. مثل توصیف بیحوصلهگی پیام برای رفتن به سفرِ شمال و دراز کشیدن و غلتزدنهای عصبی و کلافۀ او روی تخت که دو صفحه پشت سر هم، روایت شده است. میشود مثالهای بیشتری آورد. شالِ صورتیرنگی که گلمریم پیچیده بود دور گردنش، دعوا و مرافعه و به قول نویسنده «المشنگه»یی که بین او و سهراب برپا شده بود، رفتوآمدهای پیام به حیاط و زیرزمین و تفتیش مأموران قلابی از منزل او، بارها لابهلای جملههای کتاب خوانده میشود ولی هیچ ماجرای تازهتری اتفاق نمیافتد.
یکی از اصلیترین نقاط ضعف کتاب، همین نبود یک خط داستانیِ سرراست و منسجم در کتاب است. مشخص نیست پیام چرا ناگهان به عشق ناکامماندهاش (محبوبه) میاندیشد و برای انتقام از نامزدش، آن را مطرح میکند. از طرفی، رابطۀ به ظاهر عاشقانه ولی شکستخورده زوج سرایدار خانه در حاشیۀ داستان اصلی، بسیار لوس و بیاهمیت جلوه میکند و به همان شکل که خیلی بیمقدمه و ناگهانی وارد ماجرا میشوند، سردرگم و بیفرجام در پایان قصه رها میشوند.
کتاب پُر از کاربرد کلمههای غلط و شیوههای نوشتاری برخی لغتها و همچنین تشبیههای ادبیِ دور از ذهن و اشتباه است. نویسنده نوشته: «درآمدم گفتم: …» حال آنکه کلمه «درآمد» خود به معنای «گفت»، زمانی در ادبیات داستانی ما کاربرد داشته و نویسندهگان امروز دیگر بهندرت از چنین کلمههایی در نثر خود استفاده میکنند، ولی در متن داستان گلشیری، این کلمه به وفور یافت میشود.
همچنین توصیفهای نویسنده از حس و حالِ آدمها و اعمالشان، بهشدت نچسب و مضحک است. برخی از نمونههایش: «کشیدههایی به محکمیِ مرگ به صورت زنش زده بود»، «سنگفرشِ سیمانی کفِ حیاط مشبک شده بود»، «از بیرون یه چیزی خبر میکنیم»، «یاد نامزدش افتادم که وقتی میخندید، دندانهای کج و معوجِ گرازشکلش بیرون میزد»! آنچه بیشتر از اهمیت «چهره…» میکاهد، گافهای بیشماری است که نویسنده از روی بیدقتی در کتاب خرج کرده و قابلچشمپوشی نیست. این بند از کتاب را بخوانید:
«چایم را همانجا روی تخت، سر کشیدم و برگشتم بیرون. رفتم کنار پنجرۀ سالن و آن را باز کردم. خواستم گُلْمریم را صدا بزنم اما یادم افتاد که آن دو مرد داشتند میآمدند بالا. کارشان که با کارتنهای آکبند تمام میشد، میآمدند بالا و هیچ چیز هم جلودارشان نبود. لیوان را گذاشتم روی میز، پالتواَم را پوشیدم و رفتم بیرون»! (ص ۱۰۲). راوی در فاصله چند سطر، دو بار رفته است بیرون، یا جایی وقتی پیام از صدای زنگ مکرر تلفن کلافه میشود، دوشاخه را از پریز میکشد اما کمی جلوتر دوباره: «احساس کردم صدای زنگ تلفن را میشنوم. گوشهایم را تیز کردم. صدای زنگ تلفنِ روی میز کامپیوترم بود.» (ص۸۰)
پرسـش اینجاست چهگونه نویسندهگان مشهور جهان، رمانهای طولانی و دنبالهدار چندجلدی مینویسند و حتا یک اشتباه زمانی و روایی در آن رخ نمیدهد، ولی گلشیری در ۱۵۰ صفحه کتاب، اینهمه بهانه دست خواننده و منتقد میدهد؟
«چهرۀ پنهان عشق» با توجه به تمام این تفاسیر، رمانی ناقص و الکن است و نویسنده نتوانسته حرفِ خود را بهدرستی و روشنی در قالب یک قصۀ بلند بیان کند. گویی عشقی که گلشیری از آن دم میزند، اجزای پنهانِ بسیاری غیر از چهره دارد. این عشقی است بیقاف و بیشین و شاید حتا بینقطه!
منبــع: پرشینپرشیا
Comments are closed.