احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سکینه عباسی - ۱۲ اسد ۱۳۹۲
تاریخ بیهقی از جملۀ تکآفرینشهای ادبی و تاریخیِ زبان فارسی است که بهرغم اهمیتش مورد بررسیِ جدید جامعِ علمی ـ ادبی قرار نگرفته و تعهد نویسنده به امر واقع و حقیقتپژوهیِ وی و همراه با اندیشۀ جزءگرایانه و استقرایی، اثرش را به شاهکاری تاریخی بدل کرده است. جنبۀ دیگر این اثر، نواندیشی ادبیِ آن است که با وجود سودای پرهیز از تعصب، تحریف و دروغپردازی نویسنده، از جنبۀ نوشتاریِ آن نکاسته است.
این مجموعه، در برگیرندۀ سلسلهوقایع معینِ تاریخی همراه با جزییات است که جنبۀ روایی اثر را به بافتی داستانی بدل ساخته و علت این امر، پیش از هر چیز، ماهیت زبان نویسنده در استفاده از سه ابزار مهم روایی (Narrative) گفتوگو و توصیف نظری و نشان دادن است. بیهقی به عنوان نویسندهیی واقعگرا (مورخ)، گاهی برای تفهیم بیشتر موضوع یا تشریح اهدافِ آرمانگرایانۀ خود، به بیان جزییات از طریق حکایتی تمثیلی یا واقعی میپردازد. از این رو، چهارچوب روایی اثر او، بیشتر چندساختاری و ساختار در ساختار (Frame story) میشود که ترکیبی از روایت اصلیِ تاریخی و روایتهای خردتر (حکایت تمثیلی) و در واقع، همان الگوی داستانپردازی شرقی است (یاری، منوچهر؛ ۱۳۷۴؛ ص ۲۱) که بیهقی در ترسیم حوادث تاریخی عصرش، از آن بهره برده است.
در این مجال، ماهیت زبان نویسنده در داستانپردازی، بر اساس داستان معترضۀ «افشین و ابودلف» مورد بررسی قرار میگیرد تا ارزش هنر نوشتاریِ او نشان داده شود.
عناصر داستانی
درونمایۀ اصلی این داستان، «دروغ مصلحتآمیز» است که سبب نجات بیگناهی از اعدام میشود. این خردهروایت، در تأیید داستانِ کلان یا اصلیِ «ابوبکر حصیری» و رهایی او و پسرش از مجازات سلطان مسعود غزنوی و خواجه احمد حسن میمندی وزیر با میانجیگری «بونصر مشکان» روایت شده است که حول نحوۀ برخورد با بزرگان میچرخد. (بیهقی، ابوالفضل؛ ۱۳۷۳؛ صص ۲۲۶-۲۱۶)
شروع داستان، بافتی سورریالیستی دارد: محرک اصلی داستان، یک احساس اضطراب و ترسِ درونی بین دو شخصیت است که اولی قهرمان و دومی از اشخاص درجه دومِ داستان به شمار میآید. (تلهپاتی)
شخصمحوری داستان، پس از برخورد و کشمکش با نیروهای متضاد به نقطۀ فاجعه (رها کردنِ بیگناه) میرسد تا داستان به فرود طبیعیِ خود برسد.
برای روشنتر شدن بحث، خلاصۀ داستان ذکر میشود:
قهرمان داستان، فردی به نام «احمد بنابیداود»، وزیر «معتصم»، خلیفۀ عباسی است. وی بهدنبال یک بیتابی شبانه، سراسیمه به درگاه خلیفه میرود تا سبب را جویا شود. امیر نیز که به حالتِ او (اضطراب) دچار است، سخت در انتظار او به سر میبرد. پس از پرسوجو، روشن میشود که خلیفه، ابودلف (سردار عرب) را به افشین (سردار ایرانی خود) سپرده است. علت این امر، درخواست فرد اخیر از خلیفه برای انتقام ستاندن از وی است و سبب اجابت از سوی خلیفه، از بین بردنِ شورشِ «بابک خرمدین» توسط افشین است.
احمد وزیر، جوانمردانه خلیفه را از این فرمان منع میکند، خلیفه که دست خود را از بازگرداندنِ شرایط کوتاه میبیند، دست به دامانِ وزیر میشود و از او میخواهد به هر تدبیری مانع از ریختن خونِ بودلف شود. او سراسیمه به خانۀ افشین میرود تا با خواهش، او را از کشتن بیگناه باز دارد. علیرغم خواهش و تمنا و خواری کشیدن فراوان و وعدهها و نصیحتها، موفق به راضی کردنِ او نمیشود. و در آخر با طرح دروغی مصلحتی، مبنی بر اینکه فرمان خلیفه است که خون ناحق بودلف ریخته نشود، افشین را منصرف میکند و خود روانۀ درگاه خلیفه میشود.
در ادامه، افشین با خشم به درگاه میرود تا علتِ فرمان را جویا شود. خلیفه غافلگیر شده، با رضایت قلبی، دروغ وزیر را تصدیق میکند و او دست خالی از درگاه خارج میشود. زمانی که خلیفه سبب این پیغام ناگزارده را از وزیر جویا میشود، او در پاسخ میگوید: «یا امیرالمؤمنین، خون مسلمانی ریختن نپسندیدم و مرا مزد باشد و ایزد تعالی بدین دروغم نگیرد.» (همان، ص۲۲۶)
داستان، حول محورهایی چون نابرابری ریشهدار عرب و عجم، خونریزی ناحق، بیارادهگی خلفای عباسی (در بعد تاریخی)، جدال آزادیخواهی و زیادهطلبی، دروغ مصلحتآمیز و … میچرخد.
داستان در زمان گذشتۀ روایی، به صیغۀ ماضی، آغاز و در همان زمان پایان مییابد. علت این امر، نقل آن، توسط بیهقی با دو واسطۀ «اسماعیل بنشهاب» و «احمد بنابیداود» قهرمان راوی است. به عبارتی دیگر، بیهقی داستان را از زبان قهرمانِ داستان روایت میکند.
زبان داستان چنان احساسی از عملی با واسطه میآفریند که ذهن را مسحور میکند. حرکتهای فیزیکی قهرمان ـ راوی در برابر نیروی منفی داستان که متضمن خشونت و جاهطلبیِ مهار نشدنیِ شخصیت منفیِ آن است، پرسشها، اعتراضها و تغییر لحنهای حیرتانگیز قهرمانان که متن را تا پایان، نفوذناپذیر مینماید، سبب کشاندنِ مخاطب به درونِ این زورآزمایی است.
در پیرنگ داستان، چینش موقعیتهای مرتبط داستان در کنار یکدیگر و نحوۀ تمرکز یافتنِ خواننده روی موقعیتهای ایجاد شده (Situation) قابل توجه است، چرا که سبب ساخته شدنِ یک کل میشود تا در ذهنِ او با هم متحد و تبدیل به یک عمل واحد شود. اولین پرسشی که در صحنههای آغازین پیش میآید این است که «چه پیش آمده است؟» همان چیزی که دغدغۀ شخصِ محوری نیز هست و سپس به دیگر شخصِ داستان (خلیفه)، که خود از عوامل ایجاد حادثه است، سرایت میکند. از آشکار شدنِ موضوع (سپرده شدن «بودلف» به «افشین» برای انتقام ستاندن) بحث مهم دیگری پیش میآید که پرسش از «سرنوشت» شخص مهمِ بازی «بودلف» است. این حادثه با کنشهای متوالی راوی که همراه با هیجان ترس و اضطراب است، به داستانْ سرعت و پویایی (Dynamic) میبخشد.
در این داستان، اشخاص فرعیتر، عمدتاً در خدمت هدایتِ توجهِ مخاطب به مهمترین یا پرمعناترین جنبهها در شخصیت اصلیتر نیستند، هر کدام از آنها به موقعیت خودشان تعلق دارند که مانند موقعیت سه شخص اصلی (راوی، افشین و ابودلف)، توجه ما را به سمت پرسشهای پی در پی جلب میکنند، همچون خلیفه که اهرم اصلی کنشِ راوی در جلوگیری از حادثۀ اعدام بودلف است.
حرکت کلی داستان (Movement) از جزء به کل است. معرفی و توصیف قهرمانان، به جز مواردی که از قول اشخاصِ دیگر مانند خلیفه انجام میشود (معرفی افشین و بودلف در صحنۀ دوم داستان)، بیشتر از راه کنش مستقیمِ خود آنهاست.
کاربرد جملات کوتاه در متن، خصوصاً از همان آغاز، سبب خلقِ فضای پُر اضطرابِ داستان و حفظ این هیجان تا پایانِ آن که فرودی طبیعی است، شده و پرسشهای قهرمان ـ راوی به این فضا قوت بخشیده است.
بافت این متن روایی، بیشتر به یکی از انواع نمایشنامه (Dram) شبیه است که در آن سناریو بر اساس یک داستان یا یک ماجرای از پیش تعیین شده، توسط یک گوینده یا یک نویسنده، تنظیم شود و منظور از بحث درام در تاریخ بیهقی، همین نوع است که حالتی روایی نیز دارد. (مکی، ابراهیم؛ ۱۳۶۶؛ صص۳۳-۳۲)
در این درام گونه، دو نوع توصیف بیرونیِ اشخاص و وقایع و توصیف درونیِ قهرمانان بهکار رفته است. راوی ـ قهرمان، بیشتر نقاط حساس داستان را نقل میکند. از این نظر، بافت متن به بافت داستان پهلو میزند تا درام. چرا که در نوع اخیر، توصیف اعمال و وقایع، بایستی از طریق کنش مستقیمِ اشخاص و عناصر باشد، نه توصیف کنشها توسط راوی. از سویی دیگر، این داستان فاقد زمینهسازی و مقدمه است، چنان که علت اصلی حادثه ـ کینهتوزیِ افشین به بودلف ـ در آغاز آن نیامده است و تا پایان نامعلوم میماند. آنچه تحتعنوان انگیزۀ این کار بیان شده، از زبان یکی از اشخاص داستان (خلیفه) است، بیآنکه زمینهیی برای آن در متن وجود داشته باشد. به بیانی دیگر، داستان از میانه روایت شده است (Inmedias res)1. علت امر نیز تلخیص و پرهیز از اطناب است. آنچه گاهی متن را تا آستانۀ درام پیش میبرد، مقولۀ استفاده از ابزار زبانی راوی (روایت) و قهرمانان (گفتوگو) و تنظیم صحنهها و توالیِ آنها و حفظ پرسشها تا پایانِ آن است.
کلام و زبانِ دراماتیک
در مجموع، حدود دوازده صحنۀ متوالی و مجزا در این داستانِ درامگونه وجود دارد که به ترتیب:
۱٫ صحنۀ بیقراری احمد (راوی) در خانه.
۲٫ درخواست از خدمتکاران جهت زین کردنِ اسب و گفتوگو با غلامِ خاص و حرکت به سوی درگاه خلیفه.
۳٫ ورود به درگاه و بار خواستن از حاجب خاص و گفتوگوها.
۴٫ دیدار با خلیفه و آگاهی از حادثۀ پیشآمده و رایزنی با او، جهت چارهجویی و حرکت به سوی خانۀ افشین.
۵٫ در خواست ورود به منزل افشین و رویارویی با حاجبانِ او.
۶٫ رویارویی با افشین (تنۀ اصلی متن) و حرکت به سوی درگاه.
۷٫ ورود به درگاه و بار خواستن.
۸ . دیدار با خلیفه و بیان حوادث پیشآمده.
۹٫ ورود افشین به دربار و سوال و جواب با خلیفه و اعتراض به حکمِ او و بازگشتن.
۱۰٫ بازخواستِ خلیفه جهت پیغام ناگفته گزاردن و پاسخ او.
۱۱٫ رفتن حاجب به خانۀ افشین جهت بازگرداندنِ ابودلف.
۱۲٫ سپاسگزاری بودلف از احمد (پایان داستان).
بیقراری مورد نظر راوی در همان سطور اولیه متن ـ که در صحنۀ اول بیشتر دیده میشود ـ به یاری جملات کوتاه فعلدارِ متوالی القا میشود. این حس از طریق کندی گذر زمان و لحظات، نشان داده میشود.
****
Comments are closed.