احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۶ اسد ۱۳۹۲
وقتی برای نخستین بار واژۀ absurd را آلبر کامو نویسندۀ فرانسوی ـ الجزایری در افسانۀ سیزیف به معنای ناهماهنگ و بیهدف استفاده کرد، راه کاربردِ این واژه را در ادبیات و مقولۀ پوچگرایی گشود.
کامو با استفاده این واژه، انسان را موجودی بیهدف و ناهماهنگ با پیرامونش به معرفی گرفت؛ واژهیی که در دهۀ پنجاه سدۀ ۱۹ میلادی، ورد زبان تیاتریستها شد. چنانکه مارتین اسلین در کتاب تیاتر پوچی که در ۱۹۶۱ م در امریکا و در ۱۹۶۲م در انگلستان منتشر شد، توانست واژۀ «ابسورد» را به حیث یک اصطلاح فلسفی ادبی، همیشه با تیاتر پیوند بزند.
هرچند در فلسفۀ غرب، پوچگرایی تاریخی پُرپیشینه دارد و به نحوی از دوران پروتاگوراس فیلسوف سوفسطایی یونانی آغاز میشود، فیلسوفی که میخواست بحث فلسفۀ آن زمان را از موضوع نیروی فرا طبیعی به میان انسانها بکشد؛ کاری که به قیمت فرار و غرق شدنِ این فیلسوف انجامید.
اما در شرق و فلسفۀ شرق بدون آنکه نامی از مقولۀ پوچی و یا ابسورد گرفته شود، استفادۀ مستمر در ادبیات داشته است. پوچی که اگر چون سیزیف محکوم به کشاندن سنگ بالای کوه نیست، اما پیمودن هفت کوه قاف است.
در ادبیات کلاسیک فارسی، آنچه این مقوله را بیشتر اهمیت میدهد و آن را با فلسفهیی نوعی مدرن میآمیزد، رباعیهای عمر خیام است. رباعیهایی که در هر مورد، موضوع بحث بوده و دوگانهگی را میان پیروان این شاعر به وجود آورده است. کسانی او را عالم و عارف نامیدهاند و بحث معشوق و می را اشاره به یک نیروی مافوق طبیعی دانستهاند.
و گروهی دیگر چون صادق هدایت، او را از همۀ این بند و بستها رهانیده و آزاد از همۀ باورها دانسته؛ مقولهیی که کسان دیگری را هم بیشتر به همین نگرش واداشته است. هرچند رباعیهایی که چه از خیام نامیده شده و چه وابسته به خیام، بیانگر دقیق اندیشههای زمینی و نگرش بدبینانۀ اوست؛ چیزی که میتوان گفت باعث شده صادق هدایت را هم به سوی خود بکشاند.
مانند این رباعی:
بنگر زجهان چی طرف بربستم؟ هیچ/ وز حاصل عمر چیست در دستم؟ هیچ
یا هم در این رباعی:
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟ / وز تار وجود عمر ما پودی کو؟
پوچگرایی و دهرینگری، نه تنها در رباعیاتی که صادق هدایت در کتاب ترانههای خیام جدا از رباعیات منسوب به او میداند، دیده میشود؛ بلکه در رباعیهای منسوب به خیام نیز به این موضوع برمیخوریم. حالا اگر گویندۀ این رباعیها کسی جز خیام هم باشد، و اگر به قدرت رباعیهای خیام هم نسروده باشد، خالی از موضوع پوچگرایی نیست؛ بحثی که میتواند نشان دهندۀ پیشینۀ این مقوله در میان تودههای دیگر مردم به جز خیام هم باشد.
گذشته از اینها، آن گونه که آلبر کامو واژۀ «ابسورد» را فرا راه نویسندهها و تیاتریستها گذاشت، خیام نیز با این نگرش به جهان و هستی، و با پرسشهای فلسفی خود، نه تنها اینکه راه را برای دیگران گشود، بلکه تأثیر زیادی هم روی دیگران گذاشت.
یکی از این شاعرها که تأثیر از خیام گرفته، مرزا اسدالله غالب (۱۷۹۷-۱۸۶۹) شاعر هندی است، که در لابهلای اشعارش به زبان فارسی و اردو، بهوضاحت میتوان این اثرپذیری را دید.
آنچه که تأثیر خیام یا همفکری این دو شاعر را میتواند بیشتر برجسته سازد، موضوع: می، به سخره گرفتن زاهد، شکوه از تنهایی و زندهگی بیهوده، و به دیدۀ شک نگریستن به جهان مابعد است.
بحث دوگانهاندیشی آنگونه که گریبانگیر خیام شده است، مرزا غالب را هم از این امر مستثنا نمیگذارد؛ چه در آن زمانی که غالب زنده بود و چه بعد از مرگش، هرچند غالب آن گونه که میبایست، در زمان زندهگیاش شناخته نشد و سالها طول کشید تا کسانی چون اقبال لاهوری، گلزار و دیگر شعرای اردوزبان را به سمتِ خود بکشاند.
اما انگار خود غالب میدانست که مانند هر اندیشگر دیگری، در زمان زندهگیاش شناخته نخواهد شد. برای همین غالب میگوید:
کوکبم را در عدم اوج قبولی بوده است/ شهرت شعرم به گیتی بعد من خواهد شدن
اما آنچه در مورد غالب، دیگران را به شگفتی وا داشته بود، حافظۀ قوی غالب بود. زمانی که غالب غزلی میسرود، تا کامل شدن غزل، با هر بیتش گرهی در دستمالی میانداخت و زمانی که غزل کامل میشد، با گشودنِ هر گره همان بیت را مینوشت.
در این جا چند نمونه از ابیات همگون غالب و خیام را به گونۀ نمونه از هماندیشی آنها میآورم. آن جا که خیام میگوید:
خیام کی گفت دوزخی خواهد بود؟ / کی رفت به دوزخ و کی آمد ز بهشت؟
مرزا غالب در بیتی از غزلهایش به زبان اردو، چون خیام با دیدۀ تردید در مورد اتفاق بعد از مرگ میگوید:
واقعیت بهشت هرچند به ما آشکار است / لیکن برای فریفتن دل این خیال خوبیست غالب
و وقتی خیام به زاهد میتازد و میگوید:
ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم/ با اینهمه مستی ز تو هشیارتریم
غالب به کنایهیی در یکی از ابیات غزل خود، به زبان اردو واعظ را مخاطب قرار داده میگوید:
سخن از میکده با من نگو واعظ/ آمدورفت منهم همانجاست و از تو هم
یا هم در ابیات دیگر گذشته از این که واعظ را به خاطر سختگیریاش در مورد می به سخره میگیرد، به باورهای او تازیده میگوید:
می به زهاد مده که این جوهر ناب
پیش این قوم به شورابۀ زمزم نرسد
خواجه فردوس به میراث تمنا دارد
وای گر در روش نسل به آدم نرسد
گذشته از به سخره گرفتن و کنایه گفتن به زهاد، آن گونه که خیام میگوید: «پیش آر پیاله را که شب میگذرد»، غالب هم از فرصت استفاده میکند و میگوید: فرصت از کف مده وقت غنیمت پندار/ نیست گر صبح بهاری شب ماهی دریاب
آن گونه که خیام شکوه از زندهگی دارد و میگوید: افسوس که بیفایده فرسوده شدیم/ وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
شکوههای غالب هم کمتر از خیام نیست، و برای همین هم است که گاهی به زبان اردو، گاهی هم به زبان فارسی سخن به شکوه از زندهگی و سرنوشتِ خود دارد:
باده به وام خورده و زر به قمار باخته
وه که ز هر چه ناسزاست هم به سزا نکردهایم
ناله به لب شکستهایم، داغ به دل نهفتهایم
دولتیان ممسکیم زر به خزانه کردهایم
و در غزلی به زبان اردو با شکوه میگوید: آنچه در سینه دارد، دل است و سنگ یا خشت نیست و حیران از اینکه چرا از این همه درد لبریز نمیشود و باز هم درد میگیرد.
فارسیسرایی غالب اکثر برایش دردسرساز بود، شاعران دیگر همنسل غالب در مورد شعرهای فارسی غالب میگفتند: آیا این غالب است که خودش را فارسیسرا میداند، یا شعرای فارسی هم او را میپذیرند. و این کنایه بیشتر در مورد ابیاتی از این دست بود: بود غالب عندلیبى از گلستان عجم
من ز غفلت طوطى هندوستان نامیدمش
غالب ز هند نیست نوایى که مىکشم
گویى ز اصفهان و هرات و قمیم ما
گذشته از ابیاتی که بیشتر حالوهوای خیامی دارند، میتوان به نکات دیگری هم اشاره کرد و غالب را متأثر از شاعران فارسیسرا دانست.
در مورد ظهوری، شاعر پارسیسرای قرن یازدهم خورشیدی، میگوید:
غالب از صهبای اخلاق ظهوری سرخوشیم / پارهیی بیش است از گفتار ما کردار ما
و جای دیگری در مورد صائب تبریزی (۱۰۰۰- ۱۰۸۷ هجری خورشیدی) میگوید:
ذوقِ فکر غالب را برده زین چمن بیرون / با ظهوری و صایب محو همزبانیهاست
آشنایی و حسرت غالب به شاعران پارسیسرا و زیستگاه آنها تا به آنجا میرسد که میگوید:
غالب از خاک کدورتخیز هندم دل گرفت/ اصفهان هی، یزد هی، شیراز هی، تبریز هی
Comments are closed.