احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد فرهاد مجیدی ـ عضو مجلس نمایندهگان/ 25 عقرب 1392 - ۲۴ عقرب ۱۳۹۲
در زمانی که دولتمردان کشور از نزدیکیهای دو کشور همسایه سخن میگویند، بدون شک چنین عنوانی میتواند حساسیتبرانگیز و حتا توطیهگرانه به نظر رسد. این عنوان را من به گونه تصادفی و یا برای جلب توجه مخاطبان انتخاب نکردم؛ بل نیت دیگری دارم که در ادامه نوشته میخواهم آن را روشن سازم.
این عنوان زمانی به ذهنم خطور کرد که سیاستهای جمهوری اسلامی ایران را در نزدیک به چهار دهه اخیر مرور میکردم. این کشور از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، شعار مرگ بر امریکا و دشمنی با این کشور را به عنوان شعار اصلی نظام انتخاب کرد و تا امروز آن را ادامه میدهد. با وجود آنکه پس از پیـروزی حسن روحانی به عنوان رییسجمهوری این کشور، نشانههایی از یک نوع تمایل محتاطانه برای گفتوگو با امریکا در میان تیم تازه به چشم میخورد و یک بار هم میان حسن روحانی و باراک اوباما رییسجمهوری امریکا صحبت تلیفونی کوتاهی انجام شد؛ ولی شعار مرگ بر امریکا همچنان در جمهوری اسلامی ایران بر سر زبانهاست. بخشی از مردم ایران که حتا با نظام مخالفتهایی دارند، ولی در هنگام بحث بر سر مساله هستهیی، از سیاستهای رسمی این کشور بهنحوی حمایت میکنند. اینها همه نشانههای بارزِ یک ملت آگاه میتواند باشد که در مورد منافع ملی خود ـ حالا چه با آنها موافق باشیم و چه مخالف ـ مواضع مشترک نشان میدهند. به این معنا که خطوطی به عنوان خطوط قرمز منافع ملی برای شهروندان جمهوری اسلامی تعریف شده است که نمیخواهند نسبت به آنها بیتفاوت باشند، هرچند که ممکن است با سیاستهای کلی نظام موافق نباشند. همین مسأله این ذهنیت را در من بهوجود آورد و حتا به دغدغه ذهنیام تبدیل شد که منافع ما به عنوان یک ملت چه تعریفی دارد؟ خطوط قرمز ما کجاست؟ و نسبت به شرایط کشور خود چه نقطهنظرهای مشترکی داریم؟
بحث را برای اینکه از حالت تجریدی و انتزاعی بیرون کنم، به یکی از مسایل مهم و اصلی ربط میدهم و از این منظر میخواهم به پرسـشی که در عنوان این نوشته به کار بردهام، بپـردازم.
همواره دغدغه مردم افغانستان از ناحیه تروریسم و جنگی بوده که پاکستان در کشور ما بهراه انداخته است؛ جنگی که هر روز از مردم افغانستان به صورت جبارانه قربانی میگیرد. سالهاست که مردم و دولت افغانستان از پایگاههای تروریستی در آن سوی مرز سخن میگویند. رییسجمهوری کشور هرچند که سیاستهای متناقضی را همواره از خود در قبال پاکستان و پایگاههای تروریستی تبارز داده؛ ولی در مجموع بر یک نکته تأکید کرده است که آنچه ما میکشیم، ریشه در آن سوی مرز یعنی در خاک پاکستان دارد.
خاک پاکستان در طول چهار دهه اخیر به محل تنـدروان مذهبی و گروههای دهشتافکن تبدیل شده است. این گروهها تنها پاکستانی و یا افغان نیستند. ناراضیان مذهبی از کشورهای عربی گرفته تا جمهوریهای سابق شوروی و حتا افرادی از کشورهای غربی در پاکستان خانه کرده و در گروههای مختلف به عنوان سربازانِ یک ارتشِ بدون کشور و با آرمانهای ناکجاآباد تنظیم شدهاند. از این افراد در جنگ علیه ناتو و دولت افغانستان به اندازه کافی استفاده میشود. وقتی دولتمردان کشور میگویند که پایگاههای تمویل و تجهیزِ گروههای جنگجو و خشونتطلب در آن سوی مرزهاست، سخنی بیمورد و نابهجا نگفتهاند. همه شواهد و اسناد نشان از آن دارند که پاکستان یک جنگ نیابتی در افغانستان را آغاز کرده و ادامه میدهد. این جنگ حداقل در دوازده سال گذشته برای مردم افغانستان و جامعه جهانی بهشدت پُرهزینه بوده است. در این جنگ، همهروزه مردم افغانستان و نیروهای داخلی وخارجی، آماج حملات بنیـادگرایان قرار میگیرند و کشته میشوند.
متأسفانه واکنش نسبت به این وضعیت چه از سوی دستگاه دیپلماسی کشور و چه از سوی جامعه جهانی، واکنشی دقیق و محاسبهشده نبوده است. امریکا هر از گاهی بهوسیله جنگندههای بیسرنشین اهدافی را در آن سوی مرز نشانه میگیرد، ولی اینگونه برخوردها تا به حال نتوانسته در مهار تروریسم و کاهش جنگ و ناامنی در افغانستان و حتا در پاکستان چندان موثر باشد.
در آغاز مبارزه جهانی با تروریسم، کشورهای غربی و بهویژه امریکا از دامنه وسیعِ این مبارزه در هر کشور و منطقه جهان خبر میدادند؛ ولی به مرور زمان این کشورها به دلایل نامشخص تغییراتی در سیاستهای خود در مبارزه با تروریسم وارد کردند و تنها در افغانستان محدود شدند. محدود شدن در افغانستان این زمینه را مساعد کرد تا گروههای تروریستی در خاک پاکستان نفس تازه کنند و با سربازگیری از میان جوانان و افراد سادهدلی که عمدتاً غم نان دارند، این جنگ را با نیروهای خارجی و افغان ادامه دهند.
طرح صلح دولت افغانستان از آنجایی که از آغاز نقطه عزیمت خود را بر ضعف گذاشته بود، نتوانست در کاهش ناامنیها و یا پیوستن گروههای شورشی و مخالف به روند صلح موفقیت چندانی بهدست آورد. جنگ در افغانستان ادامه دارد و هر روز هم قربانی میگیرد؛ در حالی که مقامهای کشور به بهانههای مختلف با مقامهای پاکستانی حرفهای همیشهگی را تکرار میکنند و بدون آنکه تعهدی در کار باشـد، به یکدیگر مهمانی میدهند و یا در کشورهای غربی به بهانه توافق در مبارزه مشترک با تروریسم، مجلس میگیرند و سخنرانی میکنند.
از دیپلماسی افغانستان هم در این رابطه نباید غفلت کرد که دیپلماسی ضعف و کرنشگری است. خوب به یاد دارم که در دوره پانزدهم و شانزدهم شورای ملی، از حکومت افغانستان خواسته شد تا خطوط اساسی سیاست کشور را در مطابقت با ماده ۶۴ قانون اساسی، ترتیب و جهتِ تصویب به شورای ملی ارایه کند تا حداقل فهمیده شود که سیاستهای دور و نزدیک رابطه با جهان و همسایهها در این برنامه چهگونه باید باشد. ولی حکومت بهجای ترتیب خطوط اساسی سیاست کشور، به فرستادن گزارشی از کارکردهای خود اکتفا کرد که به هیچ سوالی در عرصههای اقتصادی، سیاسی و مناسبات خارجی، اشاره دقیقی نداشت. این گزارش بهروشنی نشان میداد که حکومت افغانستان حتا نمیداند که بدون راهکار ملی نمیتوان به اهداف و برنامههای استراتژیک دست پیدا کرد. به همین دلیل دولت افغانستان در مسایل کلان ملی همواره مقطعی عمل کرده است.
ضعف در مبارزه با دهشتافکنان عملاً نشان از آن دارد که حکومت تعریف درست و مشخصی از دوست و دشمن ندارد. به همین دلیل است که میبینیم جنگ در کشور همچنان تداوم دارد و منابع مشخصِ آن همچنان پابرجا اند. اینگونه سیاست نرمش و مهمانی دادن، راه به جایی نمیبرد. در برابر خشونت طالبان و حامیانشان، نیاز به سیاستِ قاطع و کابردی است. به همین دلیل باید به سیاستِ عدم دوســتی با پاکستان پناه جست و از سکوی چنین سیاستی، بر این کشور فشار وارد کرد تا به گونه صادقانه جنگ با تروریسم را آغاز کند. ورنه، با سیاستهای فعلی دولت افغانستان، همان آش است و همان کاسه!
Comments are closed.