شاه نشین عمارت ادبیات داستانی (در‌آمدی بر پایگان تاریخی، فلسفی و فرهنگی ادبیاتِ روایتی منثورِ مدرن)

گزارشگر:چهارشنبه 29 ثور 1395 - ۲۸ ثور ۱۳۹۵

بخش دوم و پایانی/
تنظیم و تلخیص: زهره سمیعی
مجید نصرآبادی/

mandegar-3۵–۳: «دن کیشوت» هنگامی که با آسیاب‌های بادی مواجه می‌شود، آن‌ها را هم‌چون غولانِ عظیمی می‌پندارد که باید به نبرد با آنان برود و هرچه سانچو سعی می‌کند که او را از این اشتباه آگاه سازد، فایده‌یی ندارد. «دن کیشوت» خطاب به سانچو می‌گوید: «من فکر می‌کنم که آن‌چه را می‌بینم، همان است که می‌گویم». این جمله چون شاه‌بیتی برای اثر «دن کیشوت» است. او آن‌چه که می‌گوید و می‌بیند، همانی است که فکر می‌کند؛ و این یعنی همبسته‌شدن ذهن با تجربۀ متنی و بالتبع آن، همبسته‌شدن عین با تجربۀ ذهنی. در فرازی دیگر، «دن کیشوت» می‌گوید: «کلام آخر این‌که من هر آن‌چه را می‌گویم، حقیقی می‌پندارم، همین و بس.» این اصل موضوع بنیادینی است که حقیقت و وجود را در خُرده‌جهان خاصی که بدان رنگ واقعیت زده شده، یکی می‌کند. سروانتس در این اثر تنها به نقیضه‌پردازی و عینیت‌گرایی و ذهنیت‌گرایی نپرداخته است که فقط زمینه‌یی را ایجاد نماید تا خواننده را به خنده وادارد. او یک شخصیت داستانی خلق نموده و در این اثر «هستی فراموش شدۀ انسان» را می‌کاود.
۵–۴: دلیل دیگری که برای ویژه و مختص بودن «دن کیشوت» به عنوان ممیزه میان ادبیات روایتی سنتی با مدرن می‌دانم، وجود دیگر آثار نویسنده است. سروانتس علاوه بر تجربه‌های بسیاری که در نمایش‌نامه‌نویسی و شاعری داشت، اما در هیچ کدام از این دو گونۀ ادبی به اندازۀ داستان‌نویسی موفق نبود و با اقبال عمومی مواجه نشد. او در مجموعه‌یی به نام «داستان‌های کوتاه پندآموز»، داستانی با عنوان «لیسانسۀ شیشه‌یی» دارد که بی‌گمان پس از اثر «دن کیشوت»، عمیق‌ترین و اصیل‌ترین داستانی است که سروانتس نوشته است. این نگاه سروانتس به روان‌کاوی و معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی شخصیت‌های داستان‌هایش، دالی دیگر بر ممیز بودن آثارش از دیگر همتایانش است. سروانتس به زیبایی بر روی اصل «خرده‌جهان»‌ها و «تصویر جهان» و به گفتۀ پل ریکور «پیشاادراک» شخصیت‌های داستانی‌اش کار کرده است. سروانتس، یک رمان‌نویس فیلسوف است که جهان و انسان را از دریچۀ هستی‌شناسی بررسی می‌کند. سروانتس معانی ثقیل فلسفی را در روایت‌هایی بسیار ساده بر ما آشکار می‌کند. «دن کیشوت» یک رمان سهل‌الممتنع است.
۶ـ رمان با خلق «دن کیشوت» هویت یافت. از قرن ۱۶٫م به بعد تا به امروز آثار بسیاری به رشتۀ تحریر درآمده است که هریک سعی در ساختارمند کردن ادبیات روایتی منثور مدرن داشته‌اند که در ذیل به گروهی از مهم‌ترین این ساختارها اشارتی می‌شود:
۶–۱: پیرنگ (plot): در ادبیات روایتی منثور سنتی به‌خاطر عدم تفکر عقلانی، پیرنگ‌ها تحت تأثیر بینش اسطوره‌یی هستند و گاه با بی‌نظمی و تعدد وقایعی روبه‌رو هستیم که هیچ ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند.در ادبیات روایتی منثور مدرن، نویسنده برای پیرنگ داستانی‌اش باید تابعی از بینش استدلالی و منطقی باشد. دیگر نویسنده نمی‌تواند در انتخاب علل درونی داستانش، طبق بینش اساطیری و به قول «ارنست کاسیرر»، انتخابی کاملاًً آزادانه برای عللِ وقایع داشته باشد.در روایت‌های مدرن، روابط علت و معلولی با قیدهای عقلانی، روان‌شناختی و اجتماعی حاکم بر پیرنگ است که داستان را پیش می‌برد.
۶–۲: شخصیت‌پردازی (character): در روایت‌های سنتی، آدم‌های داستان یا ایزدان‌اند یا قهرمان‌اند (hero) و یا این‌که شبحی از یک انسان که احساس‌شان نمی‌کنیم. پس از این دوره در قصه‌ها و حماسه‌ها با نیمه‌خدایانی روبه‌رو هستیم که هم پای در جهان ایزدی و هم در دنیای انسانی دارند. دوران مدرن که نمایندۀ انسان‌گرایی و آرمان‌های اگزیستانسیالیستی است با گسستی دیگر در شخصیت‌پردازی سعی در وانمودن انسان منهای آرمان‌های الهی و حتا اخلاقی داشته است. به هر تقدیر، شخصیت‌پردازی روایت‌های مدرن، تک‌افتاده‌گی انسان در این گیتی را با تمامی رنج‌ها، آرزوها، امیال سرکشش برای‌مان به تصویر کشیده است.
۶–۳: زاویه دید (point of view): ادبیات روایتی سنتی برای روایت، اکثراً از زاویه دید دانای کل استفاده می‌کند و این به دلیل دیکتاتوری و تک‌صدایی حاکم بر اجتماع و زبان است؛ اما در روایت‌های مدرن از زاویه دید‌های دانای کل محدود، اول شخص، نمایشی و زاویه دید‌های چندگانه بیشتر استفاده می‌شود که آن‌هم به‌خاطر رشد فزایندۀ دموکراسی، افول اتوریتۀ تک‌صدایی و نسبیت حاکم بر زبان است. مکاتب هنری و ادبی که در قرون ۱۹ و ۲۰ هم‌چون قارچ هر روز سربرمی‌آوردند، خود دالی بر این مدعاست که اقتدار تک‌صدایی در عالم هنر و ادب در حال فروپاشی بود.
۶–۴: گفت‌وگو (dialogue): در روایت‌های سنتی از شیوۀ مکالمه و سخن گفتن قهرمان‌ها نمی‌توان منصب اجتماعی‌شان را تشخیص داد، به طوری که اختیار لحن قهرمان‌ها، در قدرت کلامِ راوی/ نویسنده است؛ اما در روایت‌های مدرن لحن راوی / نویسنده از لحن شخصیت‌ها متمایز می‌گردد تا شخصیت دارای هویت و فردیت در اثر شود، که این امر را مدیون اندیویدوآلیسم حاکم بر تفکرات فلسفیِ این دوران هستیم.
البته بر این سیاهه می‌توان به بررسی عناصر دیگر داستان پرداخت و وجوه تمایز آن را در ادبیات روایتی منثور مدرن و سنتی مورد بررسی قرار داد. هر چند که وجه شبه‌ها و متمایزکننده‌های میان این دو گونۀ روایتی، نیاز به کندوکاوی جداگانه دارد.
۷ـ ادبیات مدرن که جزیی از فرآیند مدرنیته است، با تأثیر گذاشتن و تأثیر پذیرفتن از دیگر زمینه‌های فرهنگی این فرایند، موفقیتی چشم‌گیر به‌دست آورد و توانست سه اصل زیر بنایی فرایند مدرنیته: آزادی، برابری و عقلانیت را در درون خود حل کند و از گذر این اهداف و آرمان‌ها به بسترسازی فرهنگی در اروپا کمک کند. رمان‌ها در شکل‌گیری تحرکات و انقلاب‌های اجتماعی ـ سیاسی، بازآفرینی حالات ذهنی ـ روانی و کاوش در هستی انسان، نقش داشته‌اند. تخیل در رمان برخلاف افسانه (legend) که ملهم از سحر و جادو است، تخییلی حقیقت نماستverisimilitude) و بازآفرینی ذهنی سعی در تبعیت از امور واقع را دارد. رمان‌های مکاتب ریالیسم، ناتورالیسم و رمانتی‌سیسم، تاثیر بیشتری از جریانات مدرنیته گرفتند؛ اما رمان (ادبیات روایتی منثور مدرن) یک گونۀ ادبی پویاست. رمان توانسته در هیأت‌های متفاوتی ظاهر گردد و همین امر، نظریۀ «مرگ رمان» را منتفی ساخته است. مکاتب سوریالیسم، جریان سیال ذهن (سیلان آگاهی)، ریالیسم جادویی، سمبولیسم و رمان‌های تمثیلی، در حقیقت پروژه مدرنیته را نفی نمی‌کنند، بلکه بسیاری از این قبیل آثار در امتداد همان «پروژۀ ناتمام مدرنیته»هستند. به‌کارگیری عناصر جادویی و تصاویر فراواقع در رمان «صدسال تنهایی»ِ مارکز، نتوانسته لطمه‌یی به نوع شخصیت‌پردازی و پیرنگ مدرنِ آن اثر وارد آورد، بلکه این بهره‌گیری رمان را در استفاده از سنت‌های بومی امریکای لاتین می‌رساند. رمان «کوری»ِ ساراماگو نیز گونه‌یی تمثیلی از رمان است و دال بر رجعت به دنیای اساطیری نیست. این رویکرد جدید، نوید ورود به عرصه‌یی دیگر از روایت‌پردازی را می‌دهد که متفاوت با روایت‌های سنتی است؛ دورانی که از می‌توان با نام «پسامدرنیسم» یاد کرد. داستان کوتاه که گونه‌یی دیگر از روایت‌های مدرن است، با حکایات و قصه‌های کوتاه متفاوت است، چرا که معلول فرایند مدرنیته است. ادبیات روایتی سنتیِ کوتاه دارای پیرنگی ازهم‌گسیخته و متعدد بود و بیشتر حوادث نقش محوری را ایفا می‌کردند و آدم‌های داستان به مرحلۀ شخصیت‌پردازی نمی‌رسیدند و داستان دارای وحدت تأثیر کم‌تری بود. وجه اخلاقی و تعلیمی در حکایات، پارابل‌ها و فابل‌ها از روایت‌های سنتی نمودی آشکار دارد که در داستان کوتاه سعی نویسنده بر آن است که در پی به تصویر کشیدن زنده‌گی باشد تا پند و اندرز دادن به خواننده. داستان‌نویس دیگر خود را خطیب و واعظ نمی‌داند و سعی در نمایان‌سازی وقایع دارد تا قضاوت دربارۀ آن.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.