احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ دوشنبه 8 سنبله 1395 - ۰۷ سنبله ۱۳۹۵
بخش ششم و پایانی/
عقلِ خودبنیاد که نوشوندهگی و نقّادی از مهمترین ویژهگیهای آن است، با مقدسانگاری و نقدناپذیری ناسازگار مینمود. جنبههای مقدسِ دین که غیرقابلِ نقد انگاشته میشد، کنار رفت تا راه بر روی گسترش عقلانیّت هموارتر شود و خرد نقّاد مانعی در برابرِ تکتازی-های خودش مشاهده نکند.
عقل که در سدههای میانه زیر بارِ دین درآمده بود و فرصتی برای رهایی نداشت، اکنون با شکلگیری شرایط جدید و دگرگونیهای ذهنی و عینی به خودبنیادی رسیده بود و فراتر از آن، ندای تمامیتخواهی سر میداد. عقلانیّت سعی میکرد تا سیطرهاش را بر تمامی شؤون زنده-گی انسان توسعه دهد و به هیچ نیرویی جز خودش خط بندهگی ننویسد. این وضع ادامه داشت تا آنکه ضعفها و ناتوانیهای عقل آشکار شد و کشفِ ضمیر ناخودآگاه فروید و آگاهی طبقاتی مارکس، عقل خودبنیاد را به خوداندیشی و خودانتقادی وادار کرد.
خلاصه و نتیجهگیری
مباحث فوق را میتوان چنین مختصر کرد:
۱٫ هیچ حادثهیی را نمیتوان بریده از حوادثِ پیشینی تاریخی در نظر آورد. با این بیان، سکولاریسم نیز رگههای تاریخییی دارد که تا سدههای میانه و عصر باستان قابل ردیابیست. سدّههای میانه را عصر تاریکِ تاریخِ غرب گفتهاند. در این دوره که از قرن پنجم تا قرن پانزدهم میلادی را احتوا میکند، همهچیز تحتِ سیطرۀ دین مسیحی و تفسیر کلیسا از این دین قرار داشت و این دورۀ تقریباً هزارساله را حدفاصلی میان عصرِ باستان و عصرِ جدید بهشمار آوردهاند. اصطلاحِ قرون میانه امروزه علاوه بر اطلاقِ آن به یک دورۀ خاصِ تاریخی، به طرزِ دید مشخصی بهکار میرود که توأم با تحجّر و قرائتهای سختجانِ دینی باشد. در گفتوگوهای روزمره، اندیشههای سختگیرانه و خشونتبار دینی را قرون وسطایی میخوانند. با آغاز سدههای میانه بود که تمامیِ نهادهای آموزشی، فرهنگی، هنری، ادبی، علمی و فلسفی زیر حاکمیّتِ کلیسا درآمدند و این وضع تا قرن پانزدهم میلادی ادامه یافت.
۲٫ اندیشهها و مکاتبِ جدیدِ فکری را میتوان در مواقعی به عنوانِ واکنش در برابر اندیشه و اوضاع مسلطِ سدّههای میانه به حساب میآورد. انسانمحوری رنسانس در برابرِ خدامحوری قرونِ وسطا قرار میگیرد و این دو، تز و انتیتزیاند که یکی پی دیگری در درازنای تاریخ شکل گرفتهاند. مفاهیم عمده و ارزشهای پرشکوهی که در قرون جدید و معاصر اطرافِ ما را پر کردهاند، به نحوی ریشه در عصرِ باستان دارند و عمدتاً در واکنش به قرون میانه شکل گرفتهاند.
۳٫ اسمگراها یا اصحاب اصالت تسمیه با انکار مفاهیم کلی، پایههای فلسفی الهیات مسیحی را نشانه گرفتند. کپرنیک، کپلر، نیوتن و انشتین که از پیشقراولانِ علم جدید به حساب میآیند، فلسفۀ طبیعی ارسطو و دیدگاههای کیهانِشناختی بطلیموس را که موردِ قبول کلیسا بود، برهم زدند و الهیات مسیحی در پایههای کیهانِشناختی خویش نیز با شکست روبهرو شد و آرام آرام زمینههای خودبنیادی عقل و اعتماد به دستآوردهای علمی فراهمتر شد.
۴٫ مواجهۀ علما و کلیسانشینان سبب انشعاب درونی مسیحیت شد و جریان دینپیرایی (رفورماسیون) با مارتین لوتر و کالون آغاز و دوام پیدا کرد. لوتر توبه را امر درونی خواند و با تکیه بر خودمرجعیّتِ دینی، یکی از فراگیرترین فرقههای مسیحی را پایهگذاری کرد. پژوهشهای پس از قرن هجدهم، وثاقتِ تاریخی مسیحیّت را زیر سوال قرار داد و زمینههای علمی کنار رفتنِ مسیحیت از زندهگی انسانِ غربی فراهمتر شد.
۵٫ اصطلاح سکولار اولینبار توسط کلیسای کاتولیک بهکار گرفته شد و آنان با جداییافکندن میان دنیا و آخرت، امور اینجهانی را دنیوی میپنداشتند، درحالیکه امورِ آنجهانی که ناظر بر بُعدِ روحانی انسان بود و تعالی روحی و معنوی او را تضمین میکرد، اخروی دانسته میشد. در اروپای قرون وسطا معمولاً واژۀ لاتین Saecularis برای توصیفِ «زمانۀ حاضر» به کار میرفت، اما در عمل به روحانیونی هم که سوگند رهبانیّت یاد نکرده بودند، سکولار گفته میشد.
۶٫ تفکیک اگوستینی میان شهر خدا و شهر زمین، تنشهای خونین مذهبی و اثباتناپذیری مدعیات فرقهیی و نیز عدم وثاقتِ تاریخی کتابهای مقدس را میتوان رگهها و زمینههای روشن سکولاریسم به حساب آورد.
۷٫ سکولاریسم را بر اساس معیارهای مختلفی دستهبندی کردهاند. در یکی از این ردهبندیها که ناظر بر دایرۀ شمول سکولاریسم است، سکولاریسم به دو دستۀ «معتدل» و «ستیزهجو» تقسیم میشود. سکولاریسم به لحاظ معرفتشناختی معتقد به قلمروی برای معرفت، ارزشها و کنشهاست که از مرجعیتِ دین مستقل باشد. اما لزوماً به نفی نقش دین در امور سیاسی و اجتماعی قایل نیست. اما سکولاریسم ستیزهجو، تمامیتخواه است و قلمروی برای دین جز در محدودۀ یک رابطۀ شخصی با خدا نمیشناسد. در تقسیمی دیگر، سکولاریسم را به پنجدسته تقسیم کردهاند. سکولاریسم در این دستهبندی به سکولاریسم کلامی، سکولاریسم فلسفی، سکولاریسم سیاسی، سکولاریسم اجتماعی و سکولاریسم معیشتاندیش تقسیم کردهاند.
۸٫ اومانیسم را یکی از زمینههایی گفتهاند که نقشِ بسیاری در ظهورِ سکولاریسم داشته است. محور شدنِ انسان که در سدۀ هفدهم با گزارۀ «می-اندیشم پس هستم»ِ دکارت چارچوبِ نظری و فلسفی پیدا کرد، باعث شد تا هر چه ماسوای انسان با انسان محک زده شود و انسان نیز چونان سوژۀ شناسنده در محراق توجه قرار گیرد. از این منظر، حتا دین و ارزشهای دینی نیز با محکِ انسان سنجیده میشد و در صورتِ معقول نبودن از متن به حاشیه میرفت. انسان ـ بنا بر تفکّر اومانیستی – نباید در حلّ معضلات و دشواریهایی که با آن مواجه است، دست به دامان دین و خداوند بزند، بلکه بایست بر خود تکیه کند و آقاییاش را در حل معضلاتِ انسانی به وضوح نشان دهد.
۹٫ علمگرایی باعث شد تبیینهای دینی و متافیزیکی حوادث زدوده شود و این جریان به مادهباوری و خودبسندهگی جهان ره بَرد. رشدِ فزایندۀ علوم تجربی، برخی آموزههای دینی مسیحیت را نادرست ثابت کرد و این «نادرستی» به تقاطعِ بیشتر علم و دین انجامید. نه علم حاضر بود از نتایجی که با روش تجربی بهدست آورده بود عقبنشینی کند، و نه کلیسا اعتقادی به تحدید قلمروِ دین داشت. علم بهصورتی ناخواسته در رویارویی با کلیسا قرار گرفته بود و کلیسا نیز در سرکوب علم از هیچ گزینهیی فروگذاشت نکرد. برخوردِ سرکوبگرانۀ کلیسا باعث شد تا مردم با دانشمندان همدردی بیشتر پیدا کنند و دستآوردهای روزافزونِ علمی نیز بر تثبیتِ جایگاه آنان میافزود. این در حالی بود که هر دستآوردِ علمی از میزان اقتدار و سلطۀ کلیسا میکاست و ظاهراً یک اقتدار را به چالش میکشید. اینگونه بود که علم در رویارویی با دین به پیروزی رسید و یکی دیگر از زمینههای شکلگیری سکولاریسم تولد شد.
۱۰٫ عقل که در سدههای میانه زیر بار دین درآمده بود و فرصتی برای رهایی نداشت، با شکلگیری شرایط جدید و دگرگونی-های ذهنی و عینی به خودبنیادی رسیده بود و فراتر از آن، ندای تمامیتخواهی سر میداد. عقلانیّت سعی میکرد تا سیطرهاش را بر تمامی شؤون زندهگی انسان توسعه دهد و به هیچ نیرویی جز خودش خط بندهگی ننویسد. عقل مدعی بود که فارغ از دین میتواند مصالح و مفاسدِ انسان را تشخیص دهد و تکیهگاهی جز بر خودش نمیشناخت.
سکولاریسم با چنین مبانییی ممکن است در جهان مسیحیت که سقفِ آن بر پایههای رویارویی عقل و دین، جسم و روح، مادی و معنوی و دنیا و آخرت برافراشته شده است، توجیه معقولی داشته باشد، اما کاربستِ آن در اسلام که ارج و اهمیتِ فراوانی به عقل قایل است و بر دوگانهگی دنیا و آخرت، جسم و روح نیز تکیه ندارد، نامؤجه است. اسلام نه با اومانیسم سرِ مخاصمت دارد و نههم عقل و علم را مردود میشمارد؛ بلکه برعکس بیش از هر دینِ دیگری به علم و آموختن توجه میدهد. قرآن کریم مشحون از آیههاییست که انسان را به ژرف-نگری در پدیدهها فرامیخواند و تدبّر و تعقل را از فریضههای دینی به حساب میآورد. گذشته از این، مبانی فکری و زمینههای اجتماعییی که برای سکولاریسم برشمردهاند، ویژۀ غرب است و تعمیم آن به سرزمینهای دیگری که تجربۀ تاریخی متفاوتی داشتهاند، با پرسشهای بسیاری همراه است. گذشته از آن، اثبات معقولیّتِ مبانی و زمینههای تاریخیِ ظهور سکولاریسم، نیاز به واکاوی و پژوهش بیشتری دارد که پرداختن به آن فرصتِ دیگری میطلبد.
بنابراین، رفتن از مسیری که غرب از آن عبور کرده است، توجیه معقولِ چندانی ندارد. سکولاریسم پیشینۀ تاریخییی دارد که گسسته از آن نمیتوان به حقیقتِ آن پی برد. افزون بر آن، زمینههای معرفتشناختی و جامعهشناختی غرب نیز در ظهور سکولاریسم نقش تعیینکنندهیی داشته است. استبداد دینی و ناتوانی مسیحیت از پاسخگویی به ایجابات عصرِ جدید و ناهمگامی با سیر تکامل بشری را میتوان عواملِ دیگر ظهورِ سکولاریسم در نظر آورد که در اسلام یا وجود نداشته است، و یا هم بهندرت به چشم میخورد.
فهرست منابع
قرآن کریم
۱٫ ارنست کاسیرر: فلسفۀ روشنگری، ترجمه: یدالله موقن
۲٫ آستین کلاین: سکولاریسم به زبان ساده، ترجمه: امیرغلامی
۳٫ بابک احمدی: ۱۳۸۹هـ، کتاب تردید، چاپ هشتم (ایران: تهران- نشر مرکز)
۴٫ پترسون و دیگران: ۱۳۷۹م، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، چاپ سوم (ایران: تهران- طرح نو)
۵٫ حسن یوسفیان: ۱۳۸۹، کلام جدید، چاپ دوم (ایران: تهران- سمت)
۶٫ عبدالکریم سروش: کیان، ش۲۶
۷٫ کاپلستون: ۱۳۸۹هـ ش، تاریخ فلسفه، ترجمه: غلامرضا اعوانی، ج۴، چاپ سوم (ایران: تهران- سروش)
۸٫ کمال پولادی: ۱۳۸۶هـ ش، تاریخ اندیشۀ سیاسی در غرب، ج۲، چاپ چهارم (ایران: تهران- نشر مرکز)
۹٫ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: سید هاشم هریسی
۱۰٫ محمد علی فروغی: ۱۳۸۸هـ ش، سیر حکمت در اروپا، چاپ پنجم (ایران: تهران- انتشارات زوّار)
۱۱٫ ملیحه صابری نجفآبادی: ۱۳۸۹هـ ش، تاریخ فلسفه به زبان ساد، چاپ اول (ایران: تهران- سمت)
۱۲٫ منوچهر صالحی: ۱۳۸۳، عوامل تاریخی پیدایش سکولاریسم.
Comments are closed.