احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 4 میزان 1395 - ۰۳ میزان ۱۳۹۵
بخش دوم/
مایکل هیلمن ـ ایرانشناس امریکایی
مترجم: داوود قلاجوری
چهارمین مجموعه داستانهای آل احمد به نام “زن زیادی” در ۱۹۵۲ انتشار یافت که مقدمهیی از سردبیر مجلۀ “سخن” پرویز ناتل خانلری به همراه داشت. خانلری پیشتر در ۱۹۴۵ در اولین کنگرۀ نویسندهگان ایران، طلوع آل احمد را در آسمان داستاننویسی ایران خوش آمد گفته بود. اما وقتی چاپ دوم “زن زیادی” به بازار آمد، مقدمۀ خانلری از آن حذف شده بود. این کار به آن خاطر بود که خانلری از اواسط دهۀ پنجاه میلادی به بعد به قبول مسوولیتهای دولتی در ردههای بالای رژیم پهلوی پرداخته بود و این موضوع مورد قبول آل احمد که خود را روشنفکری ضد رژیم پهلوی میدانست، نبود و به نشانۀ اعتراض، آن مقدمه را از پیشانی کتاب حذف کرد. البته، چنین عکسالعملهایی در میان روشنفکران آن زمان کاری عجیب نبود.
با سقوط دکتر مصدق و دولت ملی در نیمۀ اگست ۱۹۵۳ و بازگشت حکومت پادشاهی، دوران فعالیتهای مستقیم و بی پردۀ آل احمد در امور سیاسی پایان گرفت. در نتیجه، وی از آن به بعد نویسندهگی را نوعی فعالیت به معنای مبارزۀ سیاسی دانست و قلمش را سلاحی سیاسی. در اوایل ۱۹۵۵ آل احمد اولین داستان بلندش را بنام “قصۀ عنکبوتها” منتشر کرد که مضمون آن به طور کلی استثمار اقتصادی و نفت بود.
پس از سقوط مصدق، در یک دوران کوتاه مدت، آل احمد به گوشه و کنار ایران سفر کرد. نویسندهگان دیگر نیز به تبعیت از او به ایرانگردی پرداختند. به نظر میرسد این سفرها از اندیشههای سوسیالیستی سرچشمه میگرفت با قصد و نیتِ شناختِ بهتر از مردمِ گوشه و کنار کشور و رساندن آگاهی سیاسی به آنان. در مورد ایران این حرف، یعنی مردم غیر شهری که در بیش از ۶۵۰۰۰ دهکده زندهگی میکنند. حاصل سفرهای آل احمد یک سری مقاله دربارۀ نقاط مختلف ایران است و مردمی که در آنجا زندهگی میکنند. نقاطی مثل یزد، خراسان، دو دهکده در حوالی قزوین، جزیرۀ خارک، و چند محل دیگر.
در ۱۹۵۸ آل احمد کتاب “مدیر مدرسه” را منتشرکرد. چه به عنوان کیفرخواستی با زبان ملایم از سیستم آموزشی کشور در آن زمان و چه به عنوان یک رمان دربارۀ زندهگی طبقۀ متوسط، باید گفت “مدیر مدرسه” کتابی است که نظیرش تا آن زمان در ایران منتشر نشده بود. خوانندهگان این اثر در واقع تجربیات شخصی خود را زنده میکردند تا این که کنکاش قلمی نویسندهیی را در زندهگی طبقۀ پایین جامعه مرور کنند. “مدیر مدرسه” شاید از دیدگاه یک رمان (یا اگر به نمایشنامه برگردد، یک نمایشنامه) آنقدر مهم نباشد که به عنوان کتابی در زمینۀ نقد اجتمایی مهم است. به عبارت دیگر، در این کتاب آل احمد روی موضوعات اجتماعی آنقدر تکیه میکند که جائی برای طرح وضعیت زندهگی انسانها باقی نمیگذارد. به زبانی دیگر، “مدیر مدرسه” در پرداخت شخصیت و محیط زندهگی شخصیتها کمی ضعیف است. با این وجود، با انتشار “مدیر مدرسه” دورۀ جدیدی در زندهگی آل احمد آغاز شد که تأثیرش بر جامعه نسبت به سابق بیشتر بود.
در سال ۱۹۶۱ آل احمد رمان جدیدی (دومین رمان وی) به نام “نون والقلم” به چاپ رساند، امّا موفق به توزیع آن نشد. ساختار این رمان نظیر رمانهای شبهتاریخی و داستانهای “یکی بود یکی نبود” است و به نظر میرسد دو تم مختلف را در این کتاب دنبال کرده است: یکی موضوع ارتباط مذهب و حکومت که با سلطۀ صفویه آغاز شد و دومی ترسیم شکست جنبش چپ سوسیالیستی در دوران پس از مصدق.
در پاییز ۱۹۶۲ آل احمد کتاب غربزدهگی را به طور زیرزمینی چاپ و منتشر کرد. این کتاب خیلی زود بهطور مکرر تجدید چاپ شد و به عنوان یکی از کتابهای مهم غیر داستانی آل احمد در کارنامهاش به ثبت رسید. در واقع، فصل اول این کتاب قبلاً در “کیهان ماه” چاپ شده بود که کارش را از بهار ۱۹۶۲ آغاز کرده بود، ولی بعد از دو شماره توقیف شد. به گفتۀ آل احمد، علت توقیف آن، چاپ فصل اول “غربزدهگی” بود.
کتاب غربزدهگی مجادلهیی پُرفشار و عصبانی است که به توخالی بودن و انحطاط تمدن غرب حمله میکند و در درجۀ اول، ایرانیان را هشدار میدهد که اسیر ارزشهای بیمار و شیطانی این تمدن نشوند. آل احمد در این کتاب اشاره میکند: “اگرچه ایران و غرب هزار سال است با همدیگر درگیری دارند، امّا فقط در این چند قرن اخیر این تضاد به استیلای غرب بر ایران انجامیده است و این استیلا به شکل قراردادهای زورکی، فروش زورکی کالا، تزریق زورکی نظریههای آموزشی و ارزشهای فرهنگی غریبه و نامأنوس جلوه کرده است.” این کتاب بسیاری از ایرانیان کتابخوان را به وجد آورد به طوری که آن را پنهانی دست به دست میچرخاندند. در آن سالها گویا در اختیار داشتن این کتاب، جرم بود و زندانی داشت. از منظر دوران پس از سقوط پهلوی، اهمیّت این کتاب در دو نکته است که آل احمد میگفت جامعۀ سکولار آن زمان، آن دو نکته را نادیده میگرفت: اول، نقش ارزشهای مذهبی ـ به خصوص شیعۀ اثنی عشری ـ در ذهنیت مردم؛ دوم، نقش بالقوۀ اسلام به عنوان نیرویی اجتماعی و سیاسی در ایران پس از حکومت پهلوی.
از ۱۹۶۰ به بعد، آل احمد مسافرتهایی به خارج از ایران کرد. در واقع، اولین سفرش به خارج در ۱۹۵۷ به همراه همسرش به رم بود که چیزی جز یک سفر تفریحی نبود. در تابستان ۱۹۶۲ وی دوباره به اروپا سفر کرد و هزینۀ آن به عهدۀ وزارت آموزش و پرورش بود که او را برای بررسی کتابهای درسی اروپا به خارج فرستاد. در بهار ۱۹۶۴ آل احمد به سفر حج رفت که شرح آن سفر در کتاب “خسی در میقات” آمده است. در تابستان همان سال برای شرکت در “کنگرۀ بینالمللی فرهنگشناسان” به مسکو میرود. پس از بازگشت از این سفر، در انجمن فرهنگی ایران و روسیه در تهران یک سخرانی ایراد میکند که متن آن مدتی بعد در نشریۀ همان انجمن چاپ میشود. چهارمین سفر مهم وی در ۱۹۶۵ به دانشگاه هاروارد است که جهت شرکت در “کنفرانس بین المللی نویسندهگان” دعوت شده بود. دربارۀ این سفر مقالهیی نوشت که اول در مجلۀ “جهان نو” و سپس در کتاب “ارزشیابی شتابزده” چاپ شد. در ۱۹۶۷ مقالهیی به نام “اسراییل: نمایندۀ امپریالیزم” چاپ کرد که آن را بلافاصله پس از دیدار از آن کشور در ۱۹۶۳ نوشته بود. از همۀ سفرنامههای آل احمد بوی ملیگرایی، چپگرایی، و حتا تا حدودی ضد امریکایی میآید. چنین گرایشهایی، از خصلتهای بارز اندیشه و ذهنیت روشنفکرانِ ضد رژیم پهلوی در آن دوران بود.
از دیگر فعالیتهای آل احمد در دهۀ ۶۰ میلادی کمک و یاری به نویسندهگان جوان و دانشجو است. همچنان که راه و روشِ بسیاری از شخصیتهای ادبی آن روزگاران بود، آل احمد نیز طرفدارانی را به سوی خود جلب کرده بود؛ طرفداران روشنفکر جوان که خود را در خط آل احمد میدیدند. آل احمد از خود علاقۀ بسیار در سخنرانی برای دانشجویان در خارج از کلاس درس نشان میداد. در یکی از این سخنرانیها که در آبادان به سال ۱۹۶۱ انجام شد، به خصوصیات کلی ادبیات معاصر ایران اشاره میکند: “چند دستهگی، منفیبافی، انسانگرایی، تأثیر آثار ترجمه شدۀ غربی، وضعیت ادبیات فارسی و وضعیت نویسندهگی در ایران” که این آخری از دیدگاه آل احمد بیشتر سرگرمی است تا حرفه. به این معنا که تعداد کتابخوان در ایران محدود است و بنابراین نویسنده نمیتواند از طریق فروش آثارش امرار معاش کند. در سخنرانی دیگری در دانشگاه تبریز نیز به این موضوع اشاره میکند و میگوید که ما ایرانیها بیشتر علاقه داریم از شخصیتهای ادبی خودمان شهید فرهنگی بسازیم تا این که در زمان حیاتش وی را دریابیم.
در جنوری ۱۹۶۸ در مراسم یادبود نیما در دانشگاه تهران، آل احمد سخنرانی کرد و به موضوع فردگرایی نیما و به پشتکارش در مقام یک بدعتگذار تأکید ورزید. او در همان سال در دانشگاه مشهد نیز سخنرانی کرد و با دانشجویان به گفتوشنود پرداخت. شاعر معاصر نعمتالله میرزاده که برپا کنندۀ جلسۀ سخنرانی در مشهد بود، از تلاش خستهگیناپذیر آل احمد در این جلسۀ غیر رسمی یاد میکند؛ جلسهیی که در واقع، استادان همان دانشجویان باید برپا میکردند، نه آل احمد.
محتوا و ویژهگی این سخنرانیها در کتاب “ارزشیابی شتابزده” آمده است. این کتاب که مقالاتی نیز در میدان نقد ادبی دارد، شاهدی گویا از توانایی آل احمد در نگارش نقد ادبی است. یکی از آن نقدها دربارۀ “بوف کور” اثر صادق هدایت است. در آن مقاله آل احمد نظر میدهد که “بوف کور” انعکاسی از نظر نویسندۀ کتاب نسبت به وضعیت خفقانآور دوران رضاشاه است. پس از مقالۀ خردمندانهاش در بارۀ شاهکار هدایت یعنی “بوف کور”، آل احمد دو مقالۀ پُرجوش و خروش دیگر نیز ارایه میدهد که اولی “پیرمرد چشم ما بود” و دومی “صمد و فولکلور” نام دارد.
در ۱۹۶۶ آل احمد از نزدیک با مجلۀ “جهان نو” همکاری داشت که سردبیرش در آن زمان رضا براهنی بود. در دو شماره از این نشریه دو مقاله از آل احمد چاپ شد که عبارتاند از: “روشنفکر چیست و کیست؟” و “روشنفکر وطنی یا خارجی؟” این مقالهها سالها بعد دو بخش از کتاب “در خدمت و خیانت روشنفکران” را تشکیل دادند که پس از مرگ آل احمد به چاپ رسید. یکی از فصلهای جالب این کتاب، همان قسمتی است که دربارۀ مشاغل رفیق دیرینهاش خلیل ملکی مینویسد. خلیل ملکی در میان آن گروه ۵۳ نفر به زندان میافتد. ملکی همان کسی است که در دهۀ چهل میلادی یکی از تیوریسینهای چپگرا و ملیگرا شد. وی اولین کسی بود که انشعاب از حزب توده را اعلام کرد و در سال ۱۹۴۸ حزب نیروی سوم را بنیان نهاد و از ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ سردبیر مجلۀ “علم و زندهگی” بود و به نظر آل احمد، بهترین نمونه از یک آدم روشنفکر و متعهد به ترقی اجتماعی و سیاسی. انگیزۀ آل احمد در انگشت گذاشتن روی موضوع خلیل ملکی این بود که ملکی در همان سال بهخاطر عقاید چپگرای خویش محاکمه شده بود. ملکی که قبل از ۱۹۶۶ چندینبار محاکمه و زندانی شده بود، اینبار نیز به سه سال زندان محکوم شد. محاکمۀ ملکی در دادگاههای رژیم پهلوی برای آل احمد دردناک و غیر قبل تحمل بود؛ ولی آنچه موضوع را برایش غیر قابل تحملتر و دردناکتر میکرد، واکنش سرد و بیتفاوت رفقای روشنفکر و پیروان ملکی بود. در بعضی از جلسات محاکمه، به استثنای اعضای خانواده و فامیل، آل احمد تنها رفیقی بود که در جلسه شرکت میجست. آل احمد شگفتزده بود چرا هیچ یک از رفقا این جا نیستند که حداقل قوت قلب باشد. در چنین وضعیتی، آل احمد از همفکرانش مأیوس شده بود، چون که احساس میکرد آنها یا با دولت سازش کرده اند یا این که از ترس نمیخواهند با ملکی همدردی کنند.
اما در این میان مشکل جدیتری در مقابل آل احمد و همۀ نویسندهگان دیگر قرار گرفت: سیستم سانسور رسمی. در ۱۹۶۶ یکی از اعضای رژیم پهلوی به اطلاع همۀ ناشران رساند که از این به بعد حتا پس از آنکه کتابی مجوز گرفت و چاپ شد، باید دوباره مجوزی برای توزیعش گرفته شود. برای ابراز مخالفت با چنین سانسوری آل احمد، ساعدی، براهنی و تنی چند از دیگر نویسندهگان با امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت ملاقات کردند. در پاسخ، هویدا کمیتهیی را مأمور بررسی اوضاع کرد و در این میان قانون جدید سانسور کماکان به قوت خود باقی ماند.
در اواخر ۱۹۶۷ بهخاطر ترغیب عدهیی از نویسندهگان ضد رژیم، آل احمد به تحریم یک گردهمایی ادبی که توسط عوامل دولتی تدارک دیده شده بود، همت گمارد. در پی موفقیت در تحریم آن گردهمایی و علم کردن آن تحریم به عنوان مبارزه علیه سانسور جدید دولتی، این نویسندهگان به فکر تشکیل سازمانی افتادند تا نویسندهگان را در خود پناه دهد. در اپریل ۱۹۶۸ اعلامیهیی با امضای آل احمد، دانشور، شاملو، نادرپور، ساعدی، براهنی و حدود چهلوشش نفر دیگر منتشر شد که طی آن موجودیت “کانون نویسندهگان ایران” اعلام گردید و هدفش دفاع از حقوق نویسندهگان در برابر سانسور بود. البته این کانون نتوانست زیاد تأثیرگذار باشد. به علاوه، پس از آل احمد این کانون در عمل کاربردی نداشت تا این که دوران انقلاب و آن “ده شب” معروف در تابستان ۱۹۷۷ در انستیتو گوته پیش آمد. پس از سقوط رژیم پهلوی، این کانون به مدت یک سال یا کمی بیشتر فعال بود که در این مدت، شش شماره از نشریۀ خود را به عنوان “نامه کانون نویسندهگان ایران” منتشر کرد و در اولین شمارۀ آن، مقالهیی در پنجاه صفحه در یادبود آل احمد آمده بود.
Comments are closed.