درآمدی بر فلسفۀ سیاسیِ ابن خلدون

گزارشگر:سه شنبه 21 جدی 1395 - ۲۰ جدی ۱۳۹۵

بخش چهارم/

manegar-3فروپاشیِ دولت‌ها از منظرِ ابن خلدون
ابن خلدون بر این امر تأکید می‌ورزد که دولت‌ها به‌سانِ انسان‌ها دارای عمرِ طبیعی‌اند و اغلب عمرِ دولت‌ها از سه پشت تجاوز نمی‌کند و هر پشت عبارت است از سنِ متوسطِ یک شخص که چهل سال می‌باشد. وی می‌گوید: «این‌که گفتیم عمرِ دولت اغلب از سه پشت بیش نیست، بدان سبب است که نسلِ نخستین همچنان بر خوی‌های خشن و توحشِ بادیه‌نشینی مانند تنگی معیشت و دلاوری و شکار و اشتراک در فرمانروایی پایدارند و به همین علت، شدتِ عصبیت در میانِ آنان همچنان محفوظ می‌ماند؛ از این‌رو دمِ شمشیرِ آنان برنده و جانب آنان، شکوهمند و مایۀ بیمِ دشمن است و مردم، مغلوب و فرمانبرِ آنان می‌باشند. و نسل دوم به سببِ کشورداری و نازونعمت، تغییرِ خوی می‌دهند و از بادیه‌نشینی به شهرنشینی می‌گرایند و از تنگی روزی به فراخیِ معیشت و نازونعمت، و از اشتراک در فرمانروایی به خودکامه‌گی (حکومت مطلق) گام می‌گذارند و تنها یک تن فرمانروایی را به خود اختصاص می‌دهد و دیگر افراد خاندان و اعضای دولت از کوشش در راهِ آن به سستی و زبونی می‌گرایند و از ارجمندی و جاه‌طلبی و دست‌درازی، به خواری و خضوع و فروتنی تن درمی‌دهند. اما نسلِ سوم، روزگار بادیه‌نشینی و خشونت را چنان از یاد می‌برند که گویی وجود نداشته است و شیرینی ارجمندی و عصبیت را که به سبب آن ایشان واجد ملکۀ قهر و غلبه بودند، از دست می‌دهند و فراخی معیشت و نازونعمت در میان ایشان به مرحلۀ نهایی می‌رسد… و هرگاه مدعی و مخالفی به سوی آنان بشتابد، نمی‌توانند در برابرِ او مقاومت کنند و به دفاع پردازند؛ از این‌رو رییس دولت به کسانی جز آنان، از مردمانِ سرسخت و دلاوری نیازمند می‌شود و بر موالیِ خویش می‌افزاید و کسانی را برمی‌گزیند که تا حدی از دولت بی‌نیاز باشند تا هنگامی که ایزد انقراضِ دولت را اعلام فرماید.»
این‌گونه ابن خلدون قیام، رشد و فروپاشیِ دولت‌ها را در سه نسل تصور می‌کند که به یک‌صدوبیست سال می‌رسد و چنین می‌پندارد که دولت‌ها بیشتر از این عمر نخواهند کرد مگر این‌که دشمنِ قوی‌تری در برابرشان قیام نکند که در آن صورت، بیماری بر دولت مستولی می‌گردد و تاروپود آن را سست می‌کند، اما نیرویی که بتواند آن را از بالا به پایین بکشد، وجود نمی‌داشته باشد. در چنین صورتی، عمر دولت طولانی‌تر می‌گردد.
خوش‌گذرانی یکی از بزرگ‌ترین دردهایی‌ست که دولت‌ها به آن مبتلا می‌گردند و باعث سقوط و فروپاشی زودهنگامِ آن‌ها می‌شود. ولی اگر نازونعمت در اولِ عمرِ دولت‌ها پدید آید، در چنین صورتی نه‌تنها باعث فروپاشی آن‌ها نمی‌شود، بلکه باعث تقویت و توان‌مندیِ بیشترِ آن‌ها خواهد شد؛ برای این‌که شمار ساکنان بیشتر می‌شود و عصبیتِ دولت افزایش می‌یابد. اما زمانی‌که نازونعمت پس از عهد اول دولت پدید می‌آید، در چنین صورتی به‌سان بیماری کشنده بر دولت مستولی خواهد شد و آن را از پا درخواهد آورد. و
تأثیر عاملِ نازونعمت را می‌توان از مراحلِ پنجگانه‌یی که ابن خلدون آن را طراحی کرده، بازیافت. از منظر ابن خلدون، پدید آمدن و فروپاشیِ دولت‌ها پنج مرحله را طی می‌کند:
مرحلۀ اول: مرحلۀ تمکین و نابودیِ قدرت‌های مخالف است. در این مرحله، حاکم با مردم خود در توافقِ کامل بوده و بدون خواست و ارادۀ آن‌ها چیزی انجام نمی‌دهد، و همه‌گان بر وضعیت بادیه‌نشینی و تنگ‌دستی به‌سر می‌برند.
مرحلۀ دوم: مرحلۀ استبداد است که محدودۀ حاکمیت تنگ‌تر می‌گردد و اهل عصبیت از مشارکت در انجام امور دولتی باز داشته می‌شوند، و حتی‌المقدور از قدرت یافتن آن‌ها در نظام دولتی جلوگیری صورت می‌گیرد.
مرحلۀ سوم: مرحلۀ آسایش، خوش‌گذارنی، زراندوزی، شهرت‌طلبی، ساخت‌وساز خانه‌ها، شهرها، کاخ‌ها، جمع‌آوری مالیاتِ بیشتر و مصرف برخی از آن بر درباریان و لشکریان است.
مرحلۀ چهارم: مرحلۀ تسلیم شدن و اکتفا کردن به تلاش‌های گذشته‌گان است، به گونه‌یی که صاحبانِ دولت به ساخت‌وساز گذشته‌گان اکتفا کرده و تلاش می‌کند که وضعیت را به‌سان گذشته نگه دارند، و خارج شدن از طرح‌های گذشته‌گان را بدعت و فساد می‌انگارند.
مرحلۀ پنجم: مرحلۀ اسراف و ریخت‌وپاش و نابودسازیِ سرمایه‌هایی‌ست که آن را گذشته‌گان به‌خاطر شهوت‌پرستی و لذت‌خواهی با تبانی با درباریان و ندیمانِ فاسد گرد آورده بودند.
از منظر ابن خلدون، بنیانِ کشور بر دو پایه استوار است که ناچار باید آن دو پایه در کشور وجود داشته باشد: نخست، شوکت و عصبیت که از آن‌ها به سپاه تعبیر می‌کنند، و دوم مال (پول) که نگه‌دارندۀ سپاهیان است و به همین لحاظ هنگامی‌که (برحسب طبیعتِ کشورداری) دولت به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل‌خواهی می‌رسد و خداوندان عصبیت را ریشه‌کن می سازد. نخستین‌بار خویشاوندان و عشیره و تبارِ خود را که در مفاخر پادشاهی با او شرکت می‌جویند، تارومار می‌کند و آن‌ها را با خودکامه‌گی و خشونتی بیش از دیگر کسان از میان برمی‌دارد و به‌خصوص که آن‌ها به علت مکانتی که دارند، از دیگران توانگرتر و بیشتر در نازونعمت اند و از همۀ مزایای پادشاهی و ارجمندی و غلبه بهره‌مند می‌شوند. و از این‌رو در این شرایط، دو دشمنِ مخرب بر آنان مسلط می‌گردد که عبارت‌اند از تجمل و قهر و تسلط، و سرانجام این قهر و تسلط به قتل آن‌ها منجر می‌شود؛ چه از بیماری دل‌های آن‌ها هنگام رسوخ یافتن پادشاهی حالتی به خدایگان کشور دست می‌دهد که غیرت و رشکش نسبت به آنان به بیم و هراس تبدیل می‌گردد و می‌اندیشد مبادا به پادشاهی او گزند برسانند؛ از این‌رو در صددِ هلاک و کشتنِ آنان برمی‌آید و آنان را به کشتار و اهانت و سلبِ نعمت و توانگری که بسیاری از آن‌ها به آن خو گرفته‌اند، گرفتار می‌سازد. و در نتیجه، عصبیت خدایگانِ دولت به سبب تباهی آنان تباه می‌شود و این همان عصبیتِ بزرگی است که دسته‌ها و گروه‌های دیگر را در گرداگردِ آن متحد و یک‌دل کرده بود و آنان را به پیروی از آن وامی‌داشت که بدین‌سان اساسِ آن را مضمحل می‌کند و بنیان آن را سست و متزلزل می‌سازد و به جای آن‌ها، نقطۀ اتکای نوینی از خواص و موالی و برگزیده‌گان نمک‌پرورده به‌دست می‌آورد و از آن‌ها عصبیت و نیروی جدیدی تشکیل می‌دهد، ولی این عصبیتِ نوین به اندازۀ عصبیتِ نخستین نیرومند نیست و نیروی جدیدی تشکیل می‌دهد؛ زیرا فاقد پیوندهای خویشی و همبسته‌گی خانواده‌گی است… از این‌رو خدایگان دولت از تیره و تبار و یارانِ طبیعی که دارای حس غرور قومی هستند، محروم می‌شوند و این امر را خداوندانِ عصبیت‌های دیگر درک می‌کنند و به طور طبیعی، با او و خواصِ درگاهش گستاخی می‌کنند و به ستیز برمی‌خیزند. به همین اساس، فرمانروا پایۀ استوار خود را که عبارت از شوکت و عصبیت بود، از دست می‌دهد و در عالم ناز و نعمت فرو می‌رود که این خوش‌گذرانی‌ها به‌سانِ موریانه پایه‌های دولت را سست و فرسوده می‌سازد. «هرگاه فرمانروا به آسایش تن داد، رعیت هم به خوش‌گذرانی روی آورده و رفته‌رفته از خشونت بادیه‌نشینی قبیله کاسته می‌شود و عصبیت و دلیری آنان، به سستی و زبونی تبدیل می‌گردد و از گشایش و رفاهی که خداوند به ایشان ارزانی می‌دارد، متنعم و برخوردار می‌شوند و فرزندان و اعقابِ ایشان نیز بر همین شیوه پرورش می‌یابند. بدان‌سان که به تن‌پروری و برآوردنِ نیازمندی‌های گوناگون خویش می‌پردازند و از دیگر اموری که در رشد و نیرومندی عصبیت ضرورت دارد، سرباز می‌زنند تا این‌که این حالت چون خوی و جبلت در سرشتِ آنان جایگیر می‌شود و…

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.