گزارشگر:سـالار عزیزپور/ چهار شنبه 6 دلو 1395 - ۰۵ دلو ۱۳۹۵
خوانشِ این رمان برایم زمانگیر و نفسگیر نبود. من هم در خواندنِ این رمان وقت را پسانداز کردم و زندهگی را.
این خوانش را در کنارِ دهها و صدها خوانشِ دیگر میگذارم، تا رنگینکمانی از دنیایِ نگاهها و آدمها را به نمایش و باورهای تمامیتخواهانه را به پرسش کشیده باشم.
«سر شب است. آواز قوله کشیدنهای سگها مانند هر شبِ دیگر در فضای گوشم میپیچد. این آوازها که مزاحمتکننده و دلخراش اند، همیشه از آن سوی پنجره راه مییابند به خانه. واقعاً آزاردهنده استند این آوازها. شبی که این آوازها خاموش باشند، آوازهای دلخراشتر از اینان گوشهایم را بیشتر میآزارند. آوازهایی که از دهنِ ولگردان بیرون میشوند، از دهنهای ولگردانی که به آدم شباهت دارند…»
رمان چنین آغاز میشود. قوله کشیدنِ سگها و آدمها و آدمهایی که نه به آدم شباهت دارند و نه به سگها. اما این آدمها، ذهن و روانِ راوی و نویسنده را نگران و ناآرام کرده است، شب، سگ و این آدمها، آدمهایی که نه به سگ شباهت دارند و نه به آدمها…
زنی که زندهگی پسانداز میکرد.
من هم دوست دارم که نباشم؛ اما زنده باشم، بهجای اینکه باشم و زنده نباشم. این خودش پسانداز کردنِ زندهگی نیست؟
هر متن به تجزیه و تحلیل، تأویل و تفسیر نیاز دارد. که کاری دشوار است. بهویژه متنهایی روایتی و داستانی. چه این متنها کوتاه باشند چه بلند، فرقی نمیکند. چه این متن جنایی و پولیسی باشد، چه تاریخی و اسطورهیی و چی عاشقانه و یک اتفاق عاشقانه.
نخست یک قصه بر محور یک حادثه و یا رویداد میچرخد. دوی دیگر، یک قصه و یا روایت دارای شخصیت و یا فیگورهای مختلف میباشد. مثل: مادام بواری و…
سۀ دیگر، بستر مکان و حضور مکان مثل خیابان، شهرها و…
چهارم، زمان، که بدون حضور زمان حرکت متوقف میشود. و هیچ اتفاق ورویدادی شکل نمیگیرد.
پنجم، شگردهای روایت که بدون این شگردها رمان به متنِ نانوشته میماند.
زنی که زندهگی پسانداز میکرد.
زبان این رمان، سنتی و تقریباً یکدست میباشد. زبان مستحکم و استوار، میان نثر فاخرِ دیروزی و شگردهای پژوهشی و تحقیقی. نشیب و فرازها و ظرافتهای زبانِ رمانهای امروزی را کمتر دارد.
شخصیتها و فیگورها، بسیار خوب پرورش یافتهاند، اما در پرورش این شخصیتها و آدمها دست و تخیلِ نویسنده همواره پیداست. این حضور بیش از اندازۀ نویسنده بدون اندکترین فاصله، در مواردی، استقلالِ شخصیتها را زیر سوال میبرد.
از دو منظر این رمان را میستایم:
نخست، شگرد روایت؛
دوم، بازی با زمان در این رمان.
نقد نگارنده قاعدتاً بر این دو مورد اختصاص یافته است.
از زمان و بازی با زمان میآغازم.
زمان در داستان و رمان پنج حالت دارد:
ـ زمان داستانی
ـ زمان دراماتیک
ـ فیزیکی
ـ روانی
ـ تپش
زمان در داستان، عنصری بسیار مهم است. این عنصر در داستان و داستانهای کهن و سنتی، یکدست و تکخطی است. در کنار وحدت زمان و مکان همواره چنین مانده است.
اما در داستان امروزی الزامی نیست که زمان یکدست و تکخطی بماند. بل زمان در داستانهای امروزی به بهانههای مختلف شکسته میشود. این نویسنده است که با چه ترفندی به چنین امر دست میبرد.
در رمانِ «زنی که زندهگی…»، نویسنده به چنین امری دست یافته است. حتا نویسنده توانسته است زمانِ پس از مرگ را پسانداز کند و وارد زمانِ داستان بسازد.
صدوپنجاه سال گذشته بود که انوشه، خانۀ پدریِ خود را ندیده بود…
صد و پنجاه سال پیش، آنگاه که با هامون و میترا پسر ودخترش یکجا زندهگی میکردند.
در پایان داستان باز میخوانم:
سگها قوله میکشند. سالهاست که چنین است…
داستان از قولۀ سگها شروع میشود و به قولۀ سگها پایان مییابد. اصلاً زمان داستانیِ این داستان شاید بیشتر از بیستوچهار ساعت را در بر نگرفته باشد. اما، زمان دراماتیکِ این داستان سدهها را در بر میگیرد.
امتیاز دیگر این رمان، همان کوتاهی زمان فیزیکی نسبت به زمان روانی است.
زنی که زندهگی…
منطق روایت و شگرد روایت
منطق این رمان، ترکیبی از منطق رآلیستی و رویا است.
شگرد این رمان، با فصلِ جمعه شروع میشود و با جمعه به پایان میرسد. که این خود یک شگردِ بکر و تازه است. پیوند این نامگذاری با اسطورۀ خلقت و آفرینش جهان، خود فصلِ تازه به این رمان میبخشد.
برای خالده فروغ نویسندۀ این رمان، موفقیتهای بیشتر میخواهم!
Comments are closed.