گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل - ۲۶ حمل ۱۳۹۶
بخش دوم و پایانی
مولوی با نیمنگاه تاریخی، توحید را به عنوان مسیر اصلی و خطّ بنیادینی میداند که اساسِ دعوت و فراخوان کلیۀ رسولان و پیامآورانِ الهی را تشکیل میدهد. این طرز دید ظاهراً از اصل عدم تفریق میان پیامبران الهی ناشی شده است. کما اینکه قرآنکریم تفضیل و برتری میان پیامبران الهی را میپذیرد، اما تفریق میان آنها را که دایر بر پذیرش برخی و انکار برخی دیگر است، برنمیتابد.
مولوی تضاد و تقابلها را ـ چنانکه گفتیم ـ ناشی از زیستن در جهانِ رنگ میداند. هرگاه انسانی بتواند این مرز را درنوردد و به بیرنگی برسد، دیگر رخنۀ آشکاری میان موسی و فرعون به عنوان دو فراخوانِ حق و باطل وجود نخواهد داشت. مولوی دیدِ یگانهبیناش را از متن اسلام برمیگیرد و حقیقت وحی را یگانه و واحد میداند که در مقاطع مختلفی به صورتهای مختلفی فرود آمده است.
داستان فیل در تاریکی مولوی را که در اساطیر هندی نیز بهگونۀ متفاوتتری روایت شده است، شماری به معنای نگرش پلورالیستی مولوی به ادیان دانستهاند، درحالیکه توجه به سایر قصهها و آثار مولوی خلافِ آن را به نمایش میگذارد. مولوی در آن روایت ظاهراً نارساییِ حواس را تمثیل میکند، و اینکه حواس جز به جزییات تعلق نمیگیرد. با اینهمه، مولوی ادیان را ـ چنانکه پیشتر گفتیم ـ آزمونهای مختلفی برای حقیقتِ واحدهیی میداند که گمشدۀ همهگان است. این نگرش با نگاه جانهیک که ادیان را جلوههای مختلفِ یک حقیقت میداند، متفاوت است.
در دیدِ مولوی، پیامبران الهی عامل تفرقه در جامعۀ بشری نیستند، بلکه آنها چراغبهدستانی بودند که صرف تفاوتها را نشان دادهاند، نه اینکه تفاوتها را ایجاد کرده باشند. آدمیان در این نگاه، شبروانی بودند که در تاریکی راه میپیمودند و قلب و نیکویی آنها به سبب نبود روشنایی، قابل رؤیت نبود. وقتی مصباح نبوت روشن شد، تفاوتهایی که در تاریکی دیده نمیشد، رؤیتپذیر گشت و برخیها گمان میبرند که گویی پیامبران عامل این تفرقه و تفاوتاند.
پیش از ایشان ما همه یکسان بودیم
کس ندانستی که نیک و یا بدیم
قلب و نیکو بود در عالم روان
چون همه شب بود و ما چون شبروان
تا برآمد آفتاب انبیا
گفت ای غش دور شو، صافی بیا
مولوی با نگاه وحدتبینانهیی، خاستگاه تفاوتهای بنیادین میان افراد را به حوزۀ معرفتشناسی میکشد و بینشی را که پیامبران الهی برای بشر عرضه کردند، عامل دیدِ این تفاوتها میخواند.
ابوالمعانی بیدل که گاه رگههایی از وحدتالشهود و زمانی نیز رنگهایی از وحدتالوجود در شعر او موج میزند، چونان بزرگان پیشین خودش نگاه کلانی دارد که هستی را با کلیّتِ آن زیر نظر دارد. در نگاه او، نقشها نشانهیی از آن عنقای بیرون از خیالِ آدمی است.
هرچند که عنقا ز خیال تو برون است
هر رنگ که آید به نظر، نقش پر اوست
بیدل در پسِ پردۀ کثرت، وحدتی میبیند که فراسوی خیال آدمی است. عنقا نمادی از وحدت است که فراتر از خیال است. مطلقیست که جز در پردۀ کثرت نمودار نمیشود.
جهان گلکردۀ یکتایی اوست
ندارد شخصِ تنها جز خیالات
ابوالمعانی پای توحید را به ساحتِ هستی میکشاند و کثرتِ مشهود عالم را ناشی از یکتایی اوتعالی میبیند. بیدل برای رفع تناقض میان وحدت و کثرت، مثالی میزند تا مدعای خویش را در مصرعِ نخست توجیه کرده باشد. از دیدِ او، چنانکه فرد واحدی میتواند خیالات متکثّری داشته باشد، ظهور کثرتِ مشهود هستی نیز از ذاتِ واحدی تناقضبار نیست.
بیدل نه فقط اینکه هستی را کثرت برخاسته از وحدت میداند، بلکه فراتر از آن، خداوند را ذاتی نامتناهی میخواند و نامتناهیّت او را با اینکه هیچ عدم و وجودی از او منفک نیست، ملازم میداند.
عدم و وجود امکان همه در تو محو و حیران
ز برت کجا رود کس که تو بیکنار آخر
این بیت و ابیات دیگری از ایندست، رویکرد وحدتالوجودی بیدل را نمایش میدهد. بیدل همهچیز را – از قلمرو وجود تا مرزهای عدم – حضور بلاانفصال خداوند میداند که نمونۀ روشنی از گرایش او به وحدتالوجود است.
از دید بیدل، فراز و فرودها از جایی آغاز میشود که آدمی توانش را در دیدن از چشمانداز استعلایی از دست میدهد. در نگرش او، نگریستن به اشیا از درون باعث میشود که تفاوت میانشان برجسته شود و تضادها و تفاوتها عمیقتر به چشم برسد.
مگو این نسخه طور معنییی یکدست کم دارد
تو خارج نغمهیی، ساز سخن صد زیر و بم دارد
با راهیافتن به درون نغمات میتوان زیر و بمِ پردهها را بهخوبی تشخیص داد. اما نغمهها برای کسی که بیرون از آن است و از دور به آن گوش میدهد، از یکنواختی و همسانیِ بسیاری برخوردار است. نیچه نیز در عبارتی خواندنی به این مطلب اشارهیی دارد. او میگوید: «ما چون از درون به پدیدهها مینگریم از تضاد رنج میبریم، اما اگر از منظر پرنده به اشیا بنگریم، دیگر تضادی وجود نخواهد داشت». آنچه بیدل و نیچه بدان اشاره دارند، میتواند در زمینههای دیگری -مزید بر معرفتشناسی – نیز کاربرد داشته باشد.
در مسایل اجتماعی نیز، آنهاییکه در متن و بطن وضعیّت قرار دارند و پرورده شدهاند، بیشتر با جزیینگری و موردبینی دست به گریباناند و پستی و بلندیهای جامعه را بهتر و بیشتر درک میکنند. با اینهمه، نگرشهای جزیی در بسا موارد ارزشهای کلی و دید عمومی را از آدمیان میرباید و آنها را در تنگناهای فکری و عبورنشدنییی قرار میدهد. دیدن از بیرون به پدیدهها مسلماً کلیتر و مصلحتیتر است. روی این حساب، مواجهه با انبوهی از کثرات و نماندن در آنها و فراتر رفتن از آنها برای نیل به یک دید کلی و کلانِ معرفتشناختی مزیّتیست که همهگان از آن برخوردار نیستند.
این رویکرد، از کثرات فراتر میرود و همه را زیر سپهر بزرگِ مفاهیم و ارزشها جمع میآورد. سیر از کلی به جزیی که از آن در گذشتهها به قیاس تعبیر میشد، به معنای نقبِ زدن از خانۀ تاریک به فضای بیرون است. مولوی کارکردِ دین را همان نقب زدن و روزن کردن میداند.
دوزخ است آن خانه کان بیروزن است
اصل دین ای خواجه روزن کردن است
بیدل بزرگ نیز شبیه عارفان بزرگِ پیشین و راهپیمودهگان ادب و عرفان، دیدگاه توحیدمحوری دارد که در آن رنگها بیرنگی میگیرد و تفاوت طاووس و زاغ از میان میرود.
اختــــلاف وضعها بیدل لباسی بیش نیست
ورنه یکرنگ است خون در پیکر طاووس و زاغ
بیدل به عمق تفاوتها نفوذ میکند و از نگرشهای سطحی و رویهیی برمیگذرد. ابوالمعانی در جای دیگری با همان منش فیلسوفانۀ خویش بیان میدارد که فروافتادن در کثراتِ این عالم و دیدن از دریچۀ حواس به آنها، به تفریقها و جداییها میانجامد. از دیدِ او، در عالم بیتمییزی پدیدهها ربطی بهسان ربطِ مژهها دارند، و چون پای شناخت و حواس به میدان میرسد، تفریق و تفاوتها نمودار میگردد.
به ملک بیتمییزی داشت عالم ربط مژگانی
گشودم چشم و خلقی را ز یکدیگر جدا کردم
یعنی در هنگامههای عالم تمییز و رنگ است که پای تفکیکها و تفریقها به میان کشیده میشود. پنجرۀ حواس پدیدهها را نیز پاره پاره میسازد، سپس به عالم ذهن راه میدهد.
صایب تبریزی که از پیشگامان سبک هندی به شمار میرود، در بیتی پرمحتوا از پیرهندیدنها و یوسفندیدنها شکوه دارد و این شکایت ظاهراً از زبان بهار بیان شده است.
از قماش پیرهن غافل زیوسف گشتهاند
شکوهها از مردم کوتهنظر دارد بهار
از دید صایب، ماندن در نمودارهای بیرونی اشیا نوعی کوتهنظری است. بیدل بزرگ پس از آنکه خداوند را نور واحدی میداند که تمامی جهان هستی اعم از: کعبه و بتخانه، انسان و جماد، جوهر و عرض و … را شامل میشود، در هالهیی از حیرت فرو میرود که چهگونه انسانها با وصف اینهمه تکمنظوری و تکعلتی، بازهم به منازعات بیمعنا و قشری متوصل میگردند.
در حیرتم که کشمکش کفر و دین ز چیست
از یک چراغ کعبه و بتخانه روشن است
این بیت نمایانگر جهانبینییی است که در آن مرز میان کفر و ایمان به منزلۀ دو قطبِ متخالف از میان برمیخیزد و تضادها و تقابلها روی محور واحدی یگانهگی مییابند. خدا در نگرش توحیدی بیدل همان نورِ آسمانها و زمین است که قرآن از آن حکایت دارد؛ چراغ یگانهیی که بر همۀ هستی میتابد و درخشندهگی و روشنی دیر و کعبه به عنوان دو نماد مجسم تضادهای فکری و فرهنگی، از او نبعان کرده است.
ما و تو خراب اعتقادیم
بت کار به کفر و دین ندارد
بیدل در بیت بالا، به نوعی اومانیسم ارجاع میدهد که در آن کفر و دین بیش از متعلق آنها، به خود انسان برمیگردد. وقتی اعتقاد آدمیان به انحراف میرود، بتپرستی و کافرکیشی به میدان میآید. فیالجمله، این انسانهااند که با دستان خویش مجسّمهیی میتراشند و سپس آن را مورد پرستش قرار میدهند. در این میان، خودِ آن مجسمۀ بیجان تقصیری ندارد و کفر و ایمان بیش از بت، به بتپرست برمیگردد.
وحدت از خود داری ما تهمت آلود دویی است
عکس در آب است اگر استادهیی بیرون آب
ابوالمعانی
Comments are closed.