احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 30 جوزا 1396 - ۲۹ جوزا ۱۳۹۶
بخش سیوچهــارم/
مقاومت
کابل در ماه میزان سال ۱۳۷۵ توسط طالبانِ مسلح اشغال گردید و دولت تمام امکاناتِ خود را از دست داد و تنها بخش نظامیِ آن به رهبری احمدشاه مسعود، وزیر دفاع وقت، توانست با مقاومتی حیرتانگیز و بیپیشینه، نیروهای دفاعی کشور را حفظ کرده و بار دیگر آمادۀ دفاع و مبارزه کند و تمامیت افغانستان را پاس بدارد.
در اولین روز اشغالِ کابل توسط پاکستانیها و طالبان، تعدادی از مسوولین دولتی، ابتدا به شمال کابل و بعداً به درۀ تنگِ پنجشیر پناه بردند.
طبیعیست که پنجشیر آن درۀ کوچک، ظرفیتِ اینهمه نفوس و جذب کادرها و کارمندان را نداشت و اکثریت و در واقع تمامِ کارمندان بلندرتبۀ دولت، شکستخورده و بیکار شدند.
من بعد از چهل روز توقف در کابل، به درۀ پنجشیر رفتم. همراه برادرم عزیزالله ایما، ماماهایم: جنرال عبدالحفیظ و دگروال عبدالرحیم عزیزپور؛ عبدالحی جاوید، عبدالشکور نوشامانی، حارث عزیزپور، ولید عزیزپور، و حمید عزیزپور، همه در یک اتاقِ محقر و کوچک زندهگی میکردیم.
به جز عزیزالله ایما که در کمیتۀ فرهنگی کار میکرد، همهگی بیکار بودیم. اما هرکس مصروفیتهایی در قریه برای خود ایجاد کرده بود؛ من نمازهای صبح، شام و گاه نماز خفتن را برای باشندهگانِ قریه امامت میکردم. همچنان حدود سی نفر شاگرد داشتم که از قاعدۀ بغدادی تا خلاصۀ قدوری درس میخواندند.
به هر صورت، در مدتزمانی که مصروف تدریس بودم، تعدادی زیادی از اطفال و نوجوانان آموزشهای ابتدایی را فرا گرفتند.
به زودی جبهۀ تحت رهبری احمدشاه مسعود، فرمانده محبوب مجاهدین، نظم و سامانِ لازمِ خود را یافت و هر کدامِ ما بعد از مدت ششماه تا یکسال صاحب وظیفههای مهمی شدیم.
عبدالحفیظ عزیزپور به حیث رییس ارکانِ معاونیت تخنیکی مقرر گردید، عبدالحی جاوید به حیث قوماندان امنیۀ ولسوالی رُخه تعیین گردید، دگروال عبدالرحیم به حیث کارمند مفرزۀ هواییِ درۀ مقاومت تعیین شد و من بهحیث خبرنگار در هفتهنامۀ “پیام مجاهد” که از سوی جبهۀ مقاومت نشر میشد، وظیفه گرفتم.
ما در سالهای اولِ مقاومت، بدون زن و فرزند زندهگی کرده و خودمان کارهای روزانه مثل پختوپز و کالاشویی را انجام میدادیم. اما به زودی تعدادی از خانوادهها به پنجشیر آمدند و قریۀ ما (ملاخیل) رونقِ خوبی گرفت و جنبوجوشِ آن با آمدن زنان و سایر اعضای خانوادهها رنگِ دیگری یافت.
حوالی عصر، ما جمعی از کارمندان جبهۀ مقاومت یکجا میشدیم و معلوماتِ زیادی را با هم تبادله میکردیم. تعداد زیادی از مردم قریه از این معلوماتِ موثقِ ما استفاده میکردند.
در مقابل دروازۀ مسجد، زیر خانۀ یکی از باشندهگان قریه، آهنگادرِ کلانی وجود داشت که ما بعد از نمازِ دیگر روی آن نشسته و از این در و آن در صحبت میکردیم.
خلاصه، زندهگی ما با آمدنِ خانوادهها بسیار عادی و طبیعی شد. حالا بعد از گذشتِ حدود ۲۰ سال از آن تاریخ، در کابل هنوز بسیاری از کارمندان دریشی نمیپوشند و کمرِ همت به کار نمیبندند. اما من و دیگر همکارانمان دریشی میکردیم و هر روز ساعت ۸ صبح جانب کمیتۀ فرهنگی که اول در منطقۀ قلات درۀ پارنده موقعیت داشت، میرفتیم. درۀ مذکور از خانۀ ما حدود ۴۵ دقیقه پیاده فاصله داشت و من هر روز این فاصله را با پای میپیمودم.
Comments are closed.