احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ سه شنبه 16 عقرب 1396 - ۱۵ عقرب ۱۳۹۶
بخش دوم/
به یاد دارم روزهایی را که برای اولین بار آهنگی از خانم پروین (آوازخوان کهنسال زن) از طریق رادیو تلویزیون ملی افغانستان به نشر رسید که با واکنشهای شدیدی از جانب شورای علمای کشور و اکثریّت گروههای جهادی مواجه گردید. این در حالیست که امروزه زنان با لباسهای غیراسلامی و خلافِ آداب عمومی آزادانه به ستیژ میآیند، آواز میخوانند و عملاً از چارچوب ارزشهای اسلامی و بومی نیز فراتر میروند، امّا واکنشِ محسوس و چندانی با خود به همراه ندارد. این واقعیّت نشان میدهد که سرعت تحوّلات در کشور بسیار چشمگیر بوده است و ما بهدلایل مختلفی، از آنجمله ورود و سیطرۀ تکنولوژی و رسانه، واردِ فاز جدیدی از ارزشها شدهایم. واکنش طیف علمای دینی در برابرِ شرایطِ جدیدی که رو به شکلگرفتن میرفت، به معنای ایستادهگی در مسیر باد بود و جز بطی کردن روندِ مدرنیزاسیون، اثرگزاریِ چندانی نداشت؛ به ویژه که این واکنشها مقطعی، بیرویه و فاقدِ طرح و چارچوبِ نظری مشخصی بودند. علمای دینی در برابرِ نشر فلمهای هندی و آهنگ آوازخوانهای هندی از طبقۀ اناث، که به مراتب برهنهتر و مستهجنتر بودند واکنشِ لازم و چندانی نشان نمیدادند، امّا برخوردِ آنان با نشر آهنگ یک آوازخوان زن افغانستانی که به مراتب بهلحاظ وضع و حال ظاهری فرتوتتر، از نظر لباس پوشیدهتر بود، شدید و سختگیرانهتر بود؛ انگار نشر آهنگ یک خانم نیمبرهنۀ هندی در جامعۀ اسلامی اشکالی ندارد، امّا آوازخوانی یک زن مسلمان – ولو پوشش بهتر و محتوای عالی داشته باشد- دارای اشکال شرعی است. شاید هم واکنشها نه بهدلیل آنکه این مسأله ماهیتاً اشکال شرعی دارد، بلکه به سبب آن بود که تصوّر میشد نشر آهنگ خانم پروین راه را برای سایر هنرمندان زن باز خواهد کرد و پیشگیری از آن بر اساس قاعدۀ «مقدمۀ حرام حرام است» و مبتنی بر اصل فرعی «سدالذریعه» ضروری مینمود.
اصل مسأله در جای دیگریست. علمای سنتی ما که تا پیش از شکلگیری تحوّلات جدید – بهدلیل کناره بودن از جهان و نبودِ وسایل ارتباطی و …- با واقعیّتِ مدرن و شیوههای زندهگی جدید آشنایی و مواجهۀ چندانی نداشتند، در اولین رویارویی با دستپاچهگی و بیرویهگی گرفتار آمدند و موقفگیریهای مقطعی و غیرروشمند آنان نیز به ضعف و انزوای بیشترشان منجر شد. امروزه کار به جایی کشیده است که هنرمندان زن با لباسهای نیمهبرهنه و غربیمآبانه در ستیژ رسانهها به رقص و آوازخوانی میپردازند و حساسیّتها در برابر آن – شاید بهدلیل عادی شدن و تکرار – به صورتِ چشمگیری فروکش کرده است. نه فقط مردم عوام، بلکه شمار قابل ملاحظهیی از علمای سنتی نیز در برخوردِ با این وضع جدید، از موقفگیری گذشتۀ خویش تنازل کردهاند و با این کار، وحدت و ثباتِ شخصیّتیشان را در معرض پرسش قرار دادهاند. شماری از علمای دینی که در گذشته تکلیف خود را با مدرنیته بهصورتِ نظری و بنیادین روشن نکرده بودند و عملاً بر مبنای فکر سنتی خود حرکت میکردند، در اولین رویارویی با ارزشهای نوپدید مدرن، به صورتِ واکنشی و احساساتی عمل نمودند و رویهمرفته به تعامل – هر چند نسبی- با ارزشهای مدرن تن در دادند. از همینجا بود که عدهیی از بزرگان دینی که روزگاری بهدلیل عدم آگاهی لازم از ارزشهای جدید و بیخبری از تکثّر فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جهان، دست دادن با زن غیر مسلمان، و حتا مردِ غیر مسلمان را ناجایز میدانستند، پس از تعامل و اختلاط با آنان عملاً به چنین کاری دست زدند و انتظار مردم دایر بر اینکه، آنان بایستی برسخنانی که میگفتند وفادار میماندند، عملاً برهم خورد.
به گواهی تاریخ، ما همواره در درونِ نظامها پرتاب شدهایم و تجربههای اجتماعی در این سرزمین، بیش از آنکه نتیجۀ فکر و اندیشۀ ما باشد، محصول وضعیّت و پرتابشدهگی ما بوده است. نسخههای چپ و راست در نیمقرن پسین عمدتاً همان نسخههای از بیرونآمدهیی بودند که با واقعیّتهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی این سرزمین سنخیّت و سازگاری چندانی نداشتهاند. وقایع و حوادث همواره چنان رقم خورده است که ما بدون شناختِ لازم و پژوهش اکادمیک واردِ فازِ تازهیی شویم که شکلگیری آن محصول عوامل بیرونی و غیراختیاری بوده است. با این بیان، موقعیّت امروزی ما محصول برآیندِ فکر و اندیشۀ ما نیست، بلکه نتیجۀ رقمخوردنِ حوادثیست که جامعه را به یکچنین جهاتی هدایت کرده است. از سوییهم، سعی در راه پذیرش، و اجرای نسخههای بیرونیِ ناسازگار با واقعیّتهای عینی و ذهنی جامعۀ ما همواره با واکنشهایی مواجه بوده است که نتایجِ فاجعهبار آن برای هیچکسی پوشیده نیست. غرس نهالِ کمونیسم در این سرزمین بیثمر بود و ریشههای خودِ این نظام را نیز فروخشکاند. در این اواخر دموکراسی نیز که دانۀ آن را از بیرون آوردهاند، جوانۀ چندانی نزد و نهایتاً با برگزاری انتخابات پُر از تزویر، تقلّب و رسوایی به لجن کشیده شد.
ورودِ تجربههای اجتماعی پیاپی و دگرگونیهای پیشبینینشده و شتابناکِ اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سبب شده است تا افغانستان حیثیّتِ کانون تجربۀ نظامها را به خود گیرد. ناهمآهنگی نوعیّتِ نظام با ساختارهای اجتماعی و فرهنگی کشور شگافی به وجود آورده است که تا پُر شدن آن باید بهای سنگین و هنگفتی پرداخت.
◄ در کشاکش سنت و تجدّد
در هیاهوی ورود فکر، فرهنگ و تکنولوژی مدرن، کشاکش سنت و تجدد عملاً آغاز یافت و با پختهتر شدن و زمانگیرتر شدنِ ارزشهای نوین، اذهان و اندیشههایی راه افتادند تا در میانۀ سنت و مدرنیته – هر چند بهصورت بسیار ناپخته و گاه بهتقلید- قدم بردارند و روزنۀ جدیدی برای برونرفت بگشایند. طیفهای سنتی بر حفظِ وضعیّت موجود تأکید داشتند، در حالیکه تجددخواهان در پی تغییر واقعیّتهای سنتی و بومی برآمدهاند. با این وجود، عنصر تقلید در هر دو طیف تجددخواه و سنتی بهچشم میخورد. تجددگرایان علیرغم آنکه همواره بر جبین گروههای سنتی مُهر تقلید زدهاند، خود نیز از آفت تقلید برکنار نماندهاند، جز اینکه مرجع تقلید این دو طیف با هم فرق دارد.
خلق را تقلیدشان برباد داد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد
◄ مولوی
در بحبوحهیی که برخی از همنسلان ما عملاً به ارزشهای مدرن بیعت کرده بودند و شماری نیز با جذب شدن در گروههای تندرو، در برابرِ هر آنچه مدرن خوانده میشد می ایستادند، تکچهرههای میانهروی نیز به چشم میخورد که با نگاه خاکستری، تقسیم جهان را به سیاه و سفید نادرست میبینند و تلاش دارند در خطّ سومی سیر کنند.
افراط پدیدهیی منحصر در گروههای اسلامی نیست، بلکه گروههای لیبرال افراطی نیز وجود دارند. کمونیستهای دوآتشۀ افغانستان چیزی از گروههای سختاندیش دینی کم نداشتند. هر دو در امر ایدیولوژیک بودن با هم شریکاند و ایدیولوژیها جایی برای نقد و جرح خود باقی نمیگذارند. پس از دهۀ هشتاد، گروههای افراطی در دو طیفِ لیبرال و تندرو، یکی از رهگذر مقدسانگاری گذشته و دیگری با خودباختهگی در برابرِ ارزشهای مدرن، نیازی به تفکّر نقّادی نمیدیدند. برای هر دو دسته، غذاهای از پیشآمادهشدهیی وجود دارد که یکی از غرب به آنان میرسد و دیگری، از میراث خشن و خشونتطلبِ خوارج و قرامطه و اخباریان و گروههایی از این دست. با این وجود، رویارویی میان این دو طیف، سخت و خشونتآور است و هیچ یکی از این دو طیف تسامحی از خود در برابر یکدیگر نشان نمیدهند.
چهرههای لیبرال افراطی بر عقل خودبنیاد استناد جستهاند و به دین چونان کانونی معرفتبخش نمینگرند. نحلههای دینی متصلّب با ظاهرگرایی و قرائتهای سطحی که به بهای فروکاستن حدود عقل امکان مییابد، به افراط گراییدهاند. این در حالیست که هیچ فهم و گرایشی را نمیتوان بینیاز و فارغ از عقل دانست. حتی نصگراترین فرقهها نیز برخی اصول پیشینی عقل را -آگاهانه ویا ناآگاهانه- پذیرفتهاند. بنابراین، اصلِ مسأله نفی و اثبات عقل نیست، بلکه موضوع پایهیی میزان ارجگذاری و دایرۀ شمول دخالتِ عقل در مسایل دینی است. نوگرایان حداکثری که در پی تغییر حداکثری سنت آستین برزدهاند و به نفی و طرد هر چه بهنام سنت است، دست میبرند، با شیفتهگی در برابر دستآوردهای عقل مدرن، ضعفها آنرا نادیده میگیرند و با تأکید بر عقل و حس به عنوان تنها منابعِ شناخت، بهگونه ناخواستهیی، و حتا ناآگاهانهیی به انحصار منابعِ معرفت رسیدهاند؛ در حالیکه ظاهرگرایان راستکیش علیرغم برخورداری از عقل به نفی عقل برخاستهاند و راه افراط در پیش دارند. با این وصف، یکی از رهگذر تکیه بر عقل، و دیگری از ناحیۀ بیعنایتی و ستیزهجویی با آن، به انحصارگرایی رسیدهاند و ضعف عقل از نظرِ نوگرایان و اهمیتِ آن از دیدِ ظاهرگرایان سختگیر پوشیده مانده است. با این بیان، افراطگرایی را در هر دو نحله میتوان به عنوان یکی از وجوهات مشترک آنان در نظر آورد. نه هر گرایشی به سنت در مخالفت با عقل است و نه هم هر امر نوپدید مدرنی را میتوان عقلانی در نظر آورد.
تراژیدی بزرگ یکونیم دهۀ اخیر ما اینست که، در میانۀ دو گروه سنتی و نوگرا، جریانی سنتگرا شکل نگرفت. سنتی بودن غیر از سنتگرایی است. سنتگرایی در جاییست که یک فرد نحوههای دیگر زیستن و زندهگی را میآزماید و سرانجام، زیستن بر پایۀ سنت را معقول و موجه مییابد. سنتگرایی با این بیان، رویکردی آگاهانه است، در حالیکه سنتی بودن غیر از این است. سنتی بودن بیش از آنکه برآیندِ آگاهی باشد، نتیجۀ علت است و تکیه بر سنتِ دینی چونان امری میراثی – بیآنکه مورد نقد و تأمل قرار گیرد- شناخته میشود. با این حساب، سنتی بودن و سنتگرایی در یک وجه با هم اشتراک دارند و آن اینکه هر دو تکیه بر سنت دارند. تفاوت آنان در جاییست که سنتی بودن تنها تکیۀ عملی به سنت دارد، در حالیکه سنتگرایی افزون بر استناد عملی، بهلحاظ نظری نیز اتکاء بر سنت را معقول و مؤجه میداند.
شکلگیری جریان سنتگرا میتوانست از تنش و اصطکاک میان نوگرایان حداکثری و طیفهای سنتی بکاهد. اما چنین جریانی شکل نگرفت و تنها در حدّ چند چهرۀ سنتگرا خلاصه شد. با این وجود، نوگرایی حداقلی در عرصۀ دین را نیز با پسوندی که یاد کردیم، نمیتوان همچون جریانی کلّی در نظر آورد، هر چند بارقههای آن هماکنون به چشم میخورد و شماری از تکنوکراتهای آمده از بیرون ر ا میتوان بخشی از این جریان مدّ نظر گرفت. شماری از گروههای لیبرال با تابوانگاری فرآوردههای عقلانیّتِ مدرن روزنهها را بر روی خردورزی میۤبندند و دست به شبیهسازی میزنند. اینان با بیتوجهیِ تمام به زمینههای شکلگیری مدرنیته، و بیهیچ پرسشی از قابلیّتِ تعمیم ارزشهای مدرن سعی میورزند خویشتن را با مدرنیتهیی که ما در شکلگیری آن کوچکترین سهمی نداشتهایم، سازگار سازند. در این میان، کار چهرههای میانهرو (اعم از نوگرایان حداقلی و سنتگرایان دینی) که یکی در پی سازگارکردن سنت دینی با مدرنیته و دیگری بهدنبال همآهنگ کردن مدرنیته با سنتِ دینیاند- دشوارتر از دیگران است. میانهروان دینی بایستی در هر دو جبهه شمشیر بزنند و عملاً درگیر بمانند.
رویارویی نظری با دو دستۀ نوگرایان حداکثری و طیفهای سنتی مستلزم نقد هر دو جبهه است. از این جهت، تکچهرههای میانهرو بایستی با تکیه بر اندیشۀ انتقادی، سنت و مدرنیته را با همه پیچیدهگی آنان به چالش بکشند. شکلگیری خرد نقّاد میتواند راه تازهیی باز کند که در آن مسیر یافتن هویّت تاریخی ما را در کشاکش سنت و تجدد هموارتر سازد. با این وجود، عامل تقلید جایی برای نقّادی نمیگذارد و سیطرۀ آفتِ تقلید بر هر دو گروه تجددخواه حدّاکثری و سنتی، حتا از بسته شدن نطفههای اولیۀ فکر انتقادی مانع میشود. با این بیان، گروههای میانهرو بایستی هم مدرنیتۀ مقدسِ نوگرایان حداکثری را بهدرستی بفهمند و به نقد گیرند و هم ریشههای قرائتهای سختجان دینی را مورد کاوش و بازاندیشی قرار دهند. میانهروی با این بیان، نگاه پسینی و استعلایییی میطلبد که واقعیّتها را از پسِ لنز ایدیولوژیک نبیند و بیطرفانه به داوری دست بزند. گروههای خطّ سومی همچون تماشاگر بیطرف و بیرون از میدان ناگزیرند نقطه ضعفهای هر دو حریف سختجان را بهدرستی تشخیص، و انگشت بنهند و در فرجام دیدِ منعطفتری را بپرورند که خلاهای هر دو نوعِ نگرش را تعدیل و مرفوع سازد.
میانهروان از این منظر بایستی هر دو جریان را میشناختند و به نقد میکشیدند و بدیل ارایه میکردند. گذشته از اینان، آنان باید خوداندیشانه به مسایل مینگریستند و بدون تقلید از دیگران و پیشینیان، با استقلال و ریاضتِ فکری به داوری درست دست میزدند. نزاع میان تقدیس مدرنیته و نفی آن که توسط دو طیف نوگرا و افراطی ادامه داشت، زمینهیی فراهم آورد تا میانهروان با دست باز و وسعتنظر بیشتری به قضایا بنگرند. لیبرالها در برابرِ سنت، و تندروان در رویارویی با مدرنیته راه ستیز در پیش گرفتند و به هیچ تعاملی حاضر نبودند. در این میان، چهرههای میانهرو به تعامل معقول با مدرنیته باور دارند.
Comments are closed.