احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:روحالله بهزاد/ دوشنبه 14 حوت 1396 - ۱۳ حوت ۱۳۹۶
محمداشرف غنی، رییس حکومت وحدت ملی در سال ۱۳۹۲ مقالهیی نوشته بود زیر عنوانِ «فصلی ناتمام در تاریخ افغانستان». آقای غنی در آن مقاله ادعا کرده بود که شاه امانالله خان بر تمام کشور سلطه داشت و نیز با افکار «تجددخواهانه» در پی آن بود تا تمام مردم از «حقوق و وجایت حقوقی» برخوردا باشند.
برداشت محمداشرف غنی در آن مقاله این است که تمام کارهای بنیادیی را که امانالله خان در رابطه به ایجاد یک «دولت-ملتِ مدرن» روی دست گرفته بود را حاکمان افغانستان در بیش از هشتاد سال پس از او نتوانستند به انجام برسانند.
سال ۱۳۹۲ که مرحلۀ گرمِ کارزارهای انتخاباتی هم بود، محمداشرف غنی در مقالهاش تلویحاً خود را متعهد به ادامۀ «آجندا و برنامۀ دورۀ امانی» میخواند و به خواننده این تفکر را عرضه میکند که او میخواهد «فصل ناتمام تاریخ» را ادامه بدهد و به سرانجام برساند.
«حاکمیت قانون»، «حکومتداری» «حقوق و وجایب هموطنان» و «پایگاه و دیدگاه فرهنگی نظامسازی»، چهار بخش عمدۀ آجندای دورۀ امانی است که در آن مقاله از آنها یاد شده و به باور آقای غنی، دارای «اهمیت اساسی از نکته نظر فصل ناتمامِ تاریخ» است.
این مقاله و چند نبشتۀ دیگر که با الهام از مقالۀ محمداشرف غنی نگاشته شده اند، این روزها در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود. نویسندهگان آنها در تلاشِ القای این تفکر هستند که محمداشرف غنی «تیوریسنِ دولت-ملت»سازی است و دارد در مسیری ساختن یک «دولت-ملت مدرن» در افغانستان حرکت میکند.
اما آیا به راستی شاه امانالله خان یک شاهِ «تجددخواه»، «قانونمدار» و باورمند به «کثرتگرایی سیاسی-فرهنگی» بود؟ و آیا محمداشرف غنی واقعاً «تجددخوا» و باورمند به «عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون است»؟
واقعیت این است که شاه امانالله خان در امر حکومتداری یک آدم متناقض بود. به روایت تاریخ، امانالله خان بین «سنت» و «مدرنیته» نمیتوانست دست به انتخات عقلانی بزند؛ یعنی از یکسو میخواست جامعۀ افغانستان را -با الهام از جامعۀ سکولارِ اروپا-، سکولار و اروپایی بسازد و از سوی دیگر، ارزشهای قبیلهیی را در فرهنگ حکومتداری خود دخیل ساخته بود. امانالله خان میخواست سنتِ مذهبی را از بدنۀ حکومتداری دور کند، اما در جایگزینی آن دچار اشتباه میشد و سنتهای قبیلهیی و قومی را جایگزینِ سنت مذهبی میکرد.
محمود طرزی که از نزدیکانِ دربارِ امانالله خان بود و امانالله خان در امر حکومتداری بیشتر به او و عدۀ دیگری از مشروطهخواهان اتکا میکرد نیز به شدتِ گرایشهای قومی و تباری داشتند تا گرایشهای مدرن. بحث «افغان»سازی سایر اقوام و ستیزش با زبان و تمدن فارسی هم در همین دوره شکل گرفت و مانفیست امانالله خان، محمود طرزی و اطرافیانش را ایجاد کرده بود. بخش عمدۀ مشکلات و تنشهای قومیِ که امروز دامنگیر مردم افغانستان است، در واقع ریشهاش برمیگردد به دورۀ شاهی امانالله خان. محمود طرزی به قلم خود «آرزوی قلبی» خود را برداشته شدن زیان فارسی از مکاتب اداری و جاگزینی «زبان افغانی» {زبان پشتو} به جای آن میخواند.
به هر رو، قانونمداری، عدالتِ و ملتسازی دورۀ امانالله قومی و تبار بود؛ اما به نظر میرسد که این تصور اشتباه را اشرف غنی میخواهد با تفکر ارتجاعی و قومی خود همچنان ادامه بدهد. محمداشرف غنی در مقالهاش ادعا دارد که به برگزاری انتخابات و رسیدن اریکۀ قدرت به گونۀ «دموکراتیک»، با «رأی مردم» و «مطابق به قانون اساسی» باور دارد؛ حالانکه هیچ نشانۀ تاریخی دال بر تمایل شاه امانالله به برگزاری انتخابات و انتقال قدرت به شخص بیرون از خانوادهاش در دسترس نیست. به قول امرالله صالح، شاید اشرف غنی میخواهد «همان فصل را ادامه بدهد و تجربۀ ناکام و پوسیده را که زعامت به خواست ارگ، نه به خواست ملت به میان آید، باز به تجربه بگیرد.» اکنون نیز که سه سال از عمر حکومت وحدت ملی میگذرد؛ هیچ نشانهیی از برگزاری انتخاب در افغانستان به چشم نمیخورد. هرازگاهی زمزمههای از برگزار نشدن انتخابات و تمایل اشرف غنی به باقی ماندن در قدرتِ «غیر قانونی» و «مغایرِ قانون اساسی» و «نظام مدرن دموکراتیک» به گوش میرسد.
تنها سنخیتی که میان اشرف غنی و امانالله خان میتواند دید، تناقض در تفکر، قانونگریزی و بیباوری به اجماع داخلی و مردم است. آن زمان امانالله خان اجماع سیاسی در داخل ایجاد کرده نتوانست و به مردم به دیدۀ تحقیریآمیز نگاه کرد و در تصمیمگیریها با آنان مشورت نکرد؛ امروز محمداشرف غنی خود را «عقل» کل تصور میکند، با مردم مشوره نمیکند و افسار اجماع داخلی از دستش گسیخته است. دیروز امانالله خان نمایندهگان اقوام را از حلقۀ تصمیمگیری خارج کرد؛ اکنون «تیوریسن» محمداشرف غنی حلقۀ قومی در ارگ ایجاد کرده و دست رد به سینۀ نمایندهگان اقوام میزند. دیروز نتیجۀ حکومتداری امانالله خان یک حکومتِ مرگزگریز به وجود آورد؛ اکنون محمداشرف غنی با سیاستهای تباری و ارتجاعی خود، از یکسو میان اقوام تفرقه ایجاد کرده و از سوی دیگر، سبب شده است پیرامونها به مرکز وصل نباشند و به دست گروههای تروریستی سقوط کنند. دیروز امانالله خان با تکیه به پشتیبانی و حمایت خارجی با این تصور که حمایت خارجیها از او دایمی و ثابت است، در برابر مردم قرار گرفت و به همه ارزشهای مردم پشتِ پا زد؛ امروز محمداشرف غنی با تکیه به حمایت خارجیها به این تصور است که میتواند به سیاستهای تباری و ارتجاعی خود جامۀ عمل بپوشاند، غافل از اینکه حمایتِ خارجی و پشتیبانی بیرونی در راستای اهداف خاصی صورت میگیرد که به محض رسیدن به آن، میتواند ۳۶۰ درجه تغییر کند و صاحب چنین باور را ببلعد. تاریخ گواه است که کشورهای حامی نظام امانالله خان روزی در کودتاه علیه حکومتش سهیم شدند و او را از اریکه قدرت به زیر کشیدند و…
کسی این واقعیت را نمیتواند انکار کند که مردم امروز به شعور سیاسی رسیده اند و میتوانند سیاسیتهای حکومت را به خوبی حلاجی و تحلیل کنند. مردم میدانند که مانفیست محمداشرف غنی و کسانی که با او همفکر هستند، قوم و تبار و رسیدن به منفعتهای شخصی، گروهی و قومی است. محمداشرف غنی یک تبارگرا است و به نظر میرسد، سالها در کشورهای جهان اول هم با تفکر ارتجاعی و قومی زندهگی کرده است. هیچ نشانۀ آشکاری مبنی بر تغییر تفکر او از زندهگی در کشورهای دموکرات و مدرن دیده نمیشود؛ بناً به نظرم ادعای «تیوریسنِ دولت-ملت»سازی بودن محمداشرف غنی از اساس غلط و تمسخر به سواد و دانش مدعی آن است! اشرف غنی تنها یک تیوریسن تفرقه میتواند باشد بس!
Comments are closed.