ضرورت مطالعه فلسفه غرب براى محققان فلسفه اسلامى

گزارشگر:على شفابخش/ سه شنبه 9 اسد 1397 - ۰۸ اسد ۱۳۹۷

بخش دوم/

mandegar-3شهید مطهرى نیز به تبع استاد خود به این مسئله باور فراوانى داشتند و این اعتقاد و دغدغه خود را با این بیان آشکار مى کنند: تا ذهن را نشناسیم نمى توانیم فلسفه داشته باشیم؛ یعنى شناختن واقعیت بدان سان که بشر از فلسفه انتظار دارد، بدون شناختن ذهن و آگاهى از انبوه اندیشه هاى غلط اندازِ ذهن میسر نیست (مطهرى، ۱۳۸۳، ج ۶، ص ۴۶۰).
آیت اللّه مصباح در کتاب آموزش فلسفه، پیش از آنکه به مباحث وجودشناسى بپردازد، ابتدا به طور مبسوط و تفصیلى به مسائل مربوط به شناخت و ادراک اهتمام مى ورزد. ایشان در کتاب دروس فلسفه نیز از همین شیوه استقبال نموده و پیش از ورود به مبحث وجود، قریب ۵۰ صفحه از کتاب را به بحث و بررسى پیرامون مسائل شناخت اختصاص داده اند: در اینجا ما مباحث علم را مقدم داشتیم؛ چون حلّ بسیارى از مسائل وجود، متوقف بر این مسائل بود (مصباح، ۱۳۷۵، ص ۶۵).
آیت اللّه مصباح ساختار کتاب چکیده چند بحث فلسفى را نیز به گونه اى ترتیب داده اند که مبحث شناخت عقلانى و ارزش آن بر علت و معلول، ثابت و سیال و فعلیت و استعداد تقدم داشته باشد (ر.ک: مصباح، بى تا، ص ۱۹ـ۳۷).
آیت اللّه جوادى آملى نیز به همین روش پایبند بوده و مسئله شناخت را اثباتا بر مباحث هستى شناختى مقدم مى دانند: [معرفت شناسى ]سرآمد همه بحث هاى برهانى و عرفانى است؛ زیرا میزان اعتبار برهان و قلمرو حکومت آن و همچنین معیار اعتبار عرفان و منطقه حکمروایى آن و نیز داورى بین برهان و عرفان در موارد اختلاف، از معارف زیربنایى معرفت شناسى است که تا حل نگردد، نه فتواى حکمت معتبر خواهد بود و نه فتواى عرفان قابل اعتماد مى باشد (جوادى آملى، ۱۳۸۲، ج ۵، ص ۳۴).
علاوه بر این بزرگان، سایر فلاسفه و محققان معاصر نیز کتاب هاى فلسفى خود را با طرح مبحث شناخت و بررسى مسائل آن آغاز نموده و ضمن دفاع از رئالیسم معرفتى فلاسفه مسلمان، به شبهات سوفسطائیان، شکاکان، نسبى گرایان و منکران نظریه مبناگروى پاسخ گفته اند: به رغم مواهب و مزایاى بى شمار حکمت اسلامى… فلسفه اسلامى هنوز و همچنان از جهات مختلف دچار کاستى ها و ناراستى هایى است که باید مرتفع گردد. از باب نمونه، به موارد زیر مى توان اشاره کرد: الف …؛ ب. از نظر ساختارى؛ از قبیل ۱٫ تصلّب بر چیدمان کنونى؛ ۲٫ عدم اهتمام به معرفت شناسى که بى شک، بر هستى شناسى مقدم است (رشاد، ۱۳۸۴، ص ۲۲۴).
با توجه به مطالب فوق، حال سؤال این است که آیا این تغییر نگرش و کاربست روش جدید و منطقى در نحوه ورود به مباحث فلسفى، امرى اتفاقى و بى مبنا بوده یا اینکه عاملى در پس آن نهفته است؟
به نظر مى رسد علّامه طباطبائى که در اصول فلسفه براى نخستین بار مباحث معرفت شناختى و ادراکات عقل را به عنوان مدخل ورود به فلسفه قرار داد، در این مسئله، از تأملات برخى فلاسفه غربى و همچنین اشکالات، شبهات، پرسش ها و مسائل جدى و پرچالشى که آنها پیرامون مسئله شناخت و ادراک مطرح نموده اند، تأثیر پذیرفته است؛ تأثیرى مفید و مبارک: ایشان (علّامه طباطبائى) به دلیل برخورد با شبهات مختلف معرفت شناسى در زمان خود، بخشى از کتاب اصول فلسفه را بدین مباحث اختصاص داد و شهید مطهرى و دیگر شاگردان علّامه نیز این مسئله را دنبال کردند. پس از این بزرگان نیز کتاب ها و مقاله هایى در این زمینه نوشته شد (معلمى، ۱۳۸۷، ص ۳۹).
آیت اللّه جوادى آملى در این باره چنین مى گوید: مسئله شناخت ـ که اینک مسئله عمده در فلسفه غرب است ـ گرچه همان گونه که سیدناالاستاد علّامه، در مقاله دوم و سوم از کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بیان نموده اند، از مسائل متأخر فلسفى است و لکن از جهت اهمیت و در مقام اثبات بر بسیارى از مسائل فلسفى پیشى دارد و به همین دلیل، فصل مربوط به ارزش معلومات و دیگر فصولى که پیرامون مسئله شناخت است، در کتاب شریف اصول فلسفه مقدم بر دیگر مباحث فلسفى آمده است (جوادى آملى، ۱۳۸۲، ج ۴، ص ۱۰۰؛ ر.ک: همو، ۱۳۸۶، ص ۱۸۸).
علّامه طباطبائى در مقام یک فیلسوف، از طرفى وظیفه خود را پاسخ به سؤالات و نیازهاى فلسفى عصر خود مى دانست و از سوى دیگر، به عنوان یک متکلم، رسالت خویش را در دفاع از حریم عقاید دینى و مقابله با شبهات و هجمه هاى فکرى که اساس دین را نشانه رفته اند مى دید؛ ازهمین رو، در این میدان علمى نفس گیر و پرچالش گام نهاد، اما بى شک لازمه چنین امرى، شناخت مکاتب فلسفى غرب بود تا اینکه مواجهه او با افکار غربى و نقد آنها، مبتنى بر فهمى صحیح و واقعى باشد: علّامه طباطبائى وقتى به غرب نگاه کرد و [از باب نمونه ]با مارکسیسم استالین مواجه شد، به مخالفت و بیان شعار اکتفا نکرد، بلکه پرسید و اندیشید که غرب چه مى گوید و در گفته اش تأمل کرد (داورى، ۱۳۸۹، ص ۴۱۹).
در جریان این تضارب آراء و داد و ستد علمى و فکرى و فلسفى بود که علّامه علاوه بر آگاهى از نقاط ضعف و کاستى هاى تفکر فلسفى غرب، احیانا به نقاط قوت و آراء مفیدى نیز برمى خورد که یکى از آنها همین ضرورت تقدم معرفت شناسى بر بسیارى از مسائل وجودشناسى، به عنوان مدخل و طلیعه ورود به مباحث فلسفى بود.
علاوه بر مطلب فوق، نکات مفید، تحقیقات مهم و مسئله هاى نوپدید و قابل توجه دیگرى در میان آثار فیلسوفان غربى مى توان یافت که به چند مورد از آنها به صورت اجمالى و گذرا اشاره مى شود. این مطالب مى توانند از جنبه هاى گوناگون حایز اهمیت واقع شوند: طرح مسئله هاى نوین، حلّ برخى از مسائل بى پاسخ، ابداع تقسیم بندى هاى جدید، به میان آوردن رویکردها و روش هاى متفاوت و بدیع، ارائه تعاریف گوناگون، توصیف ها، تحلیل ها، تبیین هاواستدلال هاى متفاوت و غیره.

فلسفه تحلیلى
برخى از آموزه ها و دستاوردهاى فلسفه تحلیلى عبارتند از: مباحث زبان شناسى و کارکردهاى زبان، معناى معنا، ملاک معنادارى و بى معنایى، ارائه گفتار و نوشتار ـ حتى الامکان ـ بدون ابهام، ایهام و اطناب کلام؛ تحلیل کلمات و گزاره ها و دقت در ساختار نحوى و منطقى آنها براى احتراز از وقوع در خطاها و لغزش هاى زبانى؛ و همچنین اهمیت فراوان به دلیل آورى و مستدل سازى افکار و مدعیات.
جان هاسپرس که یکى از فیلسوفان تحلیلى معاصر است، درباره اهمیت معناشناسى و تحلیل مفهومى واژه ها و اصطلاحات فلسفى و متافیزیکى مى گوید: نظریات متعددى درباره آزادى انسان، ذهن، خدا، سعادت و بسیارى مسائل دیگر ارائه و ارزیابى مى کنیم، ولى اگر بخواهیم این مسائل بنیادى و فوق العاده انتزاعى را بدون تحلیل مفاهیم دنبال کنیم، کار عبثى خواهد بود. پس در مورد هر مسئله، ابتدا به معنى شناسى مى پردازیم؛ چون این کار مقدمه بى چون و چرایى براى روشن شدن مشکلات معرفت شناختى است (هاسپرس، ۱۳۷۰، ص ۱۱۹).
دکتر مهدى حائرى یزدى نیز در کتاب فلسفه تحلیلى خود تحت عنوان مزایاى فلسفه تحلیلى چنین مى آورد: فلسفه تحلیلى مى خواهد به ما نشان دهد که آیا ما واقعا حرف مى زنیم یا مهملات به هم مى بافیم. آنها تا اندازه اى هم درست مى گویند؛ یعنى مى توانند راست و درست را نشان دهند و ابهامات یک سلسله از مفاهیم را آشکار سازند (حائرى یزدى، ۱۳۷۹، ص ۲۱).

فلسفه هاى مضاف
اهمیت به فلسفه هاى مضاف و عنایت به مسائل مهم و نوینى که در آنها طرح و در مواردى پاسخ داده شده است، ما را در بهبود و تقویت نگاه درجه دوم به علوم، به ویژه فلسفه اسلامى یارى خواهد نمود. توجه به فلسفه هاى مضاف فلسفه غرب، مانند فلسفه ریاضى، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه علوم اجتماعى و… نیز مى تواند در رشدآن[فلسفه اسلامى]مؤثرباشد(خسروپناه،۱۳۸۹،ص۴۶۸).

فلسفه هاى اگزیستانس
برخى از مسائل مطرح در فلسفه اگزیستانسیالیسم بعضا در فلسفه اسلامى، یا اصلاً بدانها پرداخته نشده و یا به طور جدى و درخور، مورد ارزیابى و موشکافى قرار نگرفته اند. تعدادى از این مسائل عبارتند از: آرامش و اضطراب، غم و شادى، امید و ناامیدى، معناى زندگى، آزادى، مسئولیت، عشق، ایمان، ترس، دلهره، تنهایى، مرگ هراسى و مرگ اندیشى، ارتباطات و مناسبات انسانى و غیره (ر.ک: مصلح، ۱۳۸۷؛ سارتر، ۱۳۸۹).

هرمنوتیک
مباحث هرمنوتیکى که توسط شلایر ماخر، دیلتاى، و ریکور مطرح شده اند و به ویژه بحث هرمنوتیک فلسفى که هایدگر و گادامر به آن پرداخته اند، اصول و قواعد مهمى را در فهم و تفسیر متون به دست داده و افق هاى جدیدى را در تأملات فلسفى پیش روى فلاسفه و دانشمندان علوم دیگر گشوده است. نگاه هرمنوتیک فلسفى به مقوله فهم به طور عام، و فهم و تفسیر متن به طور خاص، بدیع و بى سابقه است و مباحثى که مطرح کرده است، در میان متفکران اسلامى پیشینه ندارد (واعظى، ۱۳۸۶، ص ۵۴).
البته در اینجا باید دقت داشت که هر اندیشه اى ممکن است داراى لوازم و نتایج گوناگونى ـ اعم از درست یا نادرست ـ باشد؛ ازاین رو، لازم است در استفاده از افکار مختلف و از جمله آراء هرمنوتیکى فلاسفه غرب، لوازم و پیامدهاى مثبت و منفى آنها را نیز در نظر داشت تا از خطر انحراف و کژاندیشى در امان ماند. از رهگذر همین مباحث و قواعد هرمنوتیکى، هم مى توان در مسیر فهم بهتر کتاب و سنت و در جهت بهبود و تقویت علوم اسلامى بهره برد، و هم ممکن است کسى به دلیل شیفتگى افراطى نسبت به آن، از مسیر فهم صحیح متون دینى و علوم اسلامى خارج شود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.