احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:کاوه جبران - ۳۱ جوزا ۱۳۹۸
یک
در مبحثی از کتاب افغانستان در مسیر تاریخ، جایی که سلطنت غزنویان روایت میشود، غبار چند جای از وزیری به اسم احمد حسن میوندی نام برده است. به نظرم، غبار نخستین کسی است که اسم وزیر معروف سلطنت غزنویان، احمد بن حسن میمندی را به این شکل نوشته است. لابد او به درستی دریافته بود که میوند تلفظ جدیدتر و احتمالاً محلیِ میمند است.
در یادداشتهای دهخدا آمده است که میمند نام قریهیی است در غزنه، میان غور و بامیان و احمد بن حسن میمندی از آنجاست. مسلم است که در ولایتی چون غزنۀ سدۀ پنجم، موضع میمند (میوند) روستایی بیش نبوده است.
خواجه احمد بن حسن میمندی برادر رضاعی سلطان محمود بود که یک بار در دربار محمود و بار دیگر در زمان سلطان مسعود به وزارت رسید. او در تاریخ، به براندازی رسمیت زبان فارسی از دربار غزنویان و برگماشتن عربی به جای آن، متهم است که چندی و چونیاش بحث دیگریست اما از کارنامهاش همینقدر میتوان گفت که او شفیع، و از حامیان فردوسی بود و همو بود که نظر سلطان را دربارۀ حکیم طوس برگرداند.
میمندی در ۴۲۴ از دنیا رفت و در هرات دفن است.
دو
موضع میوند، به دلیل وقوع جنگ سردار محمدایوبخان با نیروهای انگلیسی در آنجا، در تاریخ معاصر نام آشنایی است. برساخت افسانۀ ملالی از سوی زندهیاد عبدالحی حبیبی و ورود اجباری آن به تاریخهای رسمی و سپس کتابهای مکاتب، ملالی میوندی را به موجودی تاریخی تبدیل کرده است. از جهت دیگر، سویۀ نمادین آن در اثر هژمونی صدسالۀ گفتمان افغانیت، چندان تبلیغ شده که همین اکنون تابلویی از آن، در کنار عکس محمداشرف غنی بر دیوار دفتر آقای حمدالله محب، مشاور شورای امنیت افغانستان آویزان است. جمعیت چهلهزار نفری ولسوالی میوند اکنون همه به زبان پشتو صحبت میکنند و بیگمان خود را افغان/پشتون میخوانند.
حالا وقتی دانش کنونی مان را دربارۀ این ولسوالی کوچک در غرب قندهار دوباره مرور میکنیم، چیزی به جز جنگ سردار محمدایوبخان، افسانۀ ملالی و واقعیت موجود آن با چیز دیگری مواجه نیستیم. لابد به همین دلیل است که هر افغان/پشتونی تصور میکند که میوند از عهد ازل، موضعی پشتوننشین بوده و مردم در آن به جز پشتو به زبان دیگر سخن نرانده است.
پرسش اما این است که در فاصلۀ حسن میمندی تا ملالی میوندی چه اتفاقی افتاد؟
سه
زندهیاد جلالالدین صدیقی به این باور بود که پس غایلۀ مغول، شهرهای مهمی در شرق خراسان از اهمیت اقتصادی و سیاسی برافتادند. دورۀ اول مغول که با جنگ و کشتار و غارتگری همراه بود شهرهای بسیاری را در خراسان خالی از سکنه ساخت. در دورۀ دوم نیز فرزندان و اخلاف چنگیز بیشتر به آبادانی شهرهای جدیدی توجه کردند و اغلب شهرهایی چون بلخ و بخارا و قندهار و نیمروز در شمال و جنوب تقریباً به فراموشی سپردند. در روزگار ایلخانان این مراغه و تبریز و… بود که اهمیت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی یافتند.
گذار اولیۀ افغانان از دورۀ کوهنشینی و کوچیگری به مرحلۀ دهقانی و یکجانشینی در همین روزگار اتفاق افتاد. در شهرهایی که دیگر به قصبههای متروکی تبدیل شده بودند. در سدههای بعد، پس از انحطاط حکومتهای ایلخانی و بعدتر در ایام ظهور کشورهای استعماری در منطقه، افغانان به نیروی اجتماعی در مرزهای خراسان و هند تبدیل شدند. روند تکوین اسکان سیاسی اجتماعی این تیرهیی از مردم خراسان، پس از تشکیل افغانستان تا همین اکنون صورتهای مختلفی داشته که مجال بیشتری برای بیان آن نیست.
چهار
مصاحبۀ کمالناصر اصولی را دیدم. مصاحبهیی از باب تفنن و تفریح اما آغشته با واقعیتی تلخ و تاریک.
تلخی اما در آن نیست که نخبهگانی از سنخ اصولی، هموطنانشان را بیگانه و مهاجر میخوانند. بل دردمندی آنجاست که اغلب این افغانیتطلبان از درک سادۀ مسایل اجتماعی و تاریخی عاجز اند.
اصحاب چنین اندیشهیی تاریخ را سلسلهرویدادهای بهمپیوسته و در جهت یک امر گفتمانی تلقی میکنند. چرخشها، خلاها و گسستهای تاریخ را نمیشناسند. شناخت موجودشان را از جغرافیای سیاسی به جغرافیای تاریخی تعمیم میدهند. استیلای سیاسی افغانی حاضر را امری ازلی میپندارند و مومنانه بر آن اصرار دارند.
سوگمندی بیشتر هم آنجاست که اغلب این افغانیتطلبان علوم انسانی خوانده اند. اسماعیل یون ادبیاتشناس است. اشرفغنی مردمشناسی خوانده است و حتا همین اصولی لیسانس حقوق دارد.
حتا برعکس عمل میکند: شخصیتی چون خواجه احمد بن حسن میمندی مهاجر است، بیگانه است، غایب است اما ملالی، این زاییدۀ تخیل ناب حبیبی، اسطورۀ اعظم تاریخ ماست.
Comments are closed.