احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سیامک وکیلی - ۱۵ سرطان ۱۳۹۲
انفجار بزرگ در داستان
زمان داستان نیز، همچون در هستی، از حرکت زاده میشود. در هستی حرکت با انفجار بزرگ آغازیده، در داستان نیز ما یک نقطۀ آغازین داریم که سبب زاده شدن حرکتی است که همچون موج سراسر هستی داستان را میپیماید و در واقع آن را میآفریند. این نقطۀ آغازین را «انفجار بزرگ» در داستان مینامیم. هستی داستان، همچون بودِ هستی، زادۀ این انفجار بزرگ است. برای نمونه رمان «جنایت و مکافات» نوشتۀ داستایوسکی اینگونه آغاز میشود: «در غروب گرم یکی از روزهای آغازین ژوییه[جولای] جوانی از اتاق کوچک خود که آن را از ساکنان پسکوچۀ «س» اجاره کرده بود، به کوچه گام نهاد و آهسته با حالتی تردیدآمیز به سوی پل «ک» روان شد.»
انفجار بزرگ در این داستان با گام گذاردن جوان (= راسکلنیکوف) به کوچه آغاز میشود و با کشته شدن پیرزن رباخوار روی میدهد. در واقع، هستی داستان جنایت و مکافات زادۀ همین رویداد است که بیدرنگ پس از انجام آن به سراسر داستان همچون موج گسترش مییابد و سبب زایش و آفرینش رویدادهای دیگر خواهد شد. حرکتی که از این رویداد زاده میشود، آفرینندۀ زمان اصلی داستان است که ما آن را زمان حقیقی داستان مینامیم و در بخشبندی ما نخستین و مهمترین زمان در داستان است.
هر داستانی برای ایجاد حرکت و به پیروی از آن، آفرینش زمان به این انفجار بزرگ نیازمند است. اما فراموش نکنیم که انفجار بزرگ در داستان، نه از لحاظ کمی، که از نظر کیفی با انفجار بزرگ در هستی همسان است. زیرا کارکرد و پیامد آن در داستان مهم است.
گاه پیش میآید که داستانی به بیش از یک انفجار بزرگ نیاز دارد. نمونهوار؛ داستان «زن سیساله» نوشتۀ بالزاک دارای دو انفجار بزرگ است که در واقع دوبار هستی «ژولی»، شخصیت داستان، را دگرگون میکند و حتا میتوان گفت که شخصیت تازهیی از او میآفریند. این دو انفجار بزرگ در زندهگی او، آشنایی اوست با دو مرد، پس از ازدواجش. با این وجود همیشه یکی از آنها باید تعیین کننده باشد.
داستان کوتاه دارای یک انفجار بزرگ است، در حالی که رمان ظرفیت داشتن دو یا بیشتر آن را داراست.
زمان در داستان
ب. گونههای زمان
۱٫ زمان حقیقی یا قراردادی:
زمان حقیقی در هستی وجود ندارد. بنابراین آنچه که ما امروز با سرنام زمان میشناسیم، همین زمان قراردادی است که در واقع خود ما بخشبندی آن را سامان دادهایم. مانند ثانیه، دقیقه، ساعت، روز، هفته، ماه، سال و… این زمان حقیقیترین زمان در این بخشبندی است، چون در سویۀ رهش هستی است.
۲٫ زمان تاریخی:
این زمان مربوط است به گذشته. هنگامی که خودآگاه به گذشته میرویم و رویدادهای آن را به یاد میآوریم، در واقع به زمان تاریخی سفر کردهایم. این زمان از اینرو تاریخی نامیده میشود که در گذشته روی داده و درست به همانگونهیی که روی داده به یاد میآید و ما آگاهانه آن را به یاد میآوریم.
۳٫ چشم سوم:
چشم سوم یا زمان خیالی در واقع مربوط است به زمانی که هنوز نیامده، یعنی آینده. پیش میآید که ما به آیندۀ دور یا نزدیک میاندیشیم و میکوشیم تا رویداد یا رویدادهایی را در خیالمان بنگاریم و حالتهای گوناگون آنها را بررسی کنیم. برای نمونه؛ شما به یک مهمانی دعوت شدهاید. بسیاری از مهمانان را میشناسید که با آنها دوست یا دشمن اید و دیگران را هم نمیشناسید و هنوز نمیدانید که آنها هم شما را میشناسند یا نه. و اکنون که یک هفته به مهمانی مانده، شما مدام انگارۀ مهمانان ـ شناس و ناشناس ـ و رویدادهایی را که ممکن است پیش بیاید، در خیالتان میبینید و میکوشید تا با تجربههایی که تاکنون دارید، واکنشها را در برابر رفتارها و گفتارهای خیالی خود به انگاره بکشید تا ببینید که بهترین جامه، بهترین رفتار، بهترین کردار، و بهترین گفتار چه خواهد بود. بنابراین مدام خودتان را در مهمانی میبینید که با فلانی روبهرو شدهاید؛ او آن را میگوید و شما این را، و او چنان میکند و شما چنین. به همین روش، شما با دیدن انگارههای گوناگون از مهمانی در خیالتان میکوشید تا بهترین آنها را برگزینید و انجام دهید.
این انگارۀ خیالی از آینده را که هم طبیعی است و هم از واقعیت دور نیست، ما با دو چشم معمولی خود نمیتوانیم ببینیم. گذشته را با چشمهایمان دیدهایم و اکنون را نیز با همین چشمها میبینیم. اما تواناییهای این چشمها نیست که آینده را نیز ببینند. بنابراین آن انگارهیی را که از آینده در خیالمان میبینیم، که در واقع با چشم خیال است، ما چشم سوم مینامیم.
گفته شد که ما گذشته را دیدهایم. این درست است، اما بدین معنا نیست که ما نمیتوانیم دربارۀ گذشته هم مانند آینده خیالپردازی کنیم و یا رویدادهایی را ببینیم که هرگز روی ندادهاند.
خیلی پیش میآید که ما به گذشته بازمیگردیم و دربارۀ یک رویداد چنین میاندیشیم که اگر روی نداده بود و یا به گونۀ دیگری روی داده بود، چه میتوانست پیش آید. بنابراین هنگامی که ما یک رویداد را در گذشته دگرگون میکنیم و یا آن را برمیداریم و رویداد دیگری را جایش مینشانیم تا بدانیم که چه میتوانست پیش آید، در واقع انگارههایی را میآفرینیم که هرگز رخ ننمودهاند. از اینرو ما گذشته را با چشم سوم دیدهایم.
چشم سوم نیز مانند زمان تاریخی آگاهانه است. از این گذشته هنگامی که شما یک داستان، نمایشنامه، فیلمنامه و یا یک کتاب تاریخی را میخوانید، هرچه که خیالتان نیرومندتر باشد، آسانتر میتوانید چهرهها و رویدادهای آنچه را که میخوانید در خیالتان به انگاره بکشید و کارآییهای آنها را ارزیابی کنید. این نیز چشم سوم نامیده میشود، اما مربوط به زمان نیست.
۴٫ زمان مجازی:
زمان مجازی آن است که راههایی را در سویههای گوناگون میپیماید که با زمان قراردادی یا حقیقی و یا در واقع با رهش هستی تفاوت میکند. از اینرو آن را میتوان زمان شکسته هم نامید، چون در اینجا زمان میشکند و در سویههای گوناگون؛ گذشته، اکنون، و یا آینده حرکت میکند.
زمان مجازی یا شکست زمان اگر آگاهانه باشد یا تاریخی است یا چشم سوم. بنابراین زمان مجازی یا شکست زمان، که ناآگاهانه است؛ در واقع زادۀ بیماری ذهن ماست. ما اراده و اختیار خود را نسبت به زمان از دست میدهیم و دیگر نمیتوانیم میان گذشته و اکنون و، حتا، آینده تفاوتی بشناسیم و یا پیش میآید که انگارهها یا رویدادهایی از گذشته، مدام در خیالمان دیده میشوند و ما نمیتوانیم از دردسر آنها رها شویم. بنابراین اکنون و آیندۀ ما را، اگر که زیاد و همیشهگی شود، آشفته خواهد کرد و ما کم کم بیآنکه بخواهیم در گذشته میمانیم و نمیتوانیم زمان دیگری را ببینیم و بشناسیم و حس بکنیم.
و گاهی پیش میآید که ما رویدادها و انگارههایی را از آینده در خیالمان میبینیم که رها شدن از دست آنها در اراده و توانایی ما نیست. برای نمونه؛ شما دوست دارید که نویسنده و یا فضانورد شوید. پس از مدتها تلاش پیگیر شکست خوردهاید اما نمیتوانید این شکست را بپذیرید و نمیتوانید بپذیرید نیز که شما نه استعداد نویسندهگی را دارید و نه امکانات فضانورد بودن را. بنابراین چون واقعیت شکست برای شما نپذیرفتنی و دردناک است، شما کمکم از واقعیت میپرید و به خیال روی میآورید و مدام انگارۀ خودتان را همچون یک نویسنده و یا یک فضانورد پیروز و سرشناس میبینید. و چون این انگاره، که با آرزوهای شما سازگار و همخوان است، به شما لذت و خوشی و خشنودی میدهد، کمکم به آن پناه میبرید و اگر ادامه دهید، به آن عادت میکنید و آرامآرام واقعیت را از یاد میبرید. بنابراین آن خیالپردازییی (نیروی خیال یا نیروی خیالپردازی با خیالبافی تفاوت میکند) که در آغاز تلاشهایتان برای نویسنده یا فضانورد شدن داشتید، آرامآرام به خیالبافی تبدیل میشود. از اینرو شما بیمارید.
همیشه پیش نمیآید که این خیالبافیها و یا یادآوری گذشته، شما را خشنود کند؛ بلکه امکان دارد که شما را وحشتزده کند و بترساند.
زمان تاریخی و چشم سوم اگر از اراده و اختیار ما بیرون روند، زمان مجازی خواهند بود. زمان مجازی به «جریان سیال ذهن» نیز شهره است.
۵٫ زمان هنری
این زمان پس از زمان حقیقی داستان، از اهمیت بسیاری برخوردار است، و جهت رهش داستان، مربوط است به این زمان.
جهان داستان، جهانی است مستقل از جهان واقعی، اما براساس قوانین آن. داستان برخلاف تصور بسیاری از نویسندهگان تقلید و نقاشی از هستی نیست، بلکه جهانی است آفریده شده بر شالودۀ قوانینی که از هستی میشناسیم. به عبارتی؛ جهان داستان براساس و پایۀ شیوۀ هستی آفریده میشود، اما دو تفاوت بزرگ و مهم با آن دارد: نخست آنکه ما در جهان داستان میتوانیم از واقعیتی بگوییم که هست، اما میتوانیم دربارۀ واقعیتی نیز بگوییم که نیست اما میتواند بر پایۀ قوانین هستی، بود داشته باشد. و دوم جهت رهش داستان. هرچند که ما جهان داستان را براساس قوانین هستی میآفرینیم، اما جهت رهش آن بهطور دقیق مخالف جهت رهش هستی است، و این اهمیت بسیار دارد.
آقای استفن هاوکینگ میگوید که براساس قانون دوم ترمودینامیک «بی نظمی با گذشت زمان افزایش می یابد».۵ او براساس همین جهت رهش (و به گفتۀ او؛ حرکت) است که این پرسش خیالانگیز را طرح میکند: «چرا ما گذشته را بهخاطر میآوریم و نه آینده را؟» او باورمند است که ما گذشته را بهخاطر میآوریم، اما از آینده چیزی نمیدانیم، چرا که جهان به سوی بینظمی پیش میرود!
این دربارۀ هستی درست است اما جهت رهش داستان در جهت مخالف هستی و نظم بخشیدن به همۀ هستی داستان است. من سالها پیش دربارۀ «شیوۀ واقعیت» نوشتهام، و به نظر میرسد که این اصل با اصل جهت رهش داستان به سوی نظم سازگار است. چرا که بر اساس اصل آقای هاوکینگ، ما توانا به یادآوری آینده نیستیم، اما براساس اصل شیوۀ واقعیت، ما دارای این توانایی خواهیم بود و همچنین ما توانا هستیم از واقعیتی بگوییم که بود ندارد، اما میتواند داشته باشد.
انفجار بزرگ در داستان، همچون هستی، با شتاب، جهان داستان را به بینظمی دچار میکند، اما هرچه که ما به سوی پایان داستان پیش میرویم، همه چیز به سوی نظم باز میگردد. بنابراین هرچند که جهت رهش هستی (و یا به گفتۀ آقای هاوکینگ، زمان) به سوی بینظمی است، رهش زمان در داستان به سوی نظم است، و این مربوط است به زمان هنری داستان.
اکنون پیش از آنکه ببینیم چرا در گذشته زمان را نمیفهمیدند و از آن در قصهها و افسانهها استفاده نمیکردند، و چرا زمان را از دست میدادند، ببینیم که شکست زمان چهگونه صورت میگیرد؟ و آیا سفر به گذشته و آینده شدنی است یا نه؟
شکست زمان
سفر به گذشته و آینده
«هنگام گذشتن از پلهها از برخورد با صاحبخانۀ خود در امان مانده بود.»
این جمله از رمان «جنایت و مکافات» است. درست پس از آنکه جوان گام به کوچه میگذارد. داستایوسکی زمان را میبرد و ما را به گذشته میبرد. مسیر او درست از لحظۀ پیش از گام گذاردن جوان به کوچه آغاز میشود و به پس میرود. داستایوسکی به این ترتیب ما را با گذشتهیی آشنا میکند که پس از آن تازه میفهمیم که گام گذاردن جوان به کوچه، همان انفجار بزرگ را در خود دارد.
این سادهترین شکستنِ زمان است. میتوان به جای بازگشت به گذشته، نگاهی به آینده داشت. این کاریست که ما روزانه انجام میدهیم. خاطرات گذاشته را به یاد میآوریم و یا براساس آرزوها و یا برنامههایی که داریم، نگاهی به آینده میاندازیم و آن را بررسی میکنیم. اینگونه از شکستن زمان را ـ که خودآگاه است ـ ما زمان تاریخی، مربوط به گذشته، یا چشم سوم، مربوط به آینده، مینامیم. چرا که ما از وضعیت اکنونی خودمان آگاهیم و میدانیم که زمان را شکستهایم. اما گونهیی از شکستن ناخودآگاه زمان نیز هست که ما آن را زمان مجازی مینامیم و به جریان سیال ذهن معروف است و پیشتر دربارهاش گفتهایم. آن نقاش روی جلد قلمدان در بوف کور را میتوان گرفتار زمان مجازی دانست. آدمهای داستانهای جیمز جویس نیز دارای چنین زمانی هستند. اکنون اگر از این زمان بیرون آییم، سفر به گذشته یا آینده چیز دیگریست. ولی پیش از پرداختن به این سفرها، ببینیم که شکست زمان در واقع به چه معناست و در هستی چهگونه انجام میگیرد.
بیشتر نویسندهگان گمان میکنند که با پس و پیش کردن بخشهای یک زمان مشخص، برای نمونه، بیست و چهار ساعت، زمان را شکستهاند. به این ترتیب که این بیست و چهار ساعت را به بخشهای گوناگون تقسیم میکنند و آنها را پس و پیش نشان میدهند. اما اینها تنها بازیهای ذهن ماست و در داستان به عنوان تکنیکی برای انگیزش کنجکاوی خواننده به کار میرود. از این گذشته، این سادهترین بازی با زمان، و بیشتر، ویژۀ داستانهای پایانهای سدۀ نوزدهم و یا آغازهای سدۀ بیستم است.
شکست زمان در هستی در واقع به معنای شکست رهش است. اما این شکست مانند شکستنِ چوب نیست که ما چوبی را بشکنیم و بخشهای شکستهشده را از هم جدا بگذاریم. شکست رهش به معنای تکرار آن است و این تکرار موازیاست با جهت رهش هستی، اما نه در جای خود.
Comments are closed.