احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حلیمه حسینی - ۱۴ اسد ۱۳۹۲
عید در راه است. بعد از یکماه روزهداری، بعد از یک ماه نیایش و یک ماه بودن کنار دسترخوانی که رحمت و معنویتْ زینتبخشِ آن بوده است؛ صدای آرامآرامِ قدمهای فطر به گوش میرسـد. سرکها مملو از جمعیتاند، ازدحامی غریب همه را نسبت به هم بیگانه کرده است. همه در فکر بهدست آوردنِ پولی برای رنگینتر ساختنِ دسترخوان عید اند، گویی هیچ به یاد ندارند که این عید به پاسِ یک ماه روزهداری و امساک کردن نه تنها از حرام خداوندی، که حتا از خوردن و آشامیدن که ابتداییترین نیاز برای زنده ماندن است، شرف و بزرگی گرفته است. کسی به یاد نمیآورد که رنج و دردی که از گرسنهگی به ارادۀ خود متمل شدیم، به کدام هدف بوده و اینک چهگونه روزهداری در آستانۀ عید سعید فطر که عید و جشنِ روزهداران است، خواهد توانست بر اشکهای پُرحسرت کودکانِ یتمی چشم فرو بندد که نه نانی و نه پولی برای آراستنِ دسترخوانِ عید دارند؟
زیر پوست شهر، غم و شادی بههم تنیده شده و رگهای بیتفاوتی مردم، روز به روز آماسکردهتر و سنگینتر میشود؛ گویی در کنار همۀ انفجار و انتحاری که تن ما را میلرزاند، انفجاری دیگر در راه است و رگهای آماس کردۀ شهر که از بیتفاوتی انباشته شده، در حال فوران کردن است.
به جمعیت نگاه میکنی، همه در هم فرو رفته و نفسهایشان سخت در هم آمیخته. نگاهها، کمتر رنگوسویِ تدین و تعهد گرفته است و شاید فقط این تنهاست که لاغرتر شده و اندک چربییی سوزانده و آنچه که جایش خالیست، همان عنصری است که خداوند در بطنِ رمضان قرار داده، درست مانند صدفی که مروارید را در بر گرفته است، و فقط کسانی را توان رسیدن به این گوهر ارزشمند است که رمضان را بهدرستی دریافته و روزهداری، فراتر از لبِ فروبستهیی به خوردن و آشامیدن بودهاند. حس زیبای همـدردی، حس لطیف دیگردوستی، حس بیمانند و بیبدیل ایثار و ازخودگذری، و هزاران حس بکر و نابِ دیگر که فقط در رمضان اوج میگیرد و در عید فطر میتواند نمایشگاه و تجلیگاهی از شکوه انسانی را به نمایش درآورد.
عیـد فطر آرامآرام میرسد و دسترخوانهای رنگین، آمادۀ افطار روزهداران میشود. اما عجبا که ما سرگرمِ آراستن خود برای عیدیم و نگاههای مضطرب و گرسنه و پُرعطش کودک همسایه را نمیبینیم که از لب دیوار، به خانۀ ما سرک میکشد و آههای پُر از حسرتِ نداشتنهایش، اشک را به چشمانِ آسمانِ دلگرفتۀ شهر نشانده است. عجبا که یک ماه روزهداری و یک ماه نیایش و چند شبی فاصله با شبهای قدر و اینهمه فراموشی!! سخت است با فطر رو به رو شدن، سخت است از دایرۀ رمضان خارج شدن، سخت است با شبهای قدر و ملکوتی که در این شبها و روزها به سوی خاکیان آغوش گشوده بود، خداحافظی کردن، سخت است فراموش شدن و در حسرت زندهگی کردن… اما سختتر اینکه با دستانی خالی از کاروان عشق و عاشقی که در این ماه آراسته شد و از خاک به افلاک دامنکشان رفت، وا ماندن، جا ماندن و رها شدن در برهوتی که همیشه از آن میگریختی، در میان همۀ این حسرتها و در پسِ همۀ این اشکها و نالههای شبانهات، در پس همۀ نمازها و قدر نگاه داشتنها و قرآن خواندنها. اگر در پس همۀ این روزهداریها، نگاه کودک همسایه گم شود، نادیده گرفته شود، فراموش شود؛ باید از خود بپرسی در انتهای رمضان و در آستانۀ عید، چه تحولی را در خود رقم زدهای که تو را لایق ماندن و بودن با کاروانِ بندگان صالح خدا کند؟
این بار با نگاهی متفاوت سرکها را، کوچهها را و خانهها را برانداز میکنی، با نگاه یک روزهدار، با نگاه کسی که به پیشواز عید فطر میرود و میخواهد از بطن خود، گوهر وجودی خود را بیرون کشیده و صیقل دهد. همهجا نگاه کودک یتیمِ همسایه نقش میبندد، پاهای برهنه و لباسهای مندرسش، خانۀ گلین و مادر زمینگیرش، پیرمردِ از فقر و بیچارهگی خمیده، و نیازمندی که چشم به دستان تو دوخته است، و دستان تو که حرکت میکند هماهنگ با حرکت لبهایت که به تسبیح خداوند مشغول است. به خانۀ شان سری میزنی، خبری میگیری و تا حد توان نیازهایشان را برآورده میکنی. لذتبخشترین لحظۀ زندهگیات وقتی است که کودکِ مضطرب و افسردۀ همسایه، دست در دستان تو داده و با هم خانۀ گلین و تاریکشان را سفید سفید رنگ میکنی. این سفیدی پیشواز خوبی برای عید فطری است که حرکت بشر از تاریکی گناه به روشنایی توبه و بندهگیِ حضرت حق محسوب میشود.
شهر در سکوتی مرگبار فرو رفته است با اینکه صدا و هلهلۀ عید بر پاست؛ اما در سرزمینی که یکی خوش و دهها نفر غمگین و گرسنهاند، شاید عیدی شاد و رگهای آماسکرده از بی تفاوتی، فقط از آنِ کسانی باشد که هرگز به لذتِ همـدردی و ایثار و ازخودگذری خو نکردهاند. در آخرین ساعات ماه مبارک رمضان، قرآن را میگشایی تا خداوند با تو سخن بگوید: «وَ فِى أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (سورۀ الذاریات:۱۹): «در اموال آنان برای سائل و محروم، حقی مقرر شده است». اشک به چشم میآوری و زیر لب زمزمه میکنی، عید در راه است و ما هنوز بدهـکار!
Comments are closed.