گزارشگر:داکتر ناصر همتی - ۲۶ سنبله ۱۳۹۲
ادبیات در همه گونههایش، شناسنامۀ فرهنگی و آیینۀ آرمانها، اندیشهها و باورهای پارسیزبانان است. تنیدهگی تمثیل، شعر، قصه و استعاره در زبان محاورهیی ما، آنچنان است که در گفتوگوهای سادۀ عامی فارسی هم میتوان رد پای اسطورهها، قصص تاریخی، ضربالمثلها و نمونههای دیگر ادبی را یافت. صرفنظر از مولفههای متعدد فرهنگی که با اصطلاح کلی «فرهنگ شرقی» میشناسیم، ذهن آشنا به ادبیات، سرمایهیی کم نظیر و فرصتی گرانبهاست که در دستان درمانگر آشنا به این فرهنگ میتواند دستمایۀ تجدید ساختارشناختی و اصلاح اعوجاجات ذهنی باشد و در جهت فراهمآوری یک طرح درمانی به کار رود.
در این میان، قصه و تمثیل در اغلب فرهنگها و تمدنهای بشری از ابزارهای اصلی تفکر و ارتباط بوده است و قصههای کلاسیک به ویژه از آنرو که ابتدا و پایان مشخصی دارند (دو مولفهیی که تاریخ و زندهگی آدمی فاقد آن است) این توان بالقوه را دارند که مفاهیم خاصی را در اذهان آماده یا آمادهشده ثبت کنند. در ادبیات ما، بهویژه در آثار کلاسیک، قصهها و تمثیلها غالباً ساده، سرراست و فاقد پیچیدهگیاند و فهم آنها برای اذهان متوسط، دشوار نیست. گذشته از ادبیات غنی فارسی و گستردهگی آن در همه زمینهها، باید گفت دین اسلام و متن مقدس آن قرآن کریم نیز از دلایل آشنایی مردم ما با قصه و کاربردهای آن است. قرآن، سرشار از قصههاییست که به تصریح خود این کتاب، هدفی شناختی و معرفتی را دنبال میکند و تغییر باور، اصلاح عقاید و تنبه و تذکر را پی میگیرد. این ویژهگی البته مختص قرآن نیست و در همه کتب مقدس دیده میشود. علاوه بر این، در نزد ما این رویکرد (استفاده از قصه برای تغییر شناخت) در مهمترین آثار ادبی، نمودی ویژه دارد و از این میان، مثنوی معنوی مولانا اثری شاخص به شمار میرود.
در دو سه سال اخیر، موضوع تمثیل و اثرات درمانی آن به دلایلی برای نگارنده اهمیت دیگری یافته است که مهمترین آنها نخست، غوغایی است که کتاب کیمیاگر اثر «پایولوکوییلو» ابتدا در جهان غرب بهپا کرد و بعد با ترجمه به۳۰ زبان دیگر دنیا از جمله زبان فارسی، جهانگیر شد بیآنکه کسی به یاد بیاورد آنچه نویسنده به تفصیل و با نوعی داستانپردازی مدرن آورده است، نزدیک به هفت قرن پیش در کتاب شریف مثنوی عیناً آمده است (مثنوی، دفتر ششم؛ حکایت آن مرد که خواب دید: آنچه میطلبی از یسار، به مصر وفا شود و… خلاصه آنکه، یقین کن که در خانه غیرخود، نمیباید جستن)؛ و دوم این حکایت پیش از آنکه منبع آن را بگویم، نخست بازگو میکنم و یقین دارم بسیار شنیده اید که از جملات قصار فلان عارف یا صوفی است یا شاید هم از جبران خلیل جبران یا دکتر شریعتی و دیگران: «آمده است که موسای پیامبر در مناجاتی به پروردگار خود چنین میگوید که خدایا من در کلبۀ محقرم و در خلوت فقیرانهام چیزی دارم که تو در عرش کبریاییت نداری! آری! من تو را دارم و تو چون خودی نداری». این حکایت برگرفته از کتاب «روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفَتّاح» است که نویسندۀ آن «احمدمنصور سمعانی» در قرون پنجم و ششم میزیسته است. تردید نمیتوان کرد مثالهایی از این دست در ادبیات ما، هم اکنون مضمونساز نویسندهگان و شاعران بسیاری در سراسر دنیاست. این مواد اولیه که اغلب از کیفیتی بسیار بالا هم برخوردار اند، قابلیت تبدیل شدن به خمیرمایۀ درمانهای شناختی را دارند. یکی از بارزترین نمونههای موجود برای استعاره و تمثیل، بازهم در مثنوی، قصۀ «فیل» است اندر خانۀ تاریک که به زیبایی اختلاف برداشت بین مردم را به دلیل تفاوت در نظرگاه یا به دلیل فقدان بصیرت عمیق و دید گستردهتر بیان میکند و در نهایت هم میگوید:
از نظر گَه گُفتشان شد مختلف
آن یکی «دال»اش لقب داد، آن «الف»
در کفِ هریک اگر شمعی بُدی
اختلاف از گفتشان بیرون شُدی
Comments are closed.