حقیقتِ حزب‌التحریر و نیم‌نگاهِ انصاری!

گزارشگر:سیف‌الله مستنیر - ۰۷ میزان ۱۳۹۲

بخش نخست

دولت مادر مسلمانان (خلافت) که توسط پیامبر بزرگوار حضرت محمد صلی الله علیه وسلم و کتله فکری ـ سیاسی‌اش (اصحاب رضوان الله علیهم اجمعین) در جریان مبارزه فکری و سیاسی دوران مکی تأسیس شده، تمام اتباع خود به‌خصوص امت اسلام را بیشتر از ۱۳ قرن در آغوش عزت، رفاه، آسایش، سعادت و بالنده‌گی خود حفظ نموده بود، چهارمین دوره آن که در جهان به نام‌های «امپراتوری عثمانی» و «دولت علیه عثمانیه» شناخته می‌شد، بعد از رنسانس و انقلاب‌های فکری ـ صنعتی در اروپا در اثر تقلید تخدیری امت اسلامی از افکار بیگانه غربی به اوج انحطاط خود رسید و بالاخره در سال ۱۹۲۴ میلادی توسط نهادینه شدن مفکوره‌های، نشنلیزم، وطن‌پرستی، تصوف و غیره در میان امت، با دسیسه مشترک بریتانیای وقت و امریکا، توسط تروریست افراطی و سیکولر مصطفی کمال اتاترک مزدور حلقه‌به‌گوش استعمار سرنگون گردید.
بعد از سقوط دولتی که رسول الله صلی الله علیه وسلم آن را بنیان‌گذاری نموده بود، در سراسر امت اسلام واکنش‌هایی مختلفی را در پی داشت، از جمله به میان آمدن حرکت‌های مختلف سیاسی و غیرسیاسی تا امت اسلام را به طرق مختلف از این حالت ناشایسته که در اصل با سقوط دولتش زنده‌گی اسلامی را از دست داده بود، دوباره صاحب زنده‌گی اسلامی گردد. درین عرصه کوشش های مختلفی صورت گرفت، اما در اثر آن انحطاط امت بیشتر از قبل نهادینه گردید، که بالاخره در سال ۱۹۵۳ میلادی حزب سیاسی به نام حزب التحریر از سوی مفکر، و مجتهد قرن بیستم، قاضی فلسطینی به نام تقی الدین النبهانی با جمعی از علمای دیگر در فلسطین تأسیس گردید.
در قرن گذشته هدف این حزب در میان تمام اقشار جامعه بازتاب کامل نیافت، زیرا استعمار غربی حرکاتی را در میان امت تشویق و مشهور ساخته بود، که در اصل مبارزه آنان هیچ ارتباطی با قضیه سرنوشت ساز امت اسلامی که همانا اعاده زندگی اسلامی در سایه دولت خلافت می باشد، نداشت. اما بعد از آغاز جنگ جدید صلیبی که بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱م تحت نام جنگ علیه تروریزم، اما در حقیقت علیه اسلام و مسلمانان آغاز گردید، و در اثر آن افغانستان و عراق مستقیما اشغال گردیدند و حتی در اکثر سرزمین های اسلامی جنگ های نا اعلان شده از سوی حکام مزدور علیه امت تحت همین مسمی جریان یافت.
در جریان همین دوره اختناق جنگ صلیبی و حماقت های بوش پسر بود، که امت اسلام در اثر دعوت حزب التحریر به سوی قضیه سرنوشت ساز امت (تأسیس دولت خلافت) در سراسر جهان مورد توجه آنان قرار گرفت. به گونه ای که در قرن گذشته ده ها نفر در پروگرام های جماهیری حزب اشتراک می کردند، در قرن بیست ویک به هزارها نفر رسید و بالاخره طی دهه اول قرن حاضر به ده ها هزار وحتی بیشتر از صد هزار رسیدند. همین بود که حزب التحریر در افکار عامه تمام امت اسلام مقام رهبری را از آن خود کرد. درست این همان مقطع تاریخی بود، که تقریبا آنعده حرکاتی که به سوی اسلام سیاسی دعوت و یا مبارزه می کردند، طعم قدرت را چشیدند، اما نتوانستند که اسلام را تحت نظام دولت خلافت به گونه انقلابی و همه جانبه تطبیق نمایند. آخرین نمونه ای آن کودتای نظامی علیه محمد مرسی در مصر بود، که حتی قاتل، دیکتاتور و وحشی خون آشام سوریه بشار الاسد را جرأت داد، تا به گونه طعنه بگوید؛ که اسلامگراها توان کنترول و رهبری دولت ها را ندارند.
دعوت حزب التحریر منحیث دعوت جهانی برای احیای دوباره زندگی اسلامی زیر چتر دولت خلافت به سرزمین ما افغانستان درست در زمان اشغال امریکا و ناتو رسید و در سال ۲۰۰۳م از شهر کابل آغاز یافت، که تا اکنون در اکثر ولایات افغانستان از سوی مردم مسلمان و مجاهد به بهترین وجه استقبال گردیده و به دل و جان پذیرفته می شود. همین کسب نفوذ فوق العاده حزب در تمام اقشار جامعه سبب شده است که تعدادی از نویسندگان حسود و کوردل علیه حزب التحریر قلم برداشته و هرآن چه در ذهن داشتند علیه حزب بنویسند. گاهی حزب التحریر را بمب ساعتی تمام عیار در منطقه می نامند و گاهی هم ارتباط با القاعده و مجاهدین داده و حتی کسانی هم به گونه غیر مسوولانه حزب التحریر را با استعمار ربط می دهند. که اکثر شان در اصل از سوی استعمار هدایت گردیده و برای ایجاد نفاق در میان امت چنین اقداماتی را انجام می دهند. اما حزب التحریر از همان اوایل فعالیت در افغانستان، برای رفع و دفع انتقادات بی مورد عقب هر نویسنده و رسانه را گرفته و با مراعات حکمت دعوت خواسته است تا با آنان از نزدیک به بحث و گفتگو بپردازد، گاهی درین مورد گفتگو شده، اما در اکثر موارد چون اتهامات دسیسه های استعمار بوده، نویسندگان و رسانه ها حاضر به بحث و گفتگو نشده اند.
درین اواخر خواجه بشیر احمد انصاری هم عصمت قلمش را علیه حزب التحریر حفظ نکرده و جزء این پروسه پروپاگندا آگاهانه یا نا آگاهانه علیه داعیان احیای دوباره زندگی اسلامی زیر چتر دولت خلافت راشده، شده و نوشته ای را به روزنامه ماندگار ارسال فرموده که در جواب آن این مقاله نوشته شده است. مطابق به دستور اسلام که دین نصیحت و خیر خواهی است، برادر خود آقای انصاری را نصیحت می کنیم تا آن که از اشتباهات اش دست برداشته و متوجه حق شود تا در روز حشر که همه ای ما در حضور الله متعال قرار می گیریم حجتی در برابر اعمال که انجام می دهیم داشته باشیم.
نخست از همه نویسنده (خواجه بشیر احمد انصاری) خلافت را دستگاه کهن می نامد، که جسارت وبیباکی بس عجیب و عظیمی را در قبال دولتی مرتکب می گردد، که موسس آن رسول الله صلی الله علیه وسلم است. خلافت و خلیفه از جمله اصطلاحات و مفاهیمی اند که در نصوص شرعی از آن ها تذکر رفته است نه آن دستگاه که مسلمانان از نزد خود آن را بوجود آورده باشند: مسلم از ابو سعید خدری روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «إذا بویع لخلیفتین فاقتلوا الأخر منهما» یعنی:»هرگاه با دو خلیفه بیعت کرده شد، دومی آنرا بقتل برسانید». و مسلم از ابو حازم روایت کرده که گفت: من پنج سال با ابو هریره مجالست کردم و از وی شنیدم که از رسول الله صلی الله علیه وسلم حدیث بیان میکرد که گفت: «کانت بنو إسرائیل تسوسهم الأنبیاء کلما هلک نبی خلفه نبی و إنه لا نبی بعدی، و ستکون خلفاء فتکثر، قالوا فما تأمرنا؟ قال: فوا ببیعه الأول فالأول»
یعنی: «بنی اسرائیل را پیامبران رهبری میکردند و هرگاه پیامبری وفات میکرد پیامبری جانشینش میشد، ولی بعد از من پیامبری نیست و خلفاء خواهند بود و بسیار زیاد خواهند شد، گفتند: برای ما چه امری مینمائی؟ وی گفت: به بیعت اول سپس اول وفا کنید». و همچنان حدیث مشهور درین مورد: قال رسول الله صلى الله علیه وآله وسلم: «تکونُ النُّبُوَّهُ فیکمْ ما شاءَ اللّهُ أنْ تکون، ثمّ یرْفعُها اللّهُ إذا شاءَ أنْ یرْفَعَها. ثُمّ تکونُ خِلافهٌ على مِنهاج النبوَّه، فتکونُ ما شاءَ اللّهُ أنْ تکون، ثُمّ یرْفعُها إذا شاءَ أنْ یرفعَها……… ثُمّ تکونُ خِـلافـهً على مِنهـاج النُّـبُـوَّه» رواه احمد.
سپس نویسنده توپ تعبیر نادرستش از ادبیات حزب را چنین شوت می زند: «حزب تحریر خود را حرکتی کاملاً سیاسی دانسته و مهم‌ترین اصلی که بر آن تأکید می‌کند، خلافت است. آقای نبهانی به‌صراحت اعلام نموده است که تعلیم و تربیه و وعظ و ارشاد و امر به نیکی و نهی از بدی و تأکید بر فضیلت‌های اخلاقی وظیفه حزب او نبوده، بلکه آن‌چه رسالت ایشان می‌باشد، دعوت برای احیای خلافت است و بس. تو گویی خلافت عصایی است جادویی که با آمدن آن تمامی مشکلات جامعه حل خواهد گردید. تو گویی جن و انس تنها به‌خاطر تأسیس خلافت آفریده شده‌اند. تقی‌الدین نبهانی در صفحه ۱۸ رساله «التکتل الحزبی» خویش به صراحت می‌نویسد: «ان الأمم لا تنهض بالاخلاق وانما بالعقائد وبالافکار التی تحملها وبالانظمه التی تطبقها» به این معنی که امت‌ها بر مبنای اخلاق پیشرفت نمی‌کنند، بلکه در اثر افکار و اندیشه‌هایی که حامل آن‌اند و نظام‌هایی که آن را تطبیق می‌نمایند، ترقی می‌کنند. در صفحات ۲۶ و ۲۷ رساله «منهج حزب‌التحریر» که از منشورات اساسی این حزب می‌باشد آمده است: «فالدعوه الی الاخلاق الفاضله لیست دعوه لحل قضیه المسلمین المصیریه» یعنی دعوت به فضایل اخلاقی دعوت برای حل مشکل اساسی مسلمانان نیست. در همین رساله باز تکرار شده است که حزب تحریر، دارای رویکردی سیاسی است نه تعلیمی و وعظی و ارشادی و اخلاقی».
نخست باید واضح گردد، که خلافت اصل نیست. یعنی از عقاید نبوده، بلکه از احکام شرعی است، که علما و ایمه مجتهدین آن را تاج الفروض و ام الفرایض خوانده است. زیرا نوع حکومت داری در اسلام خلافت است. همچنان رمز اهمیت و هدف اصلی آن هم در نام نهفته نیست، بلکه هدف؛ تطبیق همه جانبه اسلام در زنگی امت است. از همین رو خلافت وسیله است که توسط آن میتوان در تمام عرصه های زندگی اسلام عزیز را منحیث نظام (معالج) تطبیق نمود. بنابرین تحقق این هدف از امور سیاست (سرپرستی امور توسط افکار و احکام شرعی) بوده، نه جزء عبادات، اخلاق و فضایل. فلهذا این حکم شرعی سیاسی باید توسط جمعی سیاسی (حزب سیاسی) از امت اسلام معالجه نماید. نه این که عابدان خلوت پیشه و یا هم واعظین کلیشه و یا هم اخلاقیون غیر سیاسی.
از همین رو وقتی نبهانی سخن از حرکت سیاسی می زند، هدفش این است که برای تحقق این کار باید حرکت سیاسی (استعداد غمخوری امت در تمام عرصه ها طبق افکار و احکام شرعی داشته باشد) آغاز شود، نه حرکتی که به اخلاق، فضایل و اعمال خیریه دعوت می کند. زیرا دعوتگران به اخلاق، فضایل و اعمال خیریه در عصر نبهانی از سیاست بد می بردند. اما معنی آن این نیست که اعضای حزب نباید دارای اخلاق، فضایل و اعمال خیریه انفرادی باشند. نبهانی از کتله سازی سیاسی سخن می زند، اما در مورد کتله از نماز، حج، روزه و سایر عبادات و اخلاق یادآوری مانند امور حزبی ننموده، در حالیکه از جمله فرایض است. این موضوع دلالت برین نمی کند، که اعضای حزب التحریر به نماز، حج، روزه و سایر فرایض توجه ندارد.
راستی هم اگر به گونه دقیق توجه کنید، آیا روزه گرفتن، نماز خواندن، حج کردن، نکاح کردن، مسجد آباد کردن به قضیه سرنوشت ساز امت (تأسیس دولت خلافت) ارتباط دارد؟! آیا اگر تمام ۱٫۶ میلیارد امت حج کند، نماز بخواند، نکاح کند، وعظ کند، ابادی نماید، از تسلط کفار ازاد می گردد و یا هم صاحب دولت می شود؟! نه اما اگر امت را طبق افکار و احکام اسلام از خواب انحطاط بیدار نموده، قضیه سرنوشت ساز خویش را طوری درک نماید، که تاسیس خلافت قضیه مرگ و زندگی امت است، باید امت اسلام بیشتر از سه روز بدون خلیفه زندگی نکند و طبق مراحل دعوت رسول الله در صدد تغیر تمام عناصر تکوینی جامعه از قبیل، تعدادی از افراد، افکار، عقاید، احساسات و نظام حاکم گردد. حقیقت این را درک نماید، که عقیده ما ظرفیت این را دارد، که از احکام تخت خواب با همسر گرفته تا روابط بین الملل مشکلات بشریت را حل می نماید. این عمل فکری و سیاسی است، نه اعمالی چون نماز، روزه، حج و نکاح.
عبادات، اخلاق، فضایل و اعمال خیریه هم از جمله احکام شرعی (اوامر و نواهی) دین مقدس مان محسوب می شود. هر تحریری و غیر تحریری باید آن را در چارچوب انواع مختلف احکام شرعی؛ فرایض، مستحب، مباح، حرام-محظور، مکروه طبق امر شارع عملی نماید. به هیچ صورت حزب التحریر افراد خود را ازان مستثنی نساخته است. این نوع استدلال سوی تعبیر از ادبیات حزب است. هر چند تمام این اعمال احکام شرعی است و ما ملزم به عملی نمودن آن هستیم، اما این هم یک حقیقت دقیق است که با قضیه سرنوشت ساز (تأسیس دولت خلافت) ربطی ندارد. اکنون هم در سراسر سرزمین های اسلامی اهل مدینه منوره دارای بهترین اخلاق است، اما دارای یک دولت اسلامی نیستند و اخلاق اهل مدینه هم در راه رسیدن به دولت خلافت کدام ارتباطی ندارد. خون دادن در شفاخانه ها و سایر فعالیت های خیریه اعمال نیک هستند، اما با تاسیس دولت سروکاری ندارد. زیرا اگر ما مسولیت خویش را در همچون اعمال محدود بسازیم دیگر اشغال کفار، عدم دولت اسلامی، نبود زندگی اسلامی، عدم تطبیق همه جانبه اسلام معطل می باشد. به همین منظور حزب التحریر بر جنبه سیاسی بودن دعوت خود اصرار می ورزد.
وی باز هم به همین شیوه انتقاد خود را ادامه می دهد و به آیت شریف «و انک لعلی خلق عظیم» و حدیث «انما بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» استدلال می کند و می نگارد: «در این‌جا می‌بینیم که نمی‌گوید تو دارای خلافت عظیم و حکومت عظیم و فلسفه سیاسی عظیم هستی، بلکه بر اهمیت جنبه‌های اخلاقی رسالت پیامبر تأکید می‌نماید». اما نویسنده محترم هرگز مفهوم اخلاق را به زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحابش رضوان الله علیهم اجمعین محول نکرده است، که اخلاق رسول الله صلی الله علیه وسلم چه بود؟ عایشه رضی الله تعالی عنها می فرماید که اخلاق رسول الله صلی الله علیه وسلم قرآن بود. و شیخ المفسرین عبد الله ابن عباس در تفسیر ((خلق عظیم)) می گوید که مفهومش دین عظیم است. پس چگونه ممکن است که تعبیر عایشه رضی الله تعالی عنها و ابن عباس را نادیده گرفته و تعبیر شیخ خواجه بشیر احمد انصاری را جدی بگیریم. آیا در قرآن حکومت بغیر ما انزل الله حرام نشده است؟! آیا در قرآن حکومت مردمی وقوانین بشری طاغوت گفته نشده است؟! آیا در دین عظیمی که رسول الله آورد، با کفار دوستی را جایز ساخت؟! به دارالندوه قریش، که مانند ارگان پارلمان امروزی بود، شرکت کرد؟! انصاری صاحب ازین هم پیش میرود و بر انتقادهای خصمانه صحه می گذارد و می نگارد: «نادیده انگاشتن و یا کم‌توجهی به اصول اخلاقی، یکی از انتقادهایی است که به این حزب برمی‌گردد». در حالیکه حزب التحریر چهارمین کتاب تثقیفی خود را بنام ارزشهای نفسیه اسلامی که اکثر موارد آن مربوط به احکام شرعی اخلاقی و عبادتی می شود، به هر فرد دارس تدریس می نماید و ده ها کتاب در همین مورد از سوی دعوتگران حزب التحریر به رشته تحریر درآمده و در میان حزب التحریر و امت اسلامی متداول است.
شما خودتان قضاوت نمایید، که یک دعوتگر حزب التحریر در زندان تاحدی صبر می کند، که آلت تناسلی اش توسط شمع سوختانده می شود، اما هسته دعوت خود و ارتباطش با بیرون از زندان را تا هنگام شهادت افشا نمی سازد، به هدف خود صادق بوده، امانت خود را ادا می نماید و به بیعت الله سبحانه وتعالی روح شیرینش را نثار می نماید، چطور دارای اخلاق فاسد باشد؟! زیرا اخلاق هم اوامر و نواهی الله سبحانه وتعالی است، مثلا صدق، وفا، امانت، احترام و غیره… حتی قسمیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم در دوران مکی کتله خود را تثقیف می نمود، حزب التحریر هم در دوره تثقیف خود به اعضای خود مفاهیم اسلامی را به گونه تثقیفی (که جزء شخصیتش گردد و طبق آن سلوک روزمره خود تغییر دهد) تدریس می نماید. چطور امکان دارد که یک تحریری که به خلافت مبارزه می کند، نماز نخواند، زکات ندهد و یا هم هنگام فرضیت هر فریضه به آن نپردازد و به اندازه توان خود مستحبات را انجام ندهد؟!
انتقاد دیگری که انصاری ازان به گونه چلنج دهنده یاد می کند اینست: «حزب تحریر در مسیر داعیه خلافت تا حدی پیش می‌رود که تمامی جهان اسلام را «دارالکفر» می‌خواند، سخنی که از شنیدن آن مو بر بدن راست می‌گردد. مرحوم نبهانی در صفحه ۲۴۸ جلد دوم رساله «شخصیت اسلامی» خویش به صراحت می‌نویسد: «فان جمیع بلاد المسلمین الیوم هی دار کفر» یعنی تمامی سرزمین‌های مسلمانان امروز دار کفر به شمار می‌رود. اما حزب تحریر متوجه نیست که چه امور خطرناکی بر این فتوا مترتب می‌گردد؛ اموری که کتاب‌های فقهی به تفصیل از آن سخن گفته‌اند». اتهام محض، یعنی چه امور خطرناک؟! این حقیقت واقعیت کنونی امت است، ما هم برای نجات امت ازین حالت خطرناک برای تغیر بنیادی آن مبارزه می کنیم. تعریف دار موضوع اجتهادی نیست، بلکه برای نخستین بار رسول الله صلی الله علیه وسلم مدینه منوره را که مهد نخستین هسته دولت اسلامی بود، دار المهاجرین گفت و وجایب اهالی این دار تا دار کفر را از هم تفکیک نمود. حزب التحریر این موضوع مهم را در کتاب «منهج حزب التحریر برای آوردن تغییر» چنین شرح داده است: «واقعیت داری که امروز مسلمانان در همه اقطار و اکناف جهان در آن زندگی می نمایند… ادامه صفحه ۷
حقیقتِ حزب‌التحریر…
واقعاً دارالکفر است نه دارالاسلام. برای درک این واقعیت، شناخت حقیقت دارالاسلام و دارالکفر از نظر شرع لازم می باشد.
دارالاسلام در اصطلاح شرعی و از نظر شرع عبارت است از داری که در آن به احکام اسلام حکم شود و امانش به امان اسلام باشد، یعنی امنیت آن توسط سلطه و امان مسلمانان در داخل و خارج باشد، اگر چه اکثر ساکنین آن را غیر مسلمانان تشکیل دهند. مگر دارالکفر در اصطلاح شرعی عبارت است از داری که در آن به کفر حکم شود و امان آن به غیر امان اسلام باشد. یعنی امان آن بغیر از سلطه مسلمانان و امان آنان باشد، اگر چه اکثر ساکنین آن را مسلمانان تشکیل داده باشند.
لذا در بودن دار به حیث دارالاسلام یا دارالکفر، همانا احکام و امان معتبر است، نه کشور و ساکنین. پس اگر احکامش احکام اسلام و امانش به امان مسلمانان بود آن دارالاسلام است، و اگر احکامش احکام کفر و امانش به غیر امان مسلمانان بود آن دارالکفر و یا دارالحرب می باشد. این مطلب از حدیث سلیمان ابن بریده اخذ گردیده که در آن آمده: (…ادعهم إلی الإسلام فإن أجابوک فاقبل منهم و کُفَّ عنهم، ثم ادعهم إلی التحول من دارهم إلی دارالمهاجرین، و أخبرهم أنهم إن فعلوا ذلک فلهم ما للمهاجرین و علیهم ما علی المهاجرین) «…آنان را به سوی اسلام فرا خوان که اگر جواب مثبت دادند از آنان بپذیر و از تعرض بر آنان دست بردار، سپس ایشان را به هجرت از دار خود شان به دار مهاجرین دعوت کن، و به ایشان خبر ده که اگر هجرت کردند در زمره سایر مهاجرین داخل شده آن چه به آنان هست به اینان هم خواهد بود و آن چه بر آنان تطبیق می شود بر اینان نیز تطبیق خواهد شد» (مسلم). زیرا مفهوم حدیث چنین است که اگر از دار خود به دار مهاجرین انتقال می کنند مغایر احکام کسانی است که به دار مهاجرین (دارالاسلام) انتقال نمی کنند، و در زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم تنها دار مهاجرین دارالاسلام بوده؛ ما سوای آن همه دارالکفر بود. از همین جا اصطلاح دارالاسلام و دارالکفر یا دارالحرب استنباط گردیده است، لذا مضاف ساختن دار به سوی اسلام، یا کفر یا حرب همانا مضاف ساختن آن به حکم و سلطه است.
از این جا روشن می شود که در نسبت دادن دار به سوی چیزی ضرور است که سلطۀ چیزی که دار به آن نسبت می شود متحقق و ثابت شود، و سلطه تحقق نمی یابد مگر توسط دو چیز: یکی آن: رعایت و تنظیم مصالح به احکام مشخص، و دوم آن عبارت است از قوتی که رعیت را حمایت کرده احکام را نافذ می کند، که آن به نام امان یاد می شود. از این جهت این دو امر مذکور به حیث شرط قرار داده شده است. علاوه بر آن در رابطه به تطبیق احکام این قول الله سبحانه وتعالی نیز دلیلش هست: … وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ «هر کس به غیر آن چه الله نازل کرده حکم کند، وی از کافران خواهد بود.» المائده، ۴۴٫ هم چنان، آن چه درباره امامان شریر در حدیث عوف ابن مالک وارد گردیده و در آن آمده: «…گفتند: یا رسول الله! پس آیا با شمشیر در مقابل آنان قیام نکنیم؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: (لا ما أقاموا فیکم الصلاه) «نخیر، تا هنگامی در میان شما نماز را برپا می دارند.». و نیز آن چه در حدیث عباده ابن الصامت در باره بیعت وارد شده و در آن آمده: (…و أن لاننازع الأمرأهله إلاأن ترواکفراًبواحاًعندکم من الله فیه برهان) «و این که با فرمانداران منازعه نکنیم، مگر هنگامی که کفر آشکار را مشاهده کنید که در باره آن از جانب الله نزد تان دلیل قاطعی وجود داشته باشد.» و در روایت طبرانی به لفظ «کفراً صراحاً» آمده است، این حدیث دلالت می کند که حکم کردن به غیر احکام اسلام چیزی هست که برداشتن شمشیر را در مقابل حاکم واجب می گرداند و این خود دلیل بر آن می شود که تطبیق اسلام شرطی از شروط دارالاسلام است، که در صورت نبودنش برداشتن شمشیر و قتال واجب می گردد.
اما در رابطه به واجب بودن امان به امان اسلام، یعنی به سلطه مسلمانان، این مسئله هم چنان مأخوذ است از این قول پروردگار: … وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً «و هرگز الله برای کافران راهی بر مسلمانان مقرر نکرده است» النسأ، ۱۴۱٫ بدین شرح: جائز نیست که کافران بر مسلمانان سلطه و تسلطی داشته باشند؛ زیرا در صورت سلطه برای کافران امان مسلمانان به امان کفر می شود، نه به امان اسلام.
از جانب دیگر پیامبر صلی الله علیه وسلم در مقابل هر منطقۀ که تابع سلطه مسلمانان نمی بود فرمان جنگ و غزا را صادر می کرد و با ایشان به حیث دارالحرب جنگ می کرد، چه ساکنینش مسلمان می بود و چه غیر مسلمان. بدلیل این که از قتل ساکنین آن در صورت مسلمان بودن شان نهی می کرد، از انس رضی الله عنه روایت است که گفت: «هنگامی پیامبرصلی الله علیه وسلم می خواست به قومی هجوم برد و غزا کند غزا نمی کرد تا آن که صبح می شد، آنگاه اگر أذان را می شنید از هجوم بر آنان پرهیز می کرد، و هرگاه أذان را نمی شنید بعد از فرا رسیدن صبح بر آنان هجوم می برد» (بخاری) و از عصام مزنی روایت است که گفت: هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وسلم دستهء از مجاهدین را ارسال می کرد می فرمودند: (إذا رأیتم مسجداً أو سمعتم منادیاً فلا تقتلوا أحداً) «هرگاه مسجدی را دیدید و یا أذانی را شنیدید آنگاه کسی را به قتل نرسانید» (مسند أحمد.) مسجد و أذان که از شعائر اسلام بوده هر چند دلالت می کند که ساکنین آن مناطق مسلمان اند باز هم از قتال و هجوم بر آن مناطق به حیث دارالحرب مانع نمی شود. و این بدان معنی است که مناطق مذکور دارالحرب و دارالکفر شمرده می شود، زیرا اگر چه در آن جا شعائر اسلام ظاهر شده اما امانش به امان و سلطه رسول الله صلی الله علیه وسلم نبوده، یعنی امانش به سلطه و امان اسلام نبود، لذا دارالحرب شمرده شده مثل هر دارالحرب دیگری مورد هجوم قرار می گرفت.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.