احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احسان عابدی - ۰۷ دلو ۱۳۹۸
وقتی از خبرنگاری که سالها و تا آخرین دم همراه فرمانده مسعود بود، پرسیده شد که او چه ویژهگیهایی داشت، جواب داد: ایمان، اراده و عشـق[۱].
احمدشاه مسعود را به دلاوری میشناسند. نام «شیر درۀ پنجشیر» گواهیست بر ارادۀ او برای حفاظت از خانه؛ اسلامگرایی که به میانهروی شهرت یافته، آنگونه که نخستین رهبر سیاسی افغانستان بود که طومار حمایت از حقوق زنان را به امضا رساند[۲]، و این نگاه معتدل نافی تعبد و تعهد دینیاش نبود.
نقل قول معروفیست از گاریبالدی بزرگ[۳] که «من هیچ پولی پیشنهاد نمیدهم، نه سکهیی و نه غذایی؛ چیزی که من برای شما دارم گرسنگیست، تشنگی، راهپیماییهای اجباری، جنگ و مرگ. هر کس که با قلبش عاشقِ این خاک است و نه به حرف و کلام، همراهم شود.»
و احمدشاه مسعود فرماندهیی از همین جنس بود، چهرهیی که نه پول و وعدۀ آسایش، بلکه کاریزمایِ او سربازانش را در ستیغ کوهها و پیچوخمِ درهها به حرکت وامیداشت؛ چریکی که ربع قرن را با رؤیای وحدت افغانستان به جنگ و گریز گذراند؛ امری که اما ۱۷ سال پس از ترور او، هنوز به وقوع نپیوسته است.
کتاب «فرمانده مسعود»[۴] سرنخهای بسیاری برای درک و فهمِ این جاذبه به دست میدهد، این نیروی برانگیزنده که سالها در جنگهای پارتیزانی و زیرِ آتشِ سنگین ارتش سرخ و طالبان، منشای ایثار و از جان گذشتهگی مجاهدان بود، چنانکه قوای طالبان چیزی نزدیک به تمامی کشور را در اختیار گرفته بود، اما باز حضور مسعود ایمان به فتح و ظفر را در دلِ یارانش زنده نگه میداشت:
«آمر صاحب را که میدیدیم، فکر میکردیم همۀ افغانستان در دستِ ماست.»[۵]
کتاب مجموعهییست از گفتوگوهای ژیلا بنییعقوب با خانواده و همرزمانِ احمدشاه مسعود که در کلیتِ خود تصویری از زندهگی و مبارزاتش به دست میدهد؛ چگونه او «آمر صاحب مسعود» شد، اسطورهیی برای برخی افغانها، و چرا امروز جامعۀ افغانستان به همچو شخصیتی دوباره نیاز دارد. گرچه رویدادهای ناگواری نیز بر زندهگی سیاسیِ احمدشاه مسعود سایه انداخته، مثل بسیاری از رهبران که گاه به رغم فداکاریها، یک سیاهی، یک تباهی یا یک مسالۀ حلنشده، همۀ گذشته و امروزشان را به چالش میکشد؛ و دربارۀ مسعود این رویداد به کابلِ سال ۱۳۷۱ بازمیگردد، جنگ میان گروههای مجاهد و کشتار در محلۀ افشار، رخدادی که به مرگ صدها غیرنظامی بهویژه از قوم هزاره انجامید. یکی از فرماندهانِ گروهها و احزاب چندگانۀ پیروز این جنگ هم احمدشاه مسعود بود که همین امر وی را هدفِ انتقاد و اعتراضِ خیلی از هزارهها ساخته است.
مصاحبهکننده در جایجایِ کتاب تلاش میکند پاسخی برای چگونگی نقش احمدشاه مسعود در این رویداد بیابد؛ امری که یادآوریاش همیشه مسعود را بههم میریخته است. اما پاسخ بسیاری از مصاحبهشوندهگان، خواننده را به محدودۀ خاکستری پرتاب میکند، جایی که نه میتوان با قاطعیت او را مسوول فاجعه دانست و نه از او سلب مسوولیت کرد. از جمله محمدحسین جعفریان که روزگاری رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بوده است، چنین پاسخ میدهد: «آنجا جنایات عجیبی اتفاق افتاد. این کینهیی که بعد از این همه سال هنوز بین برخی طرفها وجود دارد، بخش زیادش به آن اتفاق بازمیگردد… اما نمیتوان گفت که مشخصاً چه گروهی این جنایت را مرتکب شد و اینکه فقط یک نفر یا یک حزب را مسوول بدانیم، منصفانه نیست… در افغانستان هیچ حزبی نمیتواند خود و رهبرانش را تبرئه کرده و دیگران را با اتهاماتی که بدترش متوجه خود آنها هم هست، گوشۀ رینگ ببرد.» (صفحات ۲۸۳ و ۲۹۶ کتاب)
فارغ از خط سیاسی محمدحسین جعفریان که او را به اصولگرایان در حکومت ایران نزدیک میسازد، یکی از مصاحبههای کتاب که باید بر آن تأمل کرد، همین مصاحبه با اوست؛ کسی که آن ماههای آخر زندهگی احمدشاه مسعود چند هفتهیی را کنارش گذراند و این حضور به ضبط تصاویری از او در عملیات جنگی، ستاد فرماندهی و حین مجادله و حتا عبادت و خواب انجامید[۶]. اهمیت این گفتوگو میتواند ناشی از اشارات فراوانِ آن به ایران، سیاست جمهوری اسلامی در قبال افغانستان و زبان و ادبیات فارسی باشد.
احمدشاه مسعود کتابخوانِ قهاری بوده و روایت است که با ورود طالبان به کابل، تنها چیزی که با خود نجات داد، گنجینۀ کتابهایش بوده. جایی در این مصاحبه، آقای جعفریان خاطرهیی از مسعود نقل میکند که پیش از عملیات بر بلندای تپه، دقایقی طولانی را به بحث دربارۀ شعر کلاسیک و نو گذراند تا آخر صدای اعتراض فرماندهانش درآمد که «آمرصاحب الان وقتِ عملیات است، نه ادبیات»، و او به دوردستها اشاره میکند، جایی که سراسر جنگ بود، و بعد کتابی را بالا میگیرد و میگوید: «کل این عملیات از خاطر این ادبیات است.» (صفحۀ ۲۷۹ کتاب)
در موقعیتی دیگر احمدشاه مسعود رو به محمدحسین جعفریان میکند:
«تو به رهبرتان دسترسی هم داری؟ میتوانی ببینیاش؟… اگر دستتان میرسد به ایشان بگویید شما اگر میخواهید کاری بکنید، به ما فرهنگ معین بدهید. بچههای ما در حال فراموشی کلمات فارسی هستند.» (صفحه ۲۶۶)
همین گفتوگو پیوند عاطفی و حساسیتِ مسعود به وقایع ایران را نشان میدهد و با این انتقاد همراه است که جمهوری اسلامی چنان که باید از او حمایت نکرده، حتا چه بسا گاهی از رقبای او پشتیبانی کرده است.
گفتوگوی خواندنی دیگرِ کتاب با هیرومی ناگاکورای ژاپنیست که طی ۱۷ سال چیزی قریب به ۵۰۰ روز را با فرمانده مسعود در اوج نبردها گذراند و حاصل این همراهی نیز نمایشگاههای عکس پُرشمار و کتابی تصویریست به نام «ای شیر آسوده بخواب.»
«به این فکر افتادم که از منظر دید مسعود جوان به صحنهها نزدیک شوم و از دید او ببینم و عکس بگیرم. پس تبدیل به عکاسی شدم که میخواست از طریق آقای مسعود ماجراها را ببیند و نه از یک دید بالا.» (صفحه ۳۰۹)
این گفتوگو همراه با دیگر مصاحبههای کتاب دریچههایی رو به منظومۀ فکری احمدشاه مسعود میگشاید و بسیاری از سیاستهای او را توضیح میدهد، چریکی که در حین جنگهایی که افغانستان را به نابودی کشانده بود، از ساختن و آبادانی غافل نمیماند. تأکید او بر تحصیل فرزندان افغان و جد و جهد او در بنا نهادن مدرسه برای دختران و پسران در بسیاری از گفتوگوهای کتاب بازتاب یافته است.
نسرین گروس از مدافعان صاحبنام حقوق زنان در افغانستان که احمدشاه مسعود را از سالهای دور و دوران نوجوانی میشناخت، از تضاد اندیشۀ او با خشکهمقدسها نسبت به حضور اجتماعی زنان میگوید: «مسعود به نقش زن در اجتماع کاملاً باور داشت و بسیار تلاش میکرد که زنهای تحصیلکردۀ افغانستان را از خارج به داخل بیاورد. زنان را به عنوان دکتر، پرستار، معلم و… میخواست وارد پیکر اجتماع کند… دوست داشت که همۀ شهروندان سهم برابر داشته باشند.» (صفحه ۲۰۵)
کتاب در ادامه خواننده را به پنجشیر میبرد، روزهای مقاومت در برابر ارتش سرخ؛ به خواجه بهاالدین در روزهایی که مجاهدین همه چیز را به طالبان باخته بودند؛ به میانۀ عملیات و لحظههایی که مرگ به شکل یک گلولۀ آتشین زندهگیها را دود میکند؛ به خلوت احمدشاه مسعود، شعرخوانیهایش، او که شیفتۀ کلام حافظ بود؛ به خوابهایش، رؤیایی که برای افغانستان آزاد در سرمیپرواند، چریکی که جنگ را برای صلح میخواست. و با این پرسش رهایت میکند که اگر احمدشاه مسعود زنده بود، امروز افغانستان چگونه میبود:
«مسعود صلح عادلانه و پایدار میخواست. صلح حرمت دارد و اگر حالا بود ما صلح داشتیم؛ چون یکی از مهارتهای فوقالعادهاش ایجاد اتفاق آرا بود، چیزی که ما امروز نداریم.»[۷]
—
پانوشتها
[۱] گفتوگوی ژیلا بنی یعقوب با فهیم دشتی، صفحه ۴۱۸ کتاب «فرمانده مسعود»
[۲] همین کتاب، گفتوگو با نسرین گروس، صفحه ۲۰۱
[۳] جوزپه گاریبالدی (۱۸۰۷ – ۱۸۸۲)، ژنرال ایتالیایی و عامل اتحاد این کشور
[۴] بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، ۱۳۹۸، چاپ تهران
[۵] صفحۀ ۱۱ کتاب، سخن یکی از فرماندهان احمدشاه مسعود
[۶] این تصاویر در مستندی به نام «حماسۀ ناتمام» جمع و از تلویزیون ایران پخش شده است.
[۷] از مصاحبه با نسرین گروس، صفحه ۲۰۷ کتاب.
منبع: سایت زیتـون
Comments are closed.