احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:خواجه بشیر احمد انصاری - ۲۹ میزان ۱۳۹۲
حزب تحریر برای گریز از مسوولیتهای اجتماعی، منتظر خلیفه نشسته است و اعضا و رهبران آن برای توجیه این کار، به مرحله مکی استناد میجویند اما فراموش کردهاند که پیامبر اسلام و تربیتیافتهگان مکتبِ او در مرحله مکی گرسنهگان را غذا میدادند، بیماران را غمخواری مینمودند، جاهلان را تعلیم میدادند، غلامان را آزاد میکردند، به یتیمان توجه مینمودند، بینوایان را دستگیری میکردند، خصومتهای قبیلهیی را میزدودند و خلاصه سخن اینکه: عناصری مثبت، سازنده و پویا بودند. اگر باور ندارید به سورهها و آیات مرحله مکی مراجعه فرمایید. در پهلوی همه این فعالیتهای سازنده، آنها به تکفیر کسی دست نیازیدند، کسی را بدون مسوولیت مزدور استعمار فارسی و رومی نخواندند، کسی را توهین نکردند، به کسی بهتان نبستند، دوستی و محبت و برادری را در میان مردم پخش نمودند و از ارزش کسی نکاستند.
تأسیس دارالایتام و مدرسه و کلینیک و مرکز بحث و تحقیق، نه مرکز پخش تیوریهای توطیه؛ نیازی به خلیفه ندارد. خلیفه و خلافت در درون هر یک از ما نهفته است به شرط آنکه اخلاق، باور، وجدان، مغز و قلب خویش را تصفیه و تزکیه نماییم. نظامهای سیاسی نخست در مغز و قلب برپا میشوند و سپس در جامعه پیاده میگردند. جامعه را نمیتوان از راه پخش مغالطات و تکفیر و پخش دشمنی و اتهام، آماده خلافت نمود. در جهانی که ما زندهگی میکنیم، نقش دولتها آهسته آهسته کمرنگ میشوند و نقش ملتها بیشتر میگردد و زمامداران چیزی جز انعکاس ملتهایشان نیستند. میگویند که روزی یکی از افراد دولت علی بن ابی طالب نزد خلیفه آمد و از ظلم و ستم و بینظمی شکایت نمود و از خلافت دو خلیفه نخست به نیکی یاد کرد. امام علی رو به سویش نموده گفت: آیا تو میدانی که تفاوت میان من از یکسو و ابوبکر و عمر رضیالله عنهما از سوی دیگر چیست؟ او پاسخ داد: نه. علی (رض) گفت: آنها سربازانی چون من داشته و من زیردستانی چون تو.
حزب تحریر همیشه میگفت که در فعالیت نظامی سهمی نخواهد گرفت، چون خلیفهیی وجود ندارد و حتا در فلسطین که از گرمترین جبهات مقاومت در جهان به حساب میآید که تمامی انسانهای آزاده جهان و مسلمان و غیرمسلمان بر سر حقانیت آن اتفاق نظر دارند، هیچ نقشی نداشته است؛ ولی در جبهه سوریه سلاح برداشته و برای نابودی دولت سوریه میجنگد. هیچ کسی نمیتواند نظام خونآشام بشارالاسد را نظامی سالم بداند، ولی چه چیزی حزب تحریر را واداشته تا در برابر اسراییل نجنگد ولی در برابر دولت دیگری سلاح بردارد و شعارهای دوآتشه سر دهد؟ تو گویی از حزب تحریر میخواهند تا با از میان رفتن رژیم اسد در تطبیق سناریوی صومال و حوادث پس از سقوط دولت نجیب در افغانستان، نقشی ایفا نماید. پرسش دیگری که دارم اینکه: چه چیزی حزب تحریر را واداشته است تا در مناطق نفوذییی که خارج سیطره اروپا و امریکا قرار دارد چون آسیای میانه و مناطقی در چین و … بیشتر ترکیز نماید و حتا در جاهایی چون سوریه سلاح برداشته و بجنگد؟ در سوریه که نه خلیفهیی وجود دارد و نه پرچم عقاب ـ پرچمی که دوستان تحریری انتظارش را میکشند.
نویسنده حزب تحریر مینویسد: «حکامی مانند مرسی و غنوشی که نویسنده از آنها دفاع کرده است، در مقابل ظلم بشار اسد در سوریه چه کاری را انجام داده است که حزبالتحریر منحیث گروه اسلامی از آنها تقدیر کند؟ آیا آنها اردوهای امت اسلامی را به جانب دفاع از مردم سوریه سوق دادند؟». پرسش این است، اگر قرار باشد که این کشورها بر کشور دیگری حمله کنند، پس چرا این نویسنده از سوق دادن ارتشهای مسلمان به سوی اسراییل حرف نمیزند. پرسش دیگر اینکه رژیم سوریه در اواخر دهه هفتاد، حدود سی هزار انسان بیگناه را در ظرف یک روز به قتل رسانید، حزب تحریر در آن وقت کجا بود؟
حزب تحریر و تحلیل سیاسی:
در چند مقالهیی هموطنان تحریری در پاسخ به مقاله «نیمنگاهی به حزب تحریر» از من پرسیدهاند که چرا علیه استعمار نمینویسم و با این شیوه خوانندهشان را گمراه میکنند تا تصور نماید که من هیچ علیه استعمار و امپریالیزم و اشغال ننگاشته و از مدافعان حکومت فاسد و حامیان بیرونی آن بودهام. با کمال تواضع عرض باید نمود که آنچه این نویسنده در رابطه با سیاستهای کشورهای غربی در منطقه نگاشته، بیشتر از کار تمامی تحریریهای ساکن در ایالات متحده امریکا بوده است، اگر باور نمیکنید برای ما نشان دهید. باز چه کسی حق دارد که نویسندهیی را دستور دهد که پیرامون چه بنویسد و چه ننویسد. به باور من، ملتهای ما در برابر دو دشمن خطرناک و کشنده قرار دارند که یکی استعمار خارجی است و دیگرش استبداد داخلی. طرحی را که حزب تحریر ارایه میکند، چیزی جز استبداد در مسخرهترین شکل آن نیست که نه با دین جور میآید و نه هم با بدیهیات عقلی و علمی.
آری! برخی از دوستان حزب تحریر در نشرات خویش از من پرسیدهاند که چرا پیرامون قرارداد امنیتی با امریکا و امثال آن نمینویسم. در پاسخ آن عزیزان باید بگویم که هنوز نطفه گروهتان در افغانستان بسته نشده بود (یعنی بیشتر از یک دهه پیش) که در صفحات ۲۷-۳۰ رساله «افغانستان در آتش نفت» از این پالیسی چنین پرده برداشته بودم:
«مراحل تحقق پالیسی امریکا بر مبنای سیاست قدم به قدم در این منطقه استوار بوده است که مراحل آن را به طور ذیل میتوان تقسیم نمود:
۱- کشاندن پای شوروی به افغانستان و گرفتن انتقام ویتنام
۲- پشتیبانی از مجاهدین افغانستان در نبردشان با ارتش سرخ
۳- تلاش در جهت جلوگیری از افتیدن حکومت بهدست مجاهدین
۴- انداختن گروههای مجاهدین بهجان هم
۵- پشتیبانی از طالبان
۶- براندازی حکومت طالبان و لشکرکشی به افغانستان
۷- تأسیس اداره بن و تأسیس پایگاه نظامی
۸- به انزوا کشاندن کسانی که موافقِ این سیاست نیستند
۹- اعلان اینکه سربازان امریکایی تا سالهای درازی در افغانستان خواهند ماند.
سپس در همان جا گفته بودم که سیاست امریکا در این منطقه بر مبنای تیوری بحرانسازی و سپس ضرورت حضور نظامی در منطقه و مدیریت بحران استوار بوده است.
دوست دیگری نوشته است که این چهطور است که تو در امریکا نشستهیی و در نقد حزب تحریر مینگاری. اما او نمیداند که منطق سخن رابطهیی به محل اقامت ندارد و باز شما که بهمانند گروه «تکفیر و هجرت» تمامی جهان اسلام را دارالکفر می دانید، نزد شما چه تفاوت میکند که من در مکه مکرمه زندهگی کنم و یا در شهر لاس ویگاس امریکا.
حزب تحریر در پهلوی فتوا و نظریهپردازی دست به تحلیل سیاسی مییازد و تحلیلهای سیاسی ایشان بهمانند نظریات سیاسی و فتواهای فقهیشان قیامت میکند. من در اینجا به تحلیلی اشاره میکنم که آنها درباره کشور خود ما نوشتهاند و انتخاب این موضوع به این لحاظ بوده که خواننده گرامی از اوضاع کشورش نسبت به نقاط دیگر جهان آگاهی بیشتر دارد.
حزب تحریر به تاریخ ۲۸/۱۲/۱۹۹۷ میلادی، تحلیلی مکون از هشت صفحه زیر عنوان «دور صدام حسین فی خدمه اهداف امریکا فی الشرق الاوسط» یعنی «نقش صدام حسین در جهت خدمت به اهداف امریکا در خاورمیانه» به نشر سپرد. در بخشی از آن تحلیل آمده است: «فقد کان عمیل امریکا بابراک کارمال فی تشیکوسلوفاکیا. وفجأه جاء کارمال إلى کابول لیتزعم انقلابا عسکریا رفع لواء الشیوعیه. وأدى هذا الانقلاب إلى نشوء حاله من الاضطراب عمت افغانستان، مما جعل الاتحاد السوفیتی یهب لنجدته …. ومما یؤکد معرفه واشنطن المسبقه ورضاها عن العملیه إعلان الاداره الأمریکیه بأن لروسیا مصالح أمنیه حیویه فی أفغانستان وذلک بعد الغزو بایام قلیله». ترجمه: ببرک کارمل که مزدور امریکا بود، در چکوسلواکیا میزیست. کارمل بهصورت فوری به کابل آمد تا کودتایی را رهبری کند که پرچم کمونیزم را برافراشته بود. این کودتا منجر به ایجاد شورش و بدامنی گردید که سراسر افغانستان را فرا گرفت؛ امری که شوروی را واداشت تا به کمک او به افغانستان بشتابد… آنچه بر آگاهی مسبق و رضایت واشنگتن از این مسأله دلالت می کند، اعلانی بود که چند روز پس از این اشغال از سوی اداره امریکا صادر گردید و گفت که روسها در افغانستان منافع حیاتی دارند».
قضاوت را برای خواننده گذاشته و تبصرهیی بر این سخن حزب تحریر ندارم، فقط همینقدر میگویم «به به، این را میگویند تحلیل سیاسی!»
درک ناقص از مسئله قدرت:
مساله قدرت سیاسی یکی از مسایل پیچیده علوم سیاسی، روانشناسی و علوم اجتماعی است. در تاریخ اسلامی نیز از همان لحظاتی که پیامبر بزرگ اسلام هنوز دفن نشده بود، این مسأله مطرح گردید و کمترین چیزی که میتوان گفت، این امر در آن وقت سبب اختلاف نظر میان یاران پیامبر اسلام «ص» گردید. چند سالی نگذشته بود که همسر پیامبر اسلام در یک جبهه و داماد و پسر عم ایشان در جبهه دیگر با هم رزم آزمودند و جویی از خون جاری گشت. سپس جنگ دیگری در صفین به وقوع پیوست و کشمکش بر سر قدرت سیاسی زمینه را برای ایجاد مذاهب اعتقادی و سپس فقهی هموار نمود که تا هنوز در میان مسلمانان جاری است. در کشور و حوزه ما، برادران چشمان برادران و پدران چشمان فرزندانشان را کشیدند. در جمع خلفای عباسی، حداقل چشمان سه تنشان کشیده شده است. برخی سلاطین عثمانی برادرانشان را میکشتند. در جامعه ما شاگردان وفادار استادانشان را از میان برداشته و زیردستان زبردستانشان را بر سر این مسأله نابود کرده اند. حزب تحریر را بگذارید که حتا نهضتهای اسلامی دیگری که خیلی با اعتبارتر و پرنفوذتر از تحریر بوده اند و امروز دهها میلیون عضو دارند، نتوانستهاند این مشکل را از لحاظ تیوری حل کنند، چه رسد به عمل. کسانی که در این رشته درس خوانده اند و یا تجربه دارند، میدانند که من چه می گویم. اما کسانی که غرق خوابهای رمانتیک بوده و منتظر خلیفهیی نشستهاند که سوار بر اسپ و پرچم عقاب در دست از راه میرسد، نمیخواهم رویای شیرینشان را اخلال کنم.
چنین معلوم میشود که حزب تحریر حساسیت قدرت سیاسی و عمق خطر برخاسته از آن را درک نکرده است. این گروه هنگام بحث روی زوال خلافت اسلامی، بر عوامل بیرونی آن اتکا دارد و عوامل داخلی را اهمیت کمتر میدهد و در میان عوامل داخلی، مهمترین آنها را که استبداد بوده است نادیده میگیرد. صلاحیتهایی را که این گروه برای خلیفه در نظر گرفته است، بیشتر از صلاحیتهای احزاب کمونیستی و فاشیستی بوده که در این عصر پیچیده و متفاوت به بدترین شکل استبداد خواهد انجامید. قانونگذاری و از آن جمله وضع قانون اساسی دولت، تنها از صلاحیتهای خلیفه بوده و بر افراد دولت واجب است که از آن پیروی نمایند. نیروی قضاییه دولت و تعیین قضات و قاضیالقضات هم در چنگ خلیفه میباشد. برعلاوه وضع قانون اساسی و قوانین دیگر و تعیین قضات، رهبری ارتش و اعلان جنگ و معاهدات بینالمللی و سیاست داخلی و خارجی دولت و تعیین وزرا و والیان و بودجه دولت همه از وظایف خلیفه بوده است. در این نظام وسایل اطلاعات جمعی، باید همه زیر نظر و کنترول خلیفه باشند. همه صلاحیتهای اجرایی و تقنینی و قضایی و رسانههای گروهی در دستِ اوست و مدت خلافت او هم تمامی عمر. وزرا را به نام وزیر نه بلکه به نام معاونان خلیفه مینامند. خلیفه حزب تحریر چیزی جز «سوپرمن» امریکایی و یا الهه یونان باستان نیست. مردم در انتخاب خلیفه نقش دارند، ولی در عزل او نقشی ندارند و یگانه نهادی که میتواند خلیفه را عزل کند، محکمه مظالم است. ولی مشکل محکمه مظالم در این است اعضای آن از سوی خلیفه انتخاب میشوند. حزب تحریر به ما نگفته است که محکمهیی که از سوی خلیفه تعیین شده، چهطور میتواند که در برابر او موضعگیری کند و باز چه ضمانتی وجود دارد که خلیفه به مجرد اینکه احساس نماید اعضای محکمه در صدد عزل اویند، خود به عزل آنها اقدام نکند.
Comments are closed.