احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نظري پرياني - ۲۰ سنبله ۱۳۹۱
یادداشت: پیرامون شخصیت قهرمان ملی، نوشتههای زیادی ترتیب شده است. اما بیشتر آنها برای پیروان و هواداران و دوست داران او، دلچسپ و خواندنی بوده و در این میان، کمتر نوشتهیی به آن ویژهگیهای شخصیتیِ او پرداخته تا نقطه پیوندی باشد میان این مرد با کسانی که به هر دلیل با او بیگانه ماندهاند.
نسل جوانی که در فضای جدید نمو کردهاند نیز به دلیل داشتن دغدغه روشنفکری و حقیقتجوییِ همراه با نقد و اعتراض، از جرگه کسانیاند که به سختی نقاط پیوند خود را با مسعود شهید مییابند. از این رو، روی سخن من بیشتر با چنین جوانانیست. امیدوارم این نبشته، آغازی نو در شناساندنِ مسعود بزرگ به نسل نوین و مشکلپسند باشد.
دانشمندان علوم اجتماعی، سدۀ بیستویکم را روزگار پایان ایدیولوژیها خواندهاند؛ ایدیولوژیهایی که در قرن پیش، موجب فجایع بسیاری در سراسر جهان شد، جنگهای فراوانی را شعلهور ساخت و میلیونها انسان، قربانی این جنگها شدند. از میان همین جنگها بود که دهها انسان نامور ظهور کردند و خوب یا بد، تاریخ صدسال گذشتۀ بشریت را رقم زدند. هیتلر، استالین، گاندی، چهگوارا، پینوشه، موگابه، صدام، ماندلا و… فرزندان همین ایدیولوژیها بودند که برخیها در هیچ شرایطی، گوهر انسانی خود را فراموش نکردند و بعضیها هم، کارستانی از خود بهجا گذاشتند که هنوز هر انسانی از بردن نام آنها میشرمد.
روزگار ایدیولوژی، مشخصههای معین خود را داشت. یکی از این مشخصهها، نحوۀ ارزشگذاری اندیشهها بود. این اندیشهها یا خوب بودند و یا بد. این عیار را، طرفداران و مخالفانِ یک اندیشه میسنجیدند؛ چنانکه امپریالیسم، جهانخوار بود و کمونیسم، انسانی. نظامهای سوسیالیستی مستبد بودند و لیبرالها، دموکرات. کمونیستها کافر بودند و مجاهدین خداپرست؛ اخوانیها مرتجع بودند و خلقیها و پرچمیها مترقی.
دستهبندی افکار و گرایشها در سدۀ بیستم، چنین آرایشی داشت و به همین دلیل بودکه برخوردهای سخت و سنگین طرفدارانِ این ایدیولوژیها، جهان را از ترقی و مدنیت باز داشت و میلیونها انسان را به زیر خاک رهسپار کرد.
مشخصۀ دیگر عصر ایدیولوژیها، قهرمانی و قهرمانپروری بود. هر ایدیولوژی برای خود قهرمانی داشت؛ قهرمانی که برای برپایی آن اندیشه سرسختانه تلاش میکرد و بر علاوۀ جان خود، جانهای بسیاری را قربانی میکرد. قهرمان یک اندیشۀ سیاسی برای پیروانش تا حد یک اسطوره بالا میرفت، ولی بالمقابل برای مخالفانش به همان نسبت تقلیل مییافت. در چنین حالی، همهچیز صد و صفر بود و همه چیز سیاه و سفید.
احمدشاه مسعود فرزند چنین روزگاری بود. مردی که در آتش جنگهای ایدیولوژیک به پختهگی رسید. او خودش صاحب ایدیولوژی بود و به همینگونه در برابر ایدیولوژیهایی چون مارکسیسم و تروریسم، جنگید و به قهرمانی رسید.
اما، آیا قهرمان بودن مسعود برمیگردد به عصر ایدیولوژی و زمانی که او به عصر آن تعلق داشت؟
پاسخ این پرسش در شرایطی که دیگر نه از ایدیولوژی خبری است و نه از قهرمانپروری، مستلزم کاوش بیشتریست. چنانکه با پایان یافتنِ سدۀ بیستم و زوال عصر ایدیولوژی، همهچیز در معرض محک قرار گرفت و همهچیز دوباره سنجیده شد. بسا افکار مترقی و مدرن، خیال خامی از آب بهدر آمدند و بسا قهرمانان یک ایدیولوژی، دلقک و یا قاتلی بیش شناخته نشدند. هر قدر زمان بیشتری گذشت؛ کارنامهها مکتوب شدند، تحلیلها نگاشته شدند، واقعیتها روشنتر گردیدند و این فرایند با گسترده شدن ارتباطات، فزونی یافت. در دامن چنین وضعیتی، نسلی سر بلند کرد که سرخوردهگی این تقابلها را به ارث برد و اکنون جز مشتی از اشتباهات نسل گذشته، چیزی در دست ندارد. بنابراین، برای چنین نسلی هیچ چیزی قدسیت ندارد؛ نه ایدیولوژیها و نه اسطورهها، نه چپیها و نه راستیها، نه لیبرالیسم و نه کمونیسم. همۀ این گرایشها به اندازۀ خود، مایۀ بدبختی این نسل بودهاند.
تاریخی که پُر از ویرانی و جنگ است، کشوری که فقر و فلاکت در آن بیداد میکند و فرهنگی که لبریز از خشونت و بحران است، میراثِ این نسل نو است. در عین حال چنین نسلی آگاهتر و داناتر است و با آگاهیهای تازهتر و دانستههای بیشتری هم سر و کار دارد. بیتردید که در چنین حالتی، هیچ چیز از چشم تیزبین و ذهن نقاد نسلِ نو پنهان نمیماند و کارنامۀ همه تاریخسازان در سنجۀ ذهن نسل نو مورد بررسی و داوری قرار میگیرد و در نتیجۀ این بررسیها و داوریها، بسیاری از رویدادها و شخصیتها رنگ میبازند و بالعکس چیزهای دیگری جای آنها را پر میکنند.
با توجه به چنین شرایط و نسلی، احمدشاه مسعود از چه جایگاهی برخوردار است، یا لااقل نگاه جوانان نسبت به او چیست؟
شخصیت مسعود ابعاد گوناگونی داشت که اگر فرض بر پیوند زدن نسل نو به یکی از بعدهای شخصیتی او باشد، موارد متعددی را میتوان ارایه کرد. چنانکه تا کنون روال همینگونه بوده و اشخاصی با شمردنِ برخی از ویژهگیهای شخصیتی او، رابطۀ مسعود و نسل نو را برشمرده اند.
اما برای آنکه این بحث به پیوندزدنهای ساختهگی یا دستکم مبتنی بر احساسات نیانجامیده باشد، به چند وجه از شناخت مسعود میپردازیم و سپس نتیجه میگیریم که آیا او برای نسل نو یک قهرمان است و یا نه؟
ـ برای بسیاریها مسعود هنوز یک الگوی سیاسیست و تاکنون برخی از آنهایی که در مکتب او بزرگ شدهاند، از روشهای سیاسی مسعود نمونهبرداری میکنند. بعضیها او را یکی از بزرگترین سیاستمداران سدۀ پیشین میدانند و برخیها بر اشتباهات سیاسی او، انگشت میگذارند.
ـ کارنامۀ نظامی مسعود و مبارزات مسلحانهاش علیه شورویها و بعد عربها و پاکستانیها، از او یک چهرۀ نظامی و جنگجو بهمیان آورده است که مدل ذهنی جوانان دهۀ هفتاد خورشیدی بود. در آن زمان، هر جوانی آرزو داشت که مانند مسعود یک فرمانده باشد و همواره در حال نبرد.
ـ جنگهای تحمیلی دهۀ هفتاد در کابل، از احمد شاه مسعود یک چهرۀ دیگر به نمایش گذاشت؛ چنانکه در مورد تمام رهبران و فرماندهان جهادی و غیرجهادی افغانستان، اینگونه بوده است. در این دوره، برخیها از او به عنوان حامی و مدافع منافع قوم تاجیک یاد کردهاند. و تا هنوز هم منتقدانِ او از همین ناحیه وارد میشوند. اما کسانی هم در این دوره او را بهحق میدانند که از دولت تازه تشکیل شده اسلامی، در برابر توطیهها و دسیسهها دفاع کرده است.
ـ دوران مقاومت، وجهۀ دیگر شخصیت مسعود را بلند میکند. تحجر و انقباض و تجاوزِ سیاه همهچیز را از مردم گرفت و دیگر چیزی در تاروپود و مردم باقی نگذاشت. همهجا سایه مرگ بود و شلاق، همهچیز سیاه بود و خونی، همهکس فراری بود و زندانی، و دیگر مردی که ـ در چنین روزگاری ـ مردمش را امیدواری میداد، از آنان تا پای جان دفاع میکرد و از آینده میگفت؛ از آزادی، از دموکراسی، از انتخابات، از آزادی زن و از… و اکنون نسلِ نو با تمام این مفاهیم مقابل است و جنگ، تعصب، خشونت و… عناصریاند که هیچ جذابیتی برای نسل نو ندارند؛ اما بار گرانی اند بر دوش این نسل. در یک محاسبۀ عمومی، همه شخصیتهای برجستۀ تاریخ معاصر، همینگونه بار گران را بر دوش نسل بعدی گذاشتهاند. اما آنچه در این میانه، مسعود را از سایرین متمایز میسازد، همان تعهدیست که او در هر شرایطی به ارزشهای انسانی داشت و همین نکته، پیوند مشترک مسعود و نسل نو را میسازد.
بیتردید که مسعود یک انسان بود و مثل همۀ انسانها، دچار اشتباهات و خبطهایی هم شد. این موضوع را نسلِ نو بهتر از طرفدارانی که از او انسانی بدون سهو و خطا میسازند، درک کرده است. نسلِ نو با آگاهییی که دارد؛ کارنامۀ او را تحلیل، داوری و ارزشیابی میکند و در پی همین کارها، با مسعود پیوند برقرار میکند؛ جاییکه ـ جدای از تحلیلها و حرفهای دوستان و دشمنانِ او ـ حرفهای مستقیم خودِ او را میشنوند.
سخنانی که او روزگاری در اوج قدرتِ تحجر و جهالت بیان میکرد، همواره یک ارزشاند و در هرگونه نظامی، ملاک انسانیت.
روزگاری که مسعود از دموکراسی، آزادی بیان، حقوق بشر، حقوق زن و… در چوکات حکومتی اسلامی حرف میزد؛ دنیا خاموش و منفعل نظاره میکرد، افغانستان زیر سایۀ شلاق طالب و تفنگِ تحجرْ شانه خم کرده بود و حتا آنانیکه پس از مرگش، نقدهایی را بر او وارد میکنند، از این فضا پنهان و گریزان بودند.
نسل نو درک میکند که در آن زمان، مسعود نه رهبر قومی بود، نه نظامییی مستبد و نه هم سیاستمداری که به دنبال حفظ قدرت باشد. آن روزگار که روز معرکه و آزمایش بود، بیآنکه ادعای قومی، سیاسی و نظامی داشته باشد، بهخاطر ارزشها رزمید و بهخاطر همین ارزشها، جانش را از دست داد؛ بهخاطر همان ارزشهایی که جهان بینیِ نسل نو را میسازند.
از اینجاست که نسل نو، حافظِ جهانبینیِ خود را، قهرمانِ خود میداند؛ قهرمانی که اگر یکی دیگر مثل او وجود داشت، نسل نو وارث اینهمه سرخوردهگی، ویرانی و یاس نمیبود.
Comments are closed.