احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نثاراحمد فیضی غوریانی- عضو مجلس نمایندهگان/ 5 دلو 1392 - ۰۴ دلو ۱۳۹۲
میگویند انتخابات آیندۀ ریاستجمهوری باید برنامهمحور باشد. این سخن بدون شک سخنی درست و سنجیده است؛ ولی در کجای جهان دیده شده که انتخاباتِ ریاستجمهوری میان نامزدهای مختلف برگزار شود و آنها هیچ طرح و برنامهیی ارایه نکرده باشند؟
بدون شک همۀ نامزدان ریاستجمهوری برنامههایی دارند و آنها را برای ظاهر امر هم که شده، در اختیار رایدهندهگان قرار میدهند. اما پرسش جدی اینجاست که چرا چنین سوالی همواره در انتخابات افغانستان مطرح میشود؟… فکر نمیکنم پاسخِ این پرسش به جستوجو و کنکاشِ بسیار نیاز داشته باشد؛ زیرا دو انتخابات گذشته بهنحوی به این پرسش پاسخ داده است.
افغانستان هنوز با سازوکارهای دموکراتیک و انتخابات چنان آشنایی ندارد تا نامزدها الزاماً بر اساس برنامههایی که ارایه کردهاند یا ارایه میکنند، رای بهدست آورند. عمدتاً در افغانستان پساجنگ، بانکهای رای در میان سرانِ قومی و بانفوذ جستوجو شده است. اما در عین حال، نقش تعلقاتِ ایدیولوژیک نیز به همان میزان قابل تأمل است. زیرا کتلهیی از رایدهندهگان به دلیل خاستگاههای فکری و ایدیولوژیکِ خود به نامزدها رای داده و میدهند.
اما این هر دو مکانیزم، در شمار مکانیزمهای دموکراتیک نمیتوانند قرار گیرند. چون در فضای دموکراتیک انسانها به دلیل فردیت یافتن، عمدتاً ارزشمحور میشوند و بر اساس ارزشها و مطالباتِ خود عمل میکنند. گاهی حتا احتمال دارد که در یک کشور پیشرفته، هنگام انتخابات ریاستجمهوری، اعضای یک حزب به نامزد حزبِ مخالف به دلیل توجهی که میتواند برنامههایش برانگیزد، رای دهند. ولی در افغانستان چنین نیست و اگر نشانههایی هم دیده شود، بسیار معدود و اندکشمار است.
در چند نظرسنجییی که اخیراً از سوی برخی نهادهای مدنی و رسانهیی در مورد انتخابات سالِ آینده انجام شد، هنوز میتوان تعلقات قومی و ایدیولوژیک را به نامزدها به گونۀ برجسته مشاهده کرد. تغییر این روند البته زمانبر است، ولی انکار نباید کرد که افغانستانِ آینده و باثبات به رایدهندهگانی نیاز دارد که تعلقات قومی و ایدیولوژیک را کنار بگذارند و به نامزدهایی در انتخابات ریاستجمهوری رای دهند که میتوانند به وسیلۀ برنامههای خود آنها را مجاب کنند و به سوی صندوقهای رای بکشانند.
شاید هنوز «تاریخهراسی» در افغانستان به دلیلِ جنگهای متداوم فروکش نکرده است تا اعتماد شهروندان را به برنامهها جلب کند تا شخصیتها. تاریخهراسییی که من از آن سخن میگویم، به این معناست که هنوز در ناخودآگاه ذهنِ بسیاری از شهروندانِ کشور که عمدتاً به اقلیتهای نژادی و قومی تعلق دارند، یک نوع ترس از تکرارِ تاریخ و گذشتۀ تلخ همچنان وجود دارد. این تاریخهراسی از گذشتهها در ذهنها رسوب کرده است و تا هنوز مظاهر آن را در حرکتهای سیاسی و فرهنگیِ شهروندان افغانستان میتوان شاهد بود. من نمیخواهم در این جستار به جزییات و عواملِ تاریخهراسی در افغانستان بپردازم و به همین دلیل به این مختصر بسنده میکنم، زیرا هدفِ نوشتۀ حاضر چیز دیگری است که به آن عمدتاً خواهم پرداخت.
گفتیم که در دو انتخابات گذشتۀ ریاستجمهوری کشور نیز نامزدها برنامههایی داشتند ولی آنچه که تعیینکننده بود، برنامههایشان نبود، بل عوامل دیگری و از جمله تعلقات قومی و ایدیولوژیک، شهروندان را به پای صندوقهای رای کشاند. اما به این وضعیت باید به عنوان نیاز اصلی برای گذار به جامعۀ باثبات و دموکراتیک پایان داده شود و شهروندان برنامهمحوری را در گزینشهای خود اصل قرار دهند. در دیگر کشورهای جهان که تجربۀ طولانی از انتخابات دارند، عمدتاً احزاب سیاسی میتوانند در نقش طراحانِ برنامهها عرض اندام کنند. اما در افغانستان هنوز احزاب پرقدرت و پرطرفدار سیاسی نیز شکل نگرفته که امید داشت نامزدهای چنین احزابی با برنامههای خود وارد کارزار مبارزات انتخاباتی شوند، پس میماند همان طرح برنامهها به وسیلۀ خود نامزدها و افرادی که در تیمِ آنها کار میکنند.
تجربۀ دیگر کشورها نشان داده است که وقتی پای ارزشهای برنامهیی مطرح میشود، شهروندان کمتر احتمال دارد که در گزینشهای خود به خطا روند. اما این برنامهها چهگونه تهیه و تدوین میشوند؟… در کشورهای غربی عمدتاً معمول است که نامزدها با گزینش تیمهای کارشناسی و راهاندازی نظرسنجیها از شهروندان، برنامههای انتخاباتی خود را تدوین میکنند. چنین رویکردی البته دو مزیتِ اساسی دارد: نخست، مردمی بودنِ برنامهها را نشان میدهد که از دل مطالباتِ اصلی شهروندان تراوش کرده؛ و دوم نامزدها به این وسیله میتوانند اصلیترین خواستهای جامعه را در مدتی که متصدی پست ریاستجمهوری هستند، شناسایی کنند. اما در افغانستانِ آشفته که هنوز از راه کمکهای خارجی نیازهای بنیادی خود را تأمین میکند، بسا مشکل به نظر میرسد که به خواستهای آنچنان دقیق و همهگانی دست پیدا کرد. در چنین فضایی، گاه جامعۀ افغانی چنان برهنه است که مطالبات و نیازهای مردم حتا نیاز به پرسش از خودشان هم ندارد.
با یک نگاه به معضلات اصلی جامعه، میتوان فهمید که مردم افغانستان چه میخواهند و نیازهای عمده و اصلیشان چیست. ولی همین برهنهگی جامعه و آشکارهگی مشکلات آن، گاه دستوپا گیر میشود که عمدتاً به کلیگویی میانجامد. مثلاً همین وعدههایی را که نامزدان فعلی ریاستجمهوری ارایه میدهند، در دوازده سال گذشته به گونههایی تکرار شده و تفاوتی هم اگر بوده، در نوع بیان و واژهگان بوده که هر نامزد برای خود اختصاص داده است. بحثهایی چون صلح، اشتغالزایی، فقرزدایی، مبارزه با فساد و مواد مخدر، توجه به حقوق بشر و زنان، رئوسِ برنامههای انتخاباتیِ نامزدهای ریاستجمهوری و حتا پارلمانی در یک دهۀ گذشته بودهاند.
اکنون نیز با وضعیتی متفاوتتر از گذشته روبهرو نیستیم. حالا هم وقتی نامزدها از برنامههای خود سخن میگویند، همین مسایل را مطرح میکنند، البته با این تفاوت که در جابهجایی و فهرستبندی این مسایل، شاید تفاوتهایی به نظر رسد ولی در کل همه از تأمین امنیت، مبارزه با بیکاری، مبارزه با فساد اداری، توجه به وضعیت زنان و جوانان و بهبود شرایط اقتصادی سخن میگویند. چنین وضیعتی درکشورهای باثبات که تجربۀ طولانی از انتخابات را دارند، کمتر به چشم میخورد. در این کشورها، یافتن بهاصطلاح «نبض مردم» کار ساده و آسانی نیست و به کارشناسی، تحقیق و تفحص نیاز دارد و پس از کلی جر و بحثها، نامزدان ریاستجمهوری برنامههای خود را ارایه میکنند. حاصل سخن اینکه: اگر خواهان کشوری باثبات و مرفه هستیم، باید از لاک تعلقات قومی و ایدیولوژیک بیرون شویم و به عنوان یک ملت عرض وجود کنیم. آنگاه میتوانیم بهجای اینکه از تکرار گذشتۀ تاریخی بهراسیم، به عنوان شهروندان یک کشور دموکراتیک، به کسی رأی دهیم که میتواند با برنامههای خود ما را قناعت دهد که بهترین گزینش، اوست و نه فرد دیگری که شاید از نظر تباری و نژادی با ما اشتراکاتی داشته باشد.
Comments are closed.