احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:13 دلو 1392 - ۱۲ دلو ۱۳۹۲
نویسنده: پیر لوپاپ
برگردان: ناهید شاهوردیانی
میلان کوندرا ما را به کارگاه داستانیاش دعوت میکند: حدود ۲۰ سال پس از انتشار هنر رمان وی با پرده، دوباره تجربۀ مضاعفِ خوانندهگی و نویسندهگیاش را ترسیم میکند. «رماننویسی که از هنر رمان صحبت میکند، استادی که از کرسی استادیاش سخنرانی میکند نیست. او را بیشتر مانند نقاشی تصور کنید که شما را در کارگاهش پذیرا میشود؛ کارگاهی که در آن از همهطرف تابلوهای تکیهدادهشده به دیوارش شما را نگاه میکنند.»
با پرده، میلان کوندرا ما را دعوت به کشفِ کارگاه داستانیاش مینماید. او در این اثر بهطور نامحسوس اندکی از خود و کتابهایش، ولی بیشتر از آن، از دیگران و از رمانهایشان که آنها را تحسین میکند یا دوست دارد (اغلب هر دو مورد صادق است) صحبت میکند. افراد و داستانهایی که در «خفا در دل آثارش حضور دارند»، این تابلوها که یکجا در نور کارگاه دیده میشوند درحالیکه از خود سخن میگویند، با یکدیگر درگیر گفتوگو میشوند و با صدای شخصِ میلان کوندرا درمیآمیزند، و شکلی روایتگونه به خود میگیرند: تعبیر شخصی او از تاریخ رمان.
در سال ۱۸۶، حدود ۲۰ سال پیش، کوندرا در یک رسالۀ هفت قسمتی متنهایی را گردآوری کرده بود که در آنها برداشتِ خودش به عنوان یک رماننویس از هنر رمان را پرورانده است. امروز وی تاریخ رمان را با روشِ خودش مورد بررسی قرار میدهد؛ روشی که نه روش تاریخنگاران، نه مختص تاریخ ادبیات دانشگاهی، نه تاریخ تدوین نظری و نه تاریخ زیباشناختی فلسفی است. او در رمان، تجربۀ مضاعفِ خوانندهگی و نویسندهگی را در اختیار مخاطبانِ خود قرار میدهد. با خواننده از شیوهیی سخن میگوید که رمانها از زمان رابله و بهطور واضحتر از زمان سروانتس، پردۀ جهل و تصورات نادرست که بر واقعیت، خاصه واقعیت منحصراً انسانی، کشیده شده است را میدرد: «چیزی که تنها رمان میتواند بیان کند.» برای نویسنده، کتابها داستانی واحد را میمانند که رمانهای او نیز با حفظ ویژهگی خود، توانایی یافتن راه به آن را دارند.
تاریخ رمان یک مجموعه است که هر رمان به آن رجوع میکند (از آن سرچشمه گرفته و از آن بهرهبرداری نیز میکند). آنگونه که جمهوری سلطنت را کنار زده و کهنه میانگارد، یک اثر کهنهگیِ یک اثر دیگر را سبب نمیشود. حتا اگر نسلهای جدید رماننویسان وارد حیطۀ نویسندهگی شوند، با جاهطلبی و این توهم که نوشتههای پدرانشان را کهنه و خاکگرفته تلقی کنندـ به این خاطر نیست که اندوختهها را نفی کنند؛ بلکه برای این است که بر معماهای تازه و قلمروهایی که هنوز بهخوبی مورد بهرهبرداری قرار نگرفتهاند، تأکید گذارند. هر رماننویسی مایۀ هنری خویش را از کل تاریخِ هنر بیرون میکشد.
مورخین و نظریهپردازانِ ادبیات دربارۀ کارگاه میلان کوندرا خواهند گفت که بههم ریخته است و نظم و ترتیب ندارد. اگر پیوستهگی زمانی در ابتدا تثبیت و نمایان شده، بدین منظور است که بعداً زیر سوال برده شود. سروانتس، موزیل، دیدرو، رابله، پروست، بالزاک، گمبرویچ، سترن، بروخ، داستایفسکی، همهگی از ورای قرنها و زبانها، میراثخوار این گنجینۀ تاریخی رمان هستند. کوندرا با علم بر اهمیت کانونهای ادبی درونمرزی و با در نظر گرفتن «نابرابری جبرانناپذیر» موجود بین زبانهای «اصلی» و زبانهای «با گستردۀ کمتر»، «محیط کوچک» و «محیط بزرگ» را در مقابل هم قرار میدهدـ مگر نه اینکه اگر کافکا به جای زبان آلمانی به زبان چک مینوشت، کسی او را نمیشناخت؟ «محیط کوچک»، همان است که اثر هنری را در دل تاریخ ملّی جای میدهد(بینوایان بزرگترین رمان فرانسوی است)درحالیکه «محیط بزرگ» هنر فراملیتی رمان را شامل میشود (که در آن بینوایان از جایگاه ویژهیی برخوردار نیست). این «محیط بزرگ» همانی است که گوته آن را welt-Literatus مینامید که تنها چیزی است که به رمان امکانِ گریز از گرایش به خردهفرهنگها را میدهد. هرچند کوندرا میگوید که «اروپا موفق نشده است به ادبیاتش مثل یک مجموعۀ واحد تاریخی بیاندیشد» و مرتب تکرار میکند که: «جبرانناپذیری این شکستِ روشنفکرانه نیز در اینجاست، او صفحات زیبایی نیز دارد تا «پل نقرهیی» برپا شده میان رمان اروپای مرکزی در سالهای ۱۹۳۰ و جنبش «بوم» (Boom ) انفجار رماننویسی امریکای لاتین سالهای ۱۹۷۰ را مطرح سازد.
اشخاص مقید اظهار تأسف خواهند کرد که کوندرا علاوه بر زیر پا نهادن حدوحدود زمانی و جغرافیایی، فهرست شخصیِ مضمونهایش را نیز دچار آشفتهگی میسازد. این بینظمی تحت تأثیر خلقوخوی بازیگوش و حیرتآور و افتوخیزهای باب طبعِ نویسنده است. مطلب اصلی که همان تاریخ رمان است. گویی با روایتهای کوتاه ثانوی و فرعی که گهگاه بسیار گذرا و با ماهیتی متفاوتاند، قطع و بدین ترتیب رنگارنگ و آراسته گشته است: روایتهایی چون ملاحظاتی در مورد کیچ (Kitsch)، رسالهیی کوچک در مورد لطیفه، تعمق در مورد جوانی، درس تاریخ (چنان روشنگر و فوقالعاده که باید در برنامۀ درسی علوم سیاسی گنجانده شود) راجع به اروپای مرکزی، رساله در باب مفهوم وجودی خنده، مطالعۀ سوفوکل، نوشتههای گوناگون در باب فراموشی، تلاش در تعریف حماقت، و خیلی چیزهای دیگر هم که به نظر میرسد به اختیار خود به درون صفحات لغزیدهاند، و از آزادی عملی که نویسنده سخاوتمندانه به آنها میدهد، بهرهمند شدهاند.
آزادی همچنین لحن غالب را در کتاب دارد. البته نه آزادی به معنای آزادی سبک؛ زیرا سبک کوندرا تماماً مبتنی بر اختصار است که خود پیرو یک اصل اخلاقیست و آن نیز به نوبۀ خود وابسته به یک دیدگاه زیباییشناختی میباشد. مدام بحث عرضۀ صحیحترین و سادهترین، کاملترین و بیآرایهترین طرز بیان مطرح است. از اینرو کوندرا در هرچه بیشتر صیقل دادنِ جملاتش میکوشد. طنزِ او فضای آثارش را بهسان نوری شامگاهی دربرمیگیرد. او به نوعی، نیروی یقین، حضور آشنای شک و تردید و لذتهای منطق مجادلهیی را درهم میآمیزد و در هر پاراگراف میگنجاند. او میتوانست به نشان دادنِ اینکه به چه دلیل و چرا چیزی که میگوید درست و از نظر انسانی عمیق است اکتفا کند، با وجود این لذت فریفتن را نیز بدان افزوده است ـ چیزی که نزد او از یک تمرین روشنفکرانۀ تواضع جدا نیست.
پردهیی که نتیجۀ موفقیتآمیز انسجام فکری و تمرکز ذهن نویسنده است، تاریخ از رمان را عرضه مینماید که هم پیوسته و مداوم است و هم از تعداد زیادی تاریخ متفاوت که تأثیر متقابل بر یکدیگر دارند، تشکیل شده است. البته واضح است برای جلوگیری از، ازهمپاشیدهگی مضمونی، بینظمی ظاهری کتاب مستلزم داشتن یک ترکیب منسجم اجزا است، هماهنگ با فراز و نشیبها، مضمونهای مطرح شده، مکرّر، متغیر و متنوع و با رعایت ریتم و کارگاه نهایتاً فضایی میشود که با سلیقه و دقتِ زیاد مرتب شده است تا به تأثیر شناختی مد نظر برسد و آن یک اثر هنری است.
چه خوب بود کوندرای نویسنده بعد از این دو اثر «اعترافگونه» که یکی دربارۀ نگارش است و دیگری دربارۀ تاریخ رمان، به تجربۀ خاصِ خویش از ادبیات روی میآورد. این بار برای نگاشتن «هنر رساله» که نگاه دیگری خواهد بود بر پردۀ یاد شده.
Comments are closed.