احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:27 حوت 1392 - ۲۶ حوت ۱۳۹۲
توماس لیچ
برگردان: محسن قادری
در این مقاله و مقالهیی که در پی میآید، میکوشم با نگاه به فلمهای کلیدی دوران جنگ همفری جنینگز، به نبود هرگونه گفتمان بنیادی پیرامونِ آثار او بپردازم. میکوشم به تأثیراتِ چیزی بپردازم که آن را نبود آشکارِ تحلیل دقیق میخوانم.
آنگاه به چارچوبهای رایجی که از درون آنها به جنینگز نگریسته میشود، میپردازم و از این راه خواهم دید که آیا این چارچوبها برای نگریستن به هنرمندی بس پیچیده چون همفری جنینگز مناسباند یا نه. در مقالۀ دوم به ابن موضوع میپردازم که نگاه به همفری جنینگز همچون هوادار آغازینِ جنبش سینمایی «سینمای سوم» بسیار شایستهتر است.
این جنبش که در دهۀ ۱۹۶۰ از سوی دو سینماگر ارجنتاینی فرناندو سولاناس و اوکتاویو گتینو با بیانیۀ «به سوی سینمای سوم» طرح شد، در پی سینمای گفتمان و تقابل بود. من به این موضوع میپردازم که این امر چهگونه در دیدگاه تبلیغاتی و میهندوستانۀ دوران جنگ جنینگز، کاربرد مییابد. به ویژه، به این موضوع میپردازم که آثار دوران جنگِ او تا چه میزان از دید شکل و محتوا با «سینمای نخست» که در بیانیۀ سولاناس وگتینو طرح شده، در تقابل بودهاند.
همفری جنینگز (۱۹۵۰-۱۹۰۷) شاعر، نقاش، روشنفکر و مردمشناس بود. او همچنین یکی از فلمسازان محوری جنبش مستند بریتانیای دوران جنگ بود. فلمهای او نه تنها در دوران خود او، که در تاریخ سینما نیز همچون آثاری کلیدی سینمای بریتانیا شناخته میشوند. جنینگز مردی از طبقۀ میانه، چهرهیی فرهیخته و دانشآموختۀ دانشگاه کمبریج بود. او با دوستانش الوار و برتون (شاعران سرشناس فرانسوی) در برپایی نخستین نمایشگاه سوریالیست بریتانیا شرکت جست و نقاشیها و عکسهای سوریالیستی خود را به نمایش گذاشت. جنینگز همچنین به همراه هریسون و چارلز مگ، یکی از پایهگذاران جنبش مردمشناسی «مشاهدۀ جمعی» بود. اهداف این جنبش اینگونه بیان شده است:
«پژوهش کمی و کیفی افکار عمومی با مشاهدۀ مستقیم رفتار در مکانهای همهگانی و فراتر از همه با گوش سپردن به گفتوگوهای مردم… شکلی از گوشسپاری (استراق سمع) کموبیش سامانیافتۀ دیداری و شنیداری.» (لاول و هیلیر،۱۹۷۲، ص ۶۴)
این جنبش گزارشهایی از مشاهدهگرانی از سراسر کشور در موضوعاتی چون شمار افراد ریشدار، و یا انواع و اقسام کلاههایی که مردم هنگام رفتن به سینما به سر میگذاشتند را گرد میآورد تا تصویری (گو سوریالیست) از بریتانیا به دست دهد. جنینگز افزون بر این، مجذوب انقلاب صنعتی نیز بود و در سراسر زندهگی خود، مقالاتی دربارۀ علل و تأثیرات اجتماعی این انقلاب در کتابی به نام «پاندیمونیم» (غوغا) نگاشت (جنینگز،۱۹۸۵) که پس از مرگش انتشار یافت. هنگام بررسی زندهگی و آثار جنینگز، توجه به همۀ این جنبهها بسیار اهمیت دارد؛ زیرا وی در ساخت آثارش همۀ آنها را به گونهیی اغلب مستقیم به کاربرده است.
***
فلمهای جنینگز:
جنینگز کوششهای فلمسازی خود را در ۱۹۳۴ با تدوین فلم «شتاب پست» برای واحد فلمسازی ادارۀ پست همهگانی آغاز نهاد. او با پیوستن به این واحد فلمسازی، در شمار زیادی از تولیداتِ آن همکاری جست (از جمله: کارگردانی مشترک فلم «زایش آدمک*» به همراه لن لای در ۱۹۳۶). او سرانجام در ۱۹۳۹ امکان یافت تا به طرحریزی و کارگردانی مستند خود بپردازد. نخستین فلم او «اوقات فراغت» پیوندهای ژرفی با موضوعاتی دارد که پیشتر به آنها اشاره شد. این فلم که همچون اثری در قالب «مشاهدۀ همهگانی» برشمرده میشود، در دل صنایع و شهرهایی میگذرد که انقلاب صنعتی را به خود دیدهاند. این فلم نگاهی به اوقات تفریح در زندهگی بریتانیا در سه مرکز صنعتی این کشور دارد: تولید پنبۀ منچستر، صنعت پولاد شفیلد و معدن ذغالسنگ پونتیپرید. فلم، لحن مشاهدهگرانۀ بسیار فردییی به موضوع خود دارد و از لحظاتی بس بهیاد ماندنی برخوردار است.
با این همه، اوقات فراغت از شناخت مقصود یا هدف بنیانیِ طرح باز میماند. تنها با در گرفتنِ جنگ بود که فلمهای جنینگز، تصویری بهراستی توانمند از زندهگی بریتانیا بهدست دادند. از فلم «یورش شبانه» به بعد است که جنینگز ساختِ فلم کوتاه را میآغازد (تنها فلم بلندش «آتشها برافروخته شدند» بود). او در این هنگام به گونۀ فزاینده و ژرف، تأثیر جنگ بر همۀ جنبههای زندهگی بریتانیا را به تأمل میگذارد.
مفهوم «کلیت جنگ که حتا به این مردم و این چشمانداز نیز ره میبرد» (لاول و هیلیر، ۱۹۷۲، ص ۷۵) خود را در نخستین فلمهای او دربارۀ جنگ نمایان میسازد؛ زیرا وی در این زمان بر عناصر انسانی زیر تأثیرات جنگ توجه دارد. فلمهایی چون «به بریتانیا گوش بسپار»، «آتشها برافروخته شدند» و «دفتر خاطراتی برای تیموتی» که اهمیت سینمایی بسیار دارند، به گونۀ پیوسته تأثیر جنگ بر مردم بریتانیا را به دید مردم بریتانیا میرساندند.
پس از جنگ، فلمهای جنینگز اندکی زبان صریحِ خود و درک قدرتِ عینی را از دست دادند. جنینگز از میان فلمهای پس از جنگ خود، تنها در فلم «تصویر خانوادهگی» [ساخته شده برای جشنوارۀ بریتانیا در سال درگذشتش] است که میکوشد به چیزهایی بپردازد که برایشان به مبارزه برخاسته بود یا بهجا مانده بودند. پیوند جنینگز با سینمای امروز را میتوان در تأثیرش بر سینمای بریتانیا از هنگام مرگش به اینسو جستوجو کرد. او چهرۀ کلیدی ارزشمندی برای جنبش سینمای آزاد اواخر دهۀ ۵۰ و اوایل دهۀ۶۰ بود (نه تنها برای لیندسی اندرسون که برای کارل رایز و تونی ریچاردسون). همچنین میتوان تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم کار او را بر ریالیسم کارگردانان دورۀ برنامههای تلویزیونی دهۀ ۶۰ با نام «نمایشنامهیی برای امروز» (کن لوچ، آلن کلارک) دید و نیز بر فلمهای امروزین مایکل هانکه و هامونی کورین. فلمهای جنینگز، ریالیسم و صداقتی در خود دارند که آنها را تا امروز قابل درک و دسترسی میسازد.
*در اصل «زایش آدم مصنوعی» رویکرد نقادانه به جنینگز و یکی از معدود کسانی بود و هست که احساس میکنند در این دنیای بلازده دیگر فرصت چندانی نداریم، دیگر تمامی ابدیت را در برابر نداریم، و اگر میخواهیم با مردم ارتباط برقرار کنیم باید هرچه زودتر دست به کار شویم* ـ نیکول ودره
نگاه تحلیلی و نقادانه به جنینگز، طیفی از نادیدهانگاری او چون فلمساز تا شناختِ او همچون یکی از بزرگترین هنرمندان بریتانیا را در بر میگیرد. «جنینگز نه تنها بزرگترین مستندساز که… بزرگترین فلمسازی است که این کشور به خود دیده است.» (میلار،۱۹۶۹، ص۱۱۲). در حقیقت، این دیدگاه پانزده سال پس از آن ابراز شد که لیندسی اندرسون وی را «تنها شاعر راستین بریتانیا» (اندرسون، ۱۹۵۴، ص۱) خواند و خواهان بازشناسیِ آثارش شد. اما تنها در دهۀ گذشته بود که نگاههای منفرد به اهمیت و جایگاه او که از سوی منتقدان و فلمسازان بریتانیایی تأثیرپذیرفته از او بیان میشد (کن لوچ، مایک لای، ترنس دیویس) همنوایی کامل یافت و ارزش آثار جنینگز به بازشناسی رسید. جنینگز اکنون بهسادهگی همچون کارگردان مهمِ روزگار خود و کارگردان برجستۀ صد سال گذشتۀ تاریخ سینمای بریتانیا شناخته میشود. با این همه، بحث واقعی پیرامون آثارش همچنان ارزشی شایسته و مناسب نیافته است. در عوض، چنین مینماید که تمایلی به جبران ناشناختهگی او طی چهل سالی که از آفرینش واپسین اثر کلیدیاش میگذرد، وجود دارد. این بدین معناست که رویکردهای انتقادی کنونی به جنینگز، تقریباً به گونۀ کامل نگرشی مثبت به او دارند؛ گویی نیاز به جبران بیتوازنی در ارزیابی انتقادی گذشته از آثار وی، مهمتر از ایجاد گفتمان جدی دربارۀ نقصانهای آثارش بوده است.
حس شدیدی از نیاز به شناخت جنینگز به مثابۀ یکی از مطرحترین کارگردانان بریتانیا وجود دارد، تا آن حد که این نیاز، بر نیاز به بحث و گفتوگو پیرامون آثارش، برتری جسته است. این بدین معنا نیست که این رویکردهای مثبت، خوانش کاملاً نادرستی از او دارند یا آنکه به خودی خود، نگاشتههای نارسایی هستند؛ به عکس، بر این باورم که آنچه که اعتبار پژوهش عالی مثبت پیرامون جنینگز را پایین میآورد، فقدان کموبیش کامل ضد نقد است. با نادیدهانگاری هرچه بیشتر سویۀ منفی، سویۀ مثبت ضعیفتر میشود و باورپذیری آن کاهش مییابد.
این قدرشناسی فرهنگی، تنوع بسیاری دارد. از نثر بس خوشآبورنگِ اندرسون گرفته آنجا که مینویسد: «[آثار جنینگز] با ما از نسلهای آینده میگویند، به ما میگویند این است آنچه به دید میآمد. این است آنچه به دید میآمدیم ـ بهترین ما.» (اندرسون، ۱۹۵۴، ص۶) تا دعوی خندهدار پل ولز در اینباره که «جنینگز به گونۀ موثری «فلم خبری» را به شاعرانهگی رساند… او ارزش انسانی آدمهای معمولی را آنزمان که بار سنگینِ جنگ را با خویشتنداری تاب میآوردند، به اوج رساند. (ولز،۲۰۰۰، ص ۲۲۱). عبارتی از این بندهنوازانهتر نمیتوان یافت؛ عبارتی که از یکسو همۀ ویژهگیها و خصایص جنینگز را نادیده میگیرد و از سویی، زندهگی «مردم عادی» را تا حد سوژههایی تنزل میبخشد که نیاز به توجیه و حقانیتِ سینمایی دارند. گویی بدون دوربین جنینگز، آتشنشانان فلم «آتشها برافروختند» نمیتوانستهاند از «ارزش انسانی» چندانی برخوردار باشند. در واقع، این عبارت نشانگر خطری است که در نگرۀ انتقادی کنونی به جنینگز وجود داردـ یعنی به جای ارتقای آثارش، فقدان استدلال پایهدار، در حقیقت آنها را به تنزل میکشاند.
*افزودۀ مترجم. برگرفته از کتاب «پژوهشهایی در سینمای مستند» نوشتۀ جیم هیلرـآلن لاول، برگردان وازریک درساهاکیان، نشر فـاریاب، مردادماه ۱۳۶۴، تهران.
در تکمیل عبارات ستایشآمیزی که توماس لیچ در اینجا ـ با نگرۀ انتقادی آشکار ـ یادآور میشود، نقل قولهای دیگری را از همین کتاب به متن او میافزایم. «بینش منحصر به فرد» (گریرسون)، «نابغه» (بازیل رایت)، «اصالتی خیرهکننده» (گوین لمبرت)، «بیهمتا و بینظیر» (ایان دال ریمپل).
Comments are closed.