احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد دانش/ 1 ثور 1393 - ۳۱ حمل ۱۳۹۳
محمداسحاق فایز، شاعر و نویسندۀ نامدار کشور، در سال ۱۳۳۶ خورشیدی در اُستان پروان دیده به جهان گشود. دوران کودکیاش توام با دشواریهای بسیار بود. الفبا و خواندن را در مسجد آموخت و آنجا غزلیاتِ حافظ را خواند. سپس به دبستان (مکتب) رفت و دورههای ابتدایی، متوسط و ثانوی را در دبیرستان (لیسه) جبلالسرج به پایان رساند و در سال ۱۳۵۶ سند فراغت گرفت. در همان سال پس از سپری نمودن آزمون ورودی به دانشگاه، به دانشکدۀ ساینس دانشگاه کابل راه یافت. فایز به گونۀ جدی از سال ۱۳۶۹ به کار سرایشِ شعر پرداخت. او از سال ۱۳۷۱ تا حال در نشریههای مختلف قلم زده و آثار قابل توجهی از خود بهجا گذاشته است.
اسحاق فایز، شاعریست که دغدغههای درونی، برداشتها و تجربههای خود را از سیاست و اجتماعِ کشورش به گونۀ استادانه و ظرافتمندانه در قالبهای مختلفِ شعر فارسی و بهویژه در قالبهای غزل، مثنوی و آنچه امروزه شعرِ نو نامیده میشود، بازتاب داده و در سرایشِ این گونههای شعری، تجربۀ پیروزمندانه داشته و از سرایشگران مطرح شعرِ مقاومت در کشور به شمار میرود.
از سال ۱۳۶۹ بدینسوست که شعر به گونۀ جدی دنبالِ استاد محمد اسحاق فایز آمده و کار شاعر را تا جایی کشانده است که امروزه شعر برای وی ابزاری شده است برای مبارزه با ظلم و قانونستیزی، و شعر پای او را تا جایی کشانده است که او با زبانی تند و پرخاشگرانه و با لحن مطنطن و حماسی فریاد سر میدهد. در این نوشتۀ کوتاه، تلاش من بر آن است تا یک بررسیِ کلی داشته باشم پیرامون اشعار استاد فایز از چشماندازهای فکری، ادبی و زبانی که بیگمان شعرهای استاد سرشار از این ویژهگیها اند.
۱ـ از نظر فکری (محتوایی )
شعر فایز در واقع بازگوکنندۀ همۀ دردها و آلامیست که در مدت چندین دهه جنگ و تجاوز کشورهای بیگانه، مردم کشورش را آماج قرار داده است. بنابراین، او با هر نوع نظامی که کشور و مردمش را به سوی بدبختی میکشاند، سرِ ستیز دارد و در واقع میتوان گفت شعر وی برای هر فردی از فردهای کشورش، انگیزهییست برای دفاع و ایستادهگی. به چند بیت قصیده از این شاعر ورزیده مینگریم:
خذف گهر شود اگر به آب همتم رسد
چو باغ پردرخت که در حلول نو بهارها
به حشر خنده میکند قیام ملتم کانک
به اشتیاق رفتهاند به زیر پای دارها
دلاورند و شیردل که سر سپردهاند و لیک
ندادهاند به هیچ کس عنان و اختیارها
شرف گرفتهاند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین قرین اعتبارها
به پا شوید، به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها
افغانستان سرزمینی است که در طول تاریخ از سوی بیگانهها مورد تهاجم قرار گرفته و در کنار این تحولات، زبان فارسی دری نیز جادههای پُرخموپیچ را طی نموده است؛ گاهی برای شاعرانِ ما ابزاری بوده که توسط آن جمالِ معشوق را وصف کردهاند و گاهی هم در مسیر ظلمها و بیدادهای زمان، چهرۀ خشمناک و لحن تند و پرخاشگرانهیی را اختیار نموده و گاهی حقیقتهای ِ خود را با همان شیوۀ ادبی خود و با بهرهگیری از ترفندهای زیباییآفرینی، مرموز بیان داشته است. چنانکه آقای فایز در این شعرش از روزگاری یاد میکند که مهرهای سکوت بر لبهایشان زده شده و شاعر در اینجا از تکیدن ستاره، ریختن دیوارها و طلوع وسوسههای آفتاب سخن میزند:
وقتی دیوارها فرو ریختند
وقتی ستارهها در بیغولههای وهم تکیدند
بیهیچ درخشندهگی
و وقتی سکوت معنای خجالتبارش را از دست داد
آنگاه مهرها را بر لبهایمان زدند
آفتاب وسوسههایش را طلوع داد
و تاریخ
بر مفاهیم باقی
تف کرد
یاران از غبار کوچههای بدبخت
رخت برچیدند.
(فایز، ۱۳۶: ۵۹-۶۰)
محمداسحاق فایز شاعریست آزادمنش. او در جایجایی از شعرهای خود، مردم را به سوی روشنگری و زندهگی در زیر چتر آزادی فراخوانده و بدین ترتیب، کوشش وی در بیداری و بهزیستی قومش است:
کس نیست که خواهد به تو خوشنامی ایام
کس نیست که خواهد به تو بهزیستی و بهنام
کس نیست که خواهد به آیندۀ آباد
پس برکش از این واهمه این جای دوصد داد
«بیدار شو ای قوم
بیدار شو ای قوم»
(فایز، ۱۳۸۹ : ۹۳)
از آنجایی که زبان ابزاری برای بیان اندیشه، تفکر و خواستههای آدمها در طول حیات بشری است، گویندۀ هر زبان دوستدارِ زبانی است که با آن گفتار نموده و افتخارهایی برای آیندۀ ملت خود میآفریند؛ بنابراین، در جایجایی از شعرهای آقای فایز میبینیم که وی نه تنها زبان و شعرش را در خدمت دربارهای حاکم قرار نمیدهد، بلکه نگران نسلهای آیندۀ این زبان نیز است. او به زبان مادریاش ـ فارسی دری ـ چنان توجه دارد که ناصرخسرو بلخی در برابر نظام حاکم زمان خود داشت. فایز مانند این فرزند فرزانۀ بلخ، نمیخواهد این دُر لفظ دری را در پای زمامداران وقت بریزد و از جانب دیگر، ذهن او مشوش این است که مبادا فرزانهگان این دیار، دُر دری و این فرزانهگی خویش را از دست دهند:
ترسم تو بمانی و بگیرند ز پیشت
طلایهگری را
وز پیش تو گیرند هم این مایه که داری
فرزانهگری را
و آنگاه تو از کف بسپاری تو به خواری
این دُر دری دُر دری دُر دری را
(محمد اسحاق فایز، ۱۳۸۹: ۹۳-۹۴)
۲ـ از نظر ادبی
الف) صنعتهای بدیع
بدیع که شامل صنایع لفظی و معنوی میشود، هر یک در زیباسازی و بر جستهسازی کلام نقشهای خود را دارا میباشند. در شعرهای استاد محمد اسحاق فایز، این صنعتها فراواناند که به آوردن چند نمونه از آن بسنده میکنیم:
ـ صنایع لفظی
ـ روش تجنیسسازی: جناس تام میان واژۀ «دار» و «دار» در این بیت:
کسی میانۀ ما سیم خاردار کشید تمام خاطرهها را به روی دار کشید
(فایز، ۱۳۸۶: ۱۱۳)
– جناس مُطرف بین واژههای «اسم» و «رسم» در این بیت:
جاسوسی ملک غیر، حالا شده اسم و رسم گر زین نمط افتادی، ماندی ز توان آخر
(همان، ص۲۰)
– جناس زاید بین واژههای «جاه» و «چاهی» در بیت زیر:
کی گفته رود در چاه هر کس که کند چاهی این طرفه حکایت نیست همخوان زمان آخر
(همان، ص۲۱)
– روش تسجیع یا سجعسازی: آوردن واژههای مسجع در شعر و نثر است که در حرف روی با هم همخوانی دارند که این رویکرد ادبی سبب به میان آمدنِ موسیقی در حرفهای روی میشود، مثلاً سجع متوازی میان واژههای باغ و راغ:
باغ و راغ بر آیین پارین جملهگی بر شیوۀ این فصل
ز تن آن جامهگان اطلسین بر خاک افگندند
بیآزرم. (فایز، ۱۳۸۹ | ب، ص ۵۰ )
– روش تکرار یا تکریر: مهمترین روش به میان آمدن موسیقی در شعر است که به سه روش موسیقی حروف یا تکرار حرفها، موسیقی واژهها یا تکرار واژهگانی و حتا تکرار مصراعها تقسیم شده است. تکرار واژهها در این روش به دو گونه صورت میگیرد: یکی تکرار واژهها در آغاز شعر و دوی دیگر تکرار واژهها در پایان شعر. مثلاً:
تکرار واژهها در آغاز این شعر:
زنجیرها به پای
زنجیرها به دست
زنجیرها به لب
زنجیرها به ذهن
با کولهبار بخت و تباهی و خویش خویش
پوییده دق
(فایز، ۱۳۸۹ : ۶۳)
– صنعتهای معنوی: این صنعتها عبارتاند از: تضاد، تلمیح، ایهام، رجوع، مراعات نظیر یا تناسب و غیره. کاربرد این صنعتها در شعرهای محمد اسحاق فایز، در بهترین و زیباترین صورت آن وجود داشته و فایز در بهکارگیری این صنایع دست باز دارد. مثلاً در بیت زیر میان واژههای زندان، زنجیر و قفل تناسب وجود دارد:
مویه کردم بس به زندان سیهکاران دهر گریه آیین سیاه قفل و زنجیرم شده
(فایز، ۱۳۸۶ : ۹۸ )
در بیت زیر میان واژههای «شباب» و «پیری» تضاد وجود دارد:
گر شباب ما کشیدند بر عناد سبزهها دست دیگر بر سر کار دل پیرم شده
(همان، ص۹۸)
در دو بیت زیر دیده میشود که با اشاره به داستان آدم (ع) و گندم، صنعت تلمیح دیده میشود:
طرح هستی گرچه اقبال پریشانی نبود
گندمی شد تا دهد فردوس رضوان را کسی
طلعت افرشتهگان رنگ بهار عرش بود
ظلت آدم کشید این جلوه را از دسترسی
(همان، ص۱۰۵)
صنعت رجوع، یکی از ترفندهای ادبی است که در نظر گرفتن آن در شعر به زیباییهای جالبی منجر میشود، این صنعت طوریست که شاعر بعد از ارایۀ مطلبی، به نقض گفتههای خود میپردازد که بعد از رجوع سخن شاعر جالبتر میشود. مثلاً در چند بیت زیر:
وای روزی کاین چمن را باد ارزانی شود
کشتیتان روی آب و آب طوفانی شود
آب طوفانی، نینی، بشکند کشتی برآب
دستهاتان خسته و اوضاع پریشانی شود
نی، پریشانید اکنون، غرقهگیتان سررسد
آب گیرد حلقتان بالا به پیشانی شود
نی، فرو رفتید حالا تا به پیشانی در آب
کودکانتان نک کنون بنیاد قربانی شود
(فایز، ۱۳۸۹:۲۲)
ب) از نظر صنعتهای بیان
الف) تشبیه: همانندی یک شی است با شی دیگر از جهت یا جهاتی، مثلاً در این بیت:
آب سان عمر چو میرفت در پی او آب شد، ابر شد، در همۀ راه گریست
(فایز، ۱۳۸۶ : ۱۰۶)
در بیت بالا: عمر مشبه | آب مشبه به | رفتن و در گذر بودن وجه شبه و سان ادات است.
تشبیه موکد، در این بریدهیی از شعر آزاد استاد فایز:
تو اگر میبودی
در تب و تاب هوسهای دل یک انسان
شیر آغوش ترا پاک و سپید
به عطشناکترین میل رها میکردم
(فایز، ۱۳۸۹ : ۵)
در شعر بالا: آغوش مشبه | شیر مشبه به | سفیدی وجه شبه | ادات تشبیه ندارد.
– استعاره
شعر فایز از لحاظ ارجگزاری هنری و توجه به تکنیکهای شعری و بهکارگیری استعارهها، ترسیم و تصویرسازیها، در جایگاه بلند ادبی قرار دارد که آوردن نمونه از هر کدام آنها بحثمان را به درازا میکشاند. در اینجا فقظ اشارۀ کوتاهی داریم به چند نمونهیی از این زیباییها در شعرهای این شاعر.
گاهی که فایز زبان به استعاره و تصویر پردازی میگشاید، گمان میرود که نظامی گنجوی است که میخواهد ستارگان و مهتاب را به تصویر بکشاند:
تا نیمۀ ره ستاره و مه را نه بنگرید
مانند آن شبان که میان بلای شب
ره گم کرده است و گوش به بانگ ستاره است
با برههای ساکت و حیران خویشتن.
(فایز، ۱۳۸۴ : ۱۷)
این شعر استاد فایز ذهن هر خوانندۀ چیزفهم را به سوی این دو بیت نظامی میکشاند:
شباهنگام کاهوی ختن گرد
ز ناف مشک خود، خور را رسن کرد
هزار آهوبره لبها پر از شیر
بر این سبزه شدند آرامگه گیر
(به نقل از سیروس شمیسا، ۱۳۸۱:۱۴ )
۳ـ از نظر زبانی
الف) ترکیبسازی
بهکارگیری زبان مناسب در سرایش شعر، امریست قابل تأمل. برای هر شاعر لازم و ضرور است که انسجام و بافت واژهها را و نیز خوشآهنگی و نیروی تأثیرگذاری آنها را در نظر داشته باشد. استاد فایز از آن دسته شاعرانی است که همۀ امور مربوط به زیباییشناسی شعر را رعایت نموده و سرودههای وی از پهلوهای مختلفِ تکنیکی در جایگاه ویژۀ خود قرار دارند. یکی از ویژهگیهای زبانی در شعر، ترکیبهای هنری است که در سراسر شعرهای فایز کاربرد فراوان دارد.
پشتارۀ غرور
وقتی که ما را ترک میکردی
پشتارههای غرور بر دوش ما بود
ولی میدانی
سر نوشت با ما چه کرد؟
آری میدانی!
ولی به روی خودت نمیآوری
(فایز، ۱۳۸۷ : ۴۶- ۴۷ )
صحرای صداقت
وقتی طوفانی از یلغار قبیلههای جنون
صحرای صداقت را میسوزد
و فانوس را برای روشنایی نمیگذارد
مگر میشود پایان ماتم را نگریست.
(همان، ص۵۷ )
دامن افسوس
لختی که مانده در ره غفلت روا مکن
ما را وضو به دامن افسوس میشود
( همان، ص۹۶ )
زلف شعر
زبان عشق آدم – شیخ غزنین
که زلف شعر را خوش میدهد چین
(همان، ص۹۹ )
دامن دنیا
تا بوی خوشت همچو غزل، شوق بریزد
مضمون خوش دامن دنیا کنمت من
(فایز،۱۳۸۹ \ الف،ص۶۹ )
ب) کاربرد زبان محاوره
بحث دربارۀ کاربرد زبان محاوره در شعر، موضوعیست گسترده و جالب، در گذشتهها دانشمندان اسلامی با این امر چندان موافقت نداشتند و استعمال واژههای عامیانه و محاورهیی را در شعر، خروج از قلمرو زبان شعری میدانستند. اما از سدۀ بیستم بدینسو کاربرد زبان محاوره در شعر مجال یافته و در این خصوص نظریهپردازان ادبی، آرای موافق دارند. آنچه قابل تأمل است این است که شعرهای فایز غنی از واژههای زبان گفتاری یا عامیانه میباشد که همانا پشتوانۀ اصلی زبان معیاری ما است. در اینجا به آوردن چند نمونه از اصطلاحهای عامیانه در شعرهای وی اکتفا میکنیم:
گفتمت در دادگاه عشق، خواهم داد باز
گفتی رو «دستت خلاص»، آنک گذر آن چارسو
(فایز۱۳۸۹ \ الف : ۵۸)
زلف شبگون از چه میبافی و در بر میکنی
کار ما را با گرهاش «کورگره«تر میکنی.
(فایز، ۱۳۸۹\ ج: ص۱)
Comments are closed.