احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:14 ثور 1393 - ۱۳ ثور ۱۳۹۳
بخش دوم و پایانی
نوام چامسکی
برگردان: ویدا امیر مکری
مبارزه و رسانهها
هدف از مبارزات اجتماعی، جلب توجه رسانهها نیست. رسانههای امریکایی تقریباً هیچ توجهی به مجمع اجتماعیِ جهانی نمیکنند و گزارشهای انگشتشماری هم که به آن اختصاص داده میشوند، مسخره اند. با وجود این صدهزار نفری که در آخرین گردهماییهای مجمع شرکت کردهاند، گمان نمیکنند که تلاشهایشان اتلاف وقت باشد. همان بهتر است که رسانهها این گردهماییها را مسکوت بگذارند، به جای آنکه تاکتیکهایی در پیش بگیرند که فرصت افترا و در سایه قرار دادنِ اهداف معتبر حرکت را در اختیارشان قرار دهد. گمان میکنم که اقدامهای تحریکآمیز پولیسی هم ـ اگر آنچنان که به من اطلاع داده شده روی داده باشند ـ همین هدف را دنبال میکنند. اما از این نکته گذشته، هدف از گردهماییها جلب توجه رسانهها نیست. این گردهماییها، جزیی از یک فرایند پیگیر آموزش، سازماندهی، مقاومت و آلترناتیوسازیاند. طبیعی است که هدف اتهاماتِ دروغین نهادهای پشتیبانِ ساختارهای موجود قدرت و سلطه قرار گیرند.
آنارشیسم
دستکم برداشت من از آنارشیسم (که به نظر خودم توجیهات استواری هم دارد، ولی موضوع بحث، چیز دیگری است)، یک گرایش اندیشه و کنشِ بشری است که در پی شناسایی ساختارهای اقتدار و سلطه میباشد و از این ساختارها میخواهد که خود را توجیه نمایند و در صورت امکان (که اغلب مهیاست) میکوشد از آنان برگذرد.
سرگرمی و دروغپراکنی
من به چند دلیل نیویورکتایمز و دیگر روزنامههای نخبهگان را با دقت میخوانم. دلیل اول اینکه این روزنامهها تعیینکنندۀ برنامۀ کار هستند و دیگران کاری جز پیروی از آنان ندارند. دیگر اینکه آنان به فرهنگ روشنفکری مسلط تعلق دارند که بسیار برای من جالب است. بیتردید صنعت خبرسرگرمی، ابعاد غولآسایی دارد. بنا بر توضیحاتی که سردمداران این صنعت لطف کرده به ما میدهند، آنان از یکسو خود را وقف برقراری کنترل «در اوقات فراغت» کردهاند ـ که مکمل کنترل «در ساعات کاری» است که در سیستمهای تایلوریست برای تبدیل کارگران به روبوتهای ناآگاه و فرمانبردار طراحی شده است ـ و از سوی دیگر، کارشان برگرداندنِ توجه مردم به سوی «امور سطحی زندهگی همچون مصرف باب روز» است و القای نوعی «فلسفۀ بیهودهگی» به جماعت. بیتردید تأکید بر همۀ این نکتهها اهمیت دارد، و کارهای خوبی در این زمینه انجام شده است. من فراوان به این کارها ارجاع دادهام. خشنودم که میتوانم این کار را به کسانِ دیگری واگذار نمایم که بسیار هم خوب از عهدۀ آن برمیآیند، چرا که خودم چندان وارد نیستم و علاقه و منابع لازم را هم برای بیشتر آموختن در این زمینه، مثلاً دربارۀ تلویزیون ندارم. در عوض، تحلیل انتقادی فرهنگ روشنفکری و رسانههای نخبهگان که تعیینکنندۀ موضوعهای مورد بحث عمومیاند، کاری است که نخبهگان روشنفکر چندان خوش ندارند، که تعجبی هم ندارد، به همین سبب این کار بهندرت با جدیت انجام میشود. (…) به نظر من، شکل طرح پرسشها متضمن یک نوع بیعدالتی نسبت به اکثریت مردم است. من هیچ دلیلی بر این مدعا نیافتهام که اکثریت مردم بیش از نخبهگان روشنفکر تأثیرپذیر از حملههای تبلیغاتی باشد، و دلایل خوبی هم دارم که گمان کنم عکسِ این فرضیه ممکن است درست باشد.
آزادی و مردمسالاری
من با این پیشفرضِ تلویحی که «محدود ساختن آزادی سیاسی» در کیوبا، عاملی مؤثر در حفظ دستاوردها در زمینۀ گذرانِ زندهگی و بهداشت عمومی است، موافق نیستم. من فکر میکنم برعکس، این محدودیت به نابودی بنیان این دستاوردها میانجامد؛ دستاوردهایی که در مقایسه با سطحی که در کشورهای مشتری ایالات متحده و اروپا وجود دارد، بسیار هم قابل توجهاند. برای اثباتِ اینکه برگزاری انتخابات به نوعی با مراقبتهای بهداشتی یا تغذیه مباینت دارد باید دلیل آورد، حال آنکه این نوع بیانات به جای اثبات مدعا، فرض را بر آن میگذارند. من که چنین دلیلی سراغ ندارم و باور دارم که آزادی سیاسی و رفاه اجتماعی، تقویتکنندۀ یکدیگرند نه ضد یکدیگر. (…) با این ایده نیز موافق نیستم که انتخابات در نظامهای مردمسالاری غربی «بیاهمیت» است. درست است که در نتیجۀ تمرکز قدرت خصوصی، طیف گزینههای سیاسی بسیار باریک و محدود است. علاوه بر این، تهاجم نئولیبرالیسم به مردمسالاری ـ که هدف عمده نئولیبرالیسم است ـ به عمد محدودیتهای حتا شدیدتری هم به گردش چرخهای دموکراسی تحمیل نموده است. با وجود این نمیتوان نتیجه گرفت که سیاست به یک «بازی بیاهمیت» تبدیل شده یا تهاجم نئولیبرالیسم به مردمسالاری را نمیتوان پس راند. در گذشته، سیاستورزی انتخاباتی، امکان پیشرفتهای بسیار پُراهمیتی را در رفاه بشر فراهم نموده است، و این را تودۀ مردم بسیار خوب درک میکنند. و هیچ دلیلی وجود ندارد که انتخابات در کشورهای غربی نتواند همسطح کشورهایی مانند برازیل که با شرایط بسیار دشوارتری روبهرو هست، باشد. همچنین هیچ دلیلی وجود ندارد که ما از آزادی و امتیازهایی که در پی قرنها مبارزه بهدست آمدهاند دست بکشیم، تنها بدین سبب که موانعی جدی در سر راه بهرهبرداری از آنان وجود دارد.
نقد پستمدرن علم
باید بگویم که این ایدۀ «علم مذکر سفیدپوست» white male science با کمال تأسف مرا به یاد ایدۀ «فیزیک یهودی» میاندازد. این شاید از ناتوانی من باشد، ولی من وقتی یک مقالۀ علمی را میخوانم، نمیتوانم تشخیص بدهم که آیا نویسندۀ آن، مرد و سفیدپوست است یا نه. در گفتوگوهای کاری، در یک آمفی تیاتر، دفتر یا هر جای دیگری نیز وضع به همین منوال است. و واقعاً شک دارم که دانشجویان، همکاران و دوستان غیرسفیدپوست یا غیر مذکری که با من کار میکنند، چندان تأثیری پذیرفته باشند از نظریهیی که قایل به آن است که به سبب «فرهنگ، جنسیت یا نژادشان» باید اندیشه و درکی متفاوت با «علم مذکر سفیدپوست» داشته باشند. گمان میکنم که «شگفتزدهگی» در توصیف واکنش احتمالی آنان، واژۀ ناتوانی است. (…) در گذشته دانشمندان بسیاری فعالانه در زندهگی فرهنگی طبقۀ کارگرِ زمانۀ خود شرکت جستهاند و تلاش کردهاند که خصلت طبقاتی نهادهای فرهنگی را از خلال برنامههای آموزشیِ کارگری یا با نوشتن کتابهایی در زمینۀ ریاضیات، علوم و دیگر موضوعات برای مخاطبِ عام تعدیل نمایند. و روشنفکران چپی به هیچوجه تنها کسانی نبودند که به تلاشهای اینچنینی دست زدهاند. اکنون من حیران ماندهام از دیدن روشنفکران چپی که امروزه با اعلام اینکه «پروژۀ روشنگری» مرده است و ما باید از «توهمات» علم و خرد دست بکشیم، در پی آناند که نه فقط خوشیهای شناخت را از مردم مظلوم بگیرند، بلکه آنان را از ابزار آزادسازیِ خویش نیز محروم نمایند. چنین پیامی دل اربابِ قدرت را شاد میکند که از خدا میخواهد این ابزار را به انحصار خویش درآورد.
Comments are closed.