گزارشگر:21 ثور 1393 - ۲۰ ثور ۱۳۹۳
فاجعۀ طبیعیِ ولسوالی ارگوی بدخشان، حالا پس از گذشتِ بیشتر از یک هفته و آشکار شدنِ نابهسامانیهای فراوانِ دولت در عرصۀ مدیریتِ اینگونه بحرانها، چهرۀ دیگرِ این فاجعه را نیز از زیر آوارها بیرون کشیده است؛ چهرۀ بس کریه و زشت از یک واقعیتِ سیاسی و اجتماعی افغانستان. اما پیش از پرداختن به این چهره از فاجعۀ بدخشان، لازم است به آنچه که تا به حال صورت گرفته، یک نگاه کوتاه بیندازیم.
فاجعۀ بدخشان از همان نخستینلحظات وقوع، موجی از احساسات را نسبت به خود برانگیخت. در فاجعۀ بدخشان دیدیم که از شمال و جنوب و شرق و غرب کشور، مردم صدای همبستهگی و اتحاد خود را با «ارگوی»یهای مصیبتدیده بلند کردند. اما متأسفانه پس از این رخداد، اتفاقهایی هم افتاد که سبب آزردهگیهای فراوان شد؛ از گرفتن عکسِ یادگاری در میان سوگواریِ مردم تا خورد و بردها و عدم مدیریت دقیقِ امدادرسانی به آسیبدیدهگان فاجعۀ رانش زمین.
در افغانستان پس از گذشتِ سیزده سال از حکومت جدید، سازوکارهای لازم برای آسیبشناسایی مناطقِ زیر خطِ خطر انجام نشده و به همین دلیل، هر از گاهی شاهد حوادثی نظیر ارگوی بدخشان هستیم. آنچه که در اثر سرازیر شدنِ سیلاب در ولایتهای شمالی و غربی کشور بهوقوع پیوست و جان دهها تن را گرفت نیز چیزی از حادثۀ ارگو کم نداشت؛ اما به دلیل اینکه این حوادث در چند ولایت کشور بهوقوع پیوست، زیاد غوغا بهپا نکرد. ولی در حادثۀ لغزش زمین در بدخشان دیدیم که ندانمکاریهای مقامهای غرق در فساد، میتواند تا چه اندازه برای کشور مصیبتآفرین باشد.
کمکرسانیِ بهموقع به آسیبدیدهگانِ فاجعۀ رانش زمین بود که نشان داد دولت چهقدر در این عرصه ناتوان و بلاتکلیف است. تاهنوز که بیشتر از یک هفته از این حادثه میگذرد و با وجود کمکهای فراوانِ جهانی و مردمی به آسیبدیدهگان، معلوم میشود که سطح امدادرسانی چنان پایین و غیرتخصصی است که برخی از آسیبدیدهگان موفق به دریافت کمکهای اولیه هم نشدهاند. گزارشهای رسانههای تصویری از این حادثه نشان میدهند که مدیریت بحران در کشور، در نازلترین سطحِ خود قرار دارد.
اما فاجعۀ بدخشان چهرۀ دیگری هم دارد که کمتر تلاش شده است به نمایش گذاشته شود. این چهره واقعاً تکاندهنده و دردناک است. سیزده سال افغانستان شاهد کمکهای بزرگ جهانی بود؛ کمکهایی با ابعاد بسیار گسترده و مبالغِ هنگفت. اما وقتی حادثهیی چون رانش زمین در بدخشان به وقوع میپیوندد، نمیتوان اثری از چنین کمکهایی را در زندهگی مردمِ این مناطق شاهد بود.
این تنها «ارگوی» بدخشان نیست که در محرومیت بهسر میبرد. مناطق بسیار زیادی در افغانستان وجود دارند که زندهگیشان شبیه به آن چیزی است که در ارگو میتوان دید. در همین بدخشان و در همسایهگی ولسوالی ارگو، دهها منطقه وجود دارد که در فقر و بیچارهگی زندهگی میکنند. وقتی به ولایات مختلف سر زده شود، دیده میشود که از کمکها اصلاً اثری نیست، مثل اینکه این مناطق جزوِ افغانستان نبوده باشند. ارگوی بدخشان، نمونهیی از یک جغرافیای کلان میتواند باشد؛ جغرافیای فقر و بیعدالتیِ دولت آقای کرزی.
آقای کرزی پس از سیزده سال موفق شد که به یکی از مناطق بسیارمحرومِ کشور سفر کند آنهم زمانی که مصیبت بر این منطقه نازل شد. صدها منطقه، ولسوالی و روستا در افغانستان وجود دارند که حتا در وضعیتی بدتر از ارگو بهسرمیبرند. اینجاست که باید پرسید پس آنهمه کمکهایی که برای تغییر در زندهگی مردم افغانستان صورت گرفت، کجا شدند؟ چرا مردم ارگو از کمکهای جهانی خبر ندارند؟ آیا این کمکها تنها برای چند شهر کلان که وضعیتِ آنها نیز تغییرِ چندانی نکرده است، اختصاص یافته بود؟
ارگوی بدخشان، نشانۀ بزرگی از بیعدالتی و تبعیض میتواند باشد؛ نمونهیی درخشان از حکومتداری فاسد و بیتدبیر. آقای کرزی در حالی در ارگ ریاستجمهوری لم داده و به بقای قدرت میاندیشد که میلیونها انسانِ این سرزمین شبها با شکمِ گرسنه میخوابند و روزها به دنبال یافتنِ یک لقمه قوتِ لایموت سرگردانِ دشت و بیاباناند. آقای کرزی در حالی بر سرِ حکومتِ آینده چانه میزند که کودکانِ این سرزمین زندهزنده به گور میشوند. آیا زمانِ آن فرا نرسیده که به این وضعیت پایان داده شود؟
Comments are closed.