گزارشگر:22 ثور 1393 - ۲۱ ثور ۱۳۹۳
ادوارد کلایتون
برگردان: زهره دودانگه
هدف شهر
ارسطو اثر خود «سیاست» را با تعریف موضوع آن، یعنی شهر یا اجتماع سیاسی، آغاز میکند. چنین آغازی مستلزمِ آن است که او هدفِ شهر را شرح دهد. (واژۀ یونانی شهر، polis است که به ما واژهگان انگلیسی politic و policy را میدهد). ارسطو میگوید «همۀ جوامع به پارهیی از خیر نظر دارند، آن جامعهیی که بالاتر از همه و فراگیرندۀ همۀ جوامع دیگر است، خیر برترین را میجوید و اینگونه جامعه است که شهر یا اجتماع سیاسی نام دارد». در یونانِ زمان ارسطو واحدهای سیاسی مهم شهرها بودند که قلمروهای پیرامونی کشاورزی را تحت تسلط خویش داشتند. مهم است بهیاد بیاوریم که شهر، به شیوهیی که شهرهای امروزی هستند، تابع دولت یا کشور نبود. حاکمیت بر سرزمین تحت تسلط و نظارت شهر بود. برای رساندن این مفهوم برخی ترجمهها از واژۀ دولتشهر (city-state) به جای پولیس (polis) استفاده میکنند. با اینکه هیچیک از ما امروز در یک پولیس زندهگی نمیکنیم، نباید بیدرنگ دیدگاه ارسطو را دربارۀ شیوۀ زندهگی در پولیس از نظر دور داریم، تنها با این دلیل که ارتباطی با اجتماعات سیاسی ما ندارد.
توجه داشته باشید که ارسطو اجتماع سیاسی را به شیوهیی که ما عموماً تعریف میکنیم ـ یعنی توسط قوانینی که اجتماع از آنها پیروی میکند یا توسط گروهی که قدرت را در دست دارد و یا به عنوان واحدی که قلمروِ خاصی را تحت تسلط خود دارد ـ مورد توجه قرار نمیدهد. در عوض، او آن را به عنوان نوعی مشارکت (partnership) تعریف میکند. شهروندان یک جامعۀ سیاسی با یکدیگر شریک هستند، و همانند هرگونه اجتماع دیگری به دنبال امر خیری هستند. در مورد شهر این امر، معتبرترین یا بالاترین امور خیر است. برای ارسطو معتبرترین یا بالاترین امر خیر فضیلت و شادی شهروندان است، و هدف شهر این است که این امکان را برای شهروندان فراهم کند تا به فضیلت و شادی دست یابند. وقتی او از شهر ایدهآل سخن میگوید، اذعان میکند که «فضیلت هر شهر وابسته به آن است که افرادی که در حکومت شرکت دارند، دارای فضیلت باشند. و در کشور ما، همۀ افراد در کار حکومت شریکاند». در دستیابی به این فضیلت که امتیاز فردی است، هریک از افراد غایت (telos) خود را برآورده میسازد. در حقیقت، این هدف مشترکِ فضیلت است که از یک شهر، شهر میسازد.
ارسطو در کتاب اخلاق میگوید: «هدف و غرض «سیاست»، عالیترین اهداف و اغراض است. عنایت و توجه علم سیاست بر این است که اهل مدینه را متصف به خصایلی کند و به عبارت دیگر علم سیاست میخواهد و میکوشد مردمانی بافضیلت و عالیقدر که در اعمال و رفتارشان آثار نجابت و شرافت هویدا باشد، بپروراند». همانگونه که اشاره شد، بیشتر مردم امروزه این امر را دغدغۀ اصلیِ سیاست و یا حتا موضوع قانونیِ آن میدانند. قطعاً اکثر مردم میخواهند شهروندانی مطیع قانون را ببینند، اما این نیز قابل بحث است که تغییر شخصیت شهروندان، یا به لحاظ اخلاقی از آنها شهروندی خوب ساختن، بخشی از آنچه است که حکومت باید انجام دهد. در مقایسه با آنچه بیشتر مردم در جوامع غربی روا میدارند، انجام چنین کاری نیازمند کنترل دولتی بسیار بیشتری بر شهروندان است.
پس از آشنایی با تعریف ارسطو از شهر و هدف آن، ما به نمونهیی از روش مرسوم ارسطو در حوزۀ بحث دربارۀ موضوعات سیاسی میرسیم. او با آزمودن پندارهایی (opinions) آغاز میکند که عموماً پذیرفته شدهاند، همانطور که او در جَدَل topics-(طوبیقا) میگوید این امر بدان معنی است که «این پندارها توسط همه یا اکثریت و یا فیلسوفان پذیرفته شدهاند ـ برای مثال توسط همه، یا اکثریت یا بیشترِ اشخاص برجسته و ممتاز از میان آنها»، با این فرض که به نظر میرسد چنین باورهایی حداقل دارای میزانی از حقیقت برای آنهاست. با این حال، این پندارها (واژۀ یونانی آن endoxa است) کاملاً درست نیستند. آنها باید به طور منظم توسط دانشمندان علم سیاست آزموده و اصلاح شوند، پیش از اینکه حقایقی که بخشی از این پندارها هستند، آشکار شود. بدین دلیل که ارسطو از این روش در آزمودن عقاید دیگران برای رسیدن به حقیقت استفاده میکند، خواننده باید دقت کند که آیا یک بحث یا عقیدۀ خاص متعلق به ارسطوست یا خیر. در بسیاری از موارد، او بحثی را سازمان میدهد تا آن را به چالش بکشد. دشوار است که بگوییم ارسطو چه زمانی از طرف خود بحث و استدلال میکند و چه زمانی عقاید دیگران را مورد توجه قرار میدهند، اما اگر خواننده میخواهد درسهای ارسطو را بفهمد، باید دقت کند تا چنین تمایزی را قایل شود. (همچنین پیشنهاد شده است که روش ارسطو باید به عنوان نمونهیی از چهگونهگی مناظرۀ سیاسی اجرا شود: طیفی از نقطهنظرات و بحثها ارایه میشود، و تصمیم نهایی با در نظر گرفتن نقاط قوت و ضعف این دیدگاهها و استدلالها گرفته میشود). برای بررسی بیشتر روششناسی ارسطو، به طور عمومی به بحث در مورد استدلال و به طور خاص به استدلال دیالکتیکی در رسالۀ جدل (topics) مراجعه کنید. نمونههای بیشترِ این رویکرد ارسطو در کتاب اخلاق (Ethics) موجود است.
در اینباره، ارسطو این باور عمومی را که «حاکمیت سیاسی به واقع مانند هر گونۀ دیگری از حاکمیت است»، مورد توجه قرار داد: حاکمیت شاهان بر مطیعان خویش، حاکمیت پدران بر همسر و فرزندانشان و حاکمیت اربابان بر بردههایشان. او میگوید که این باور اشتباه فهمیده شده است. در حقیقت هریک از حاکمیتهای یاد شده با یکدیگر متفاوت هستند. برای یافتن چراییِ این مطلب ما باید توجه کنیم که چهگونه یک شهر پا به عرصۀ وجود مینهد.
چهگونه شهر پدید میآید
در اینجا ارسطو به ما میگوید که یک شهر به لحاظ تاریخی چهگونه پدید میآید. اولین اجتماعاتِ میان انسانها «میان کسانیست که نمیتوانند بییکدیگر زیست کنند». دو زوج وجود دارند که این امر دربارۀ آنها صدق میکند. یک زوج نر و ماده هستند که به منظور بقای نسل با هم درمیآمیزند. این امر به میزان کافی برای خوانندۀ مدرن منطقی به نظر میآید. ولی زوج دیگر «میان کسی است که به حکم طبیعت فرمانروا است و کسی که به حکم طبیعت فرمانبردار است و غرض از این اجتماع آن است که هر دو در امان باشند». در اینجا ارسطو به بردهداری اشاره میکند. منظور او از در امان بودن این است که کسی که به حکم طبیعت ارباب است و کسی که به حکم طبیعت برده و فرمانبردار است، اگر میخواهند در امان باشند، به یکدیگر نیاز دارند. بردهداری نوعی از مشارکت است که هم به ارباب و هم به برده منفعت میرساند. در ادامه ما به چهگونهگی این امر پی خواهیم برد. اکنون او بهسادهگی میگوید که این زوجها با هم جمع میشوند و یک خانواده را تشکیل میدهند، که وجودِ این خانواده به منظور رفع نیازهای زندهگی روزمره (مانند غذا، سرپناه، پوشاک و غیره) است. بزرگیِ خانواده تنها به اندازهیی است که ضرورت های اولیۀ زندهگی را فراهم کند، زندهگی اعضای خود را مورد حمایت قرار دهد و سبب تولید مثل شود.
در طول زمان، خانواده گسترش مییابد و همزمان با سایر خانوادهها ارتباط برقرار میکند. در نهایت تعدادی از این خانوادهها با هم یکی شده و یک روستا را تشکیل میدهند. روستاها بهتر از خانوادهها هستند، زیرا آنها از خودکفایی بیشتر برخوردارند. از آنجا که روستاها بزرگتر از خانوادهها هستند، مردم میتوانند در مجموعۀ وسیعی از کارها تخصص یابند و مهارتهایی چون پختوپز، پزشکی، ساختمانسازی، سربازی کردن و غیره را توسعه دهند، که در قالب گروه کوچک قادر به آن نیستند. بنابراین ساکنان یک روستا نسبت به زمانی که تنها در خانوادهها زندهگی میکردند، با دسترسی به کالاها و خدمات بیشتر، زندهگی راحتتری خواهند داشت.
با این حال، جوامع زمانی دچار تغییر قابل توجه شدند که تعدادی از روستاها ترکیب شده و یک شهر را پدید آوردند. یک شهر تنها یک روستای بزرگ نیست، بلکه به طور بنیادین با آن متفاوت است: «جامعهیی که سرانجام از فراهم آمدن چندین دهکده پدید میآید، شهر نام دارد که میتوان گفت که از لحاظ توانایی برآورد نیازهای خویش [با اتکای به ذات] به غایت کمال رسیده است. یا دقیقتر بگوییم، اگر پیدایی شهر بهر زیستن است، وجودش از برای بهزیستن است». اگرچه بنیانگذاران شهرها آنها را برای زندهگی راحتتر خلق میکنند، شهرها در اینکه برای مردم امکان زندهگی خوب را فراهم کنند، منحصر به فرد هستند. امروز وقتی ما به «بهزیستن» میاندیشیم، یک زندهگی همراه با آسایش، رضایت خانواده و موفقیت شغلی، و [به طور کلی] یک زندهگی که در احاطۀ چیزهای خوب است را در نظر میآوریم. اما مقصود ارسطو از «بهزیستن» این نیست. همانگونه که دیدیم، برای ارسطو خوب زندهگی کردن به معنای هدایت یک زندهگی مملو از شادی و فضیلت است، و چنین کاری یعنی برآورده کردن غایت یک شخص. بنابراین در نگاه ارسطو، زندهگی در شهر برای هر کسی که آرزو میکند تا یک انسان کامل شود، ضروری است (منظور اصلی او مردان آزادِ شهروند هستند). ارسطو میگوید «آن کس که از روی طبع، و نه بر اثر تصادف، بیوطن (polis) است، موجودی یا فروتر از آدمی است یا برتر از او». و اضافه میکند «آن کس که نمیتواند با دیگران زیست کند و یا چندان به ذات خویش متکی است که نیازی به همزیستی با دیگران ندارد، عضو شهر نیست». انسانها قادر نیستند که خدا شوند، اما میتوانند به حیوانات ـ و در حقیقت به پستترین نوع ـ تبدیل شوند: «زیرا همچنانکه آدمی، چون از کمال بهرهمند باشد، بهترین جانداران است؛ آنکس که نه قانون را گردن مینهد و نه داد میشناسد، بدترین آنهاست». خارج از متنِ زندهگی در شهری که بهدرستی ساخته شده، شادی و بهینه زیستن انسان ناممکن است. حتا ارسطو در ابتدای کتاب «سیاست»، نقش رابطۀ میان اخلاق و سیاست و اهمیت خوب ساخته شدنِ یک شهر را در فراهم کردنِ امکان خوب زندهگی کردن برای شهروندان نشان میدهد.
بنابراین منطقی وجود دارد که بر مبنای آن، شهر «از دیدگاه طبیعی بر خانواده و فرد مقدم است». او رابطۀ فرد با شهر را با رابطۀ یک عضو یا کل بدن مقایسه میکند. تباهی کل بدن به معنای تباهی اعضای آن است. «اگر تن آدمی سراسر تباه شود، دیگر دست و پای او [ازخود] وجودی ندارند» (همان). و از آنجا که یک دست نمیتواند بدون اتصال با یک بدن در حال کار زنده بماند، بنابراین یک فرد هم بدون اتصال به یک شهر دوام نمیآورد. احتمالاً ارسطو میخواهد تأکید کند که عکس قضیه درست نیست، یک بدن میتواند هرچند با پیامدهایی با از دست دادن یک پا یا دست باقی بماند. بنابراین فرد به شهر بیش از شهر به هریک از افراد شهروند نیاز دارد. چنانکه ارسطو در کتاب هشتم سیاست، پیش از آغاز کردن صحبت دربارۀ آموزش مطلوب برای فرزندان شهر، میگوید: «هر شهروند باید معتقد شود که هستیاش تنها به سود خود او نیست، بلکه همه شهروندان به کشور تعلق دارند و هر یک جزیی از کشورند.»
ارسطو اشاره میکند که اگر تاریخی که او شرح میدهد صحیح باشد، پس شهر پدیدهیی طبیعی است و به تمامی ساختۀ بشر نیست، چنانکه ما ثابت کردهایم که اولین اجتماعاتی که خانواده را شکل داد، از میل طبیعی سرچشمه گرفته است: «از اینرو هر شهری، چون [نمودار] کمال جوامعی است که به حکم طبیعت موجودند، خود نیز به حکم طبیعت وجود دارد و همۀ ویژهگیهای جوامع پیشین پدیدآورندۀ خویش را داراست. زیرا شهر نقطۀ کمال و غایت جوامع دیگر است…. از اینجا آشکار میشود که شهر پدیدهیی طبیعی است و انسان به حکم طبیعت، حیوانی اجتماعی است». از اولین جوامع متعلق به زن و مرد و ارباب و برده، طبیعت قصد خلق شهر کرده است، چرا که شهرها برای انسان ضروری بوده و استعدادها و فضایل آنها را به بهترین نحو بیان میکنند، و بنابراین استعدادهای نهان آنها را به منصۀ ظهور رسانده و آنها را به کمالی رهنمون میشود که برای انسان میسر است. در حالی که بیشتر مردم قبول ندارند که طبیعت برای افراد انسانی یک جامعۀ خاص یا به طور کلی انسانیت، طرح و برنامهیی دارد. ارسطو باور دارد که طبیعت حقیقتاً چنین طرحی داشته و انسانها دارای صفات منحصربهفردی هستند که وقتی بهدرستی استفاده شود، برای ما ممکن میسازد تا آن طرح و برنامه را جامۀ عمل بپوشانیم.
پانوشت:
۱ـ در برگردان کردن نقل قولهای مستقیم از ارسطو، از متن کتاب «سیاست» ترجمۀ حمید عنایت و «اخلاق نیکوماخس» ترجمۀ سید ابوالقاسمپور حسینی استفاده شده است.
Comments are closed.