گزارشگر:3 سرطان 1393 - ۰۲ سرطان ۱۳۹۳
بخش نخست
پارادایم نظم و بینظمی، مسالۀ دورکیم است. پرسش مهمی که در مقالۀ حاضر، نویسنده تمایل دارد به آن پاسخ گوید، راجع است به اینکه آیا ابتدا پروژۀ نظم در جوامع مکانیکی تعریف شده و سپس مردمان اراده کردهاند بر اساس نشانهها، راه خود را بیابند و به جامعۀ ارگانیک قدم بگذارند؟
از منظر وی، دو پارادایم نظم ارگانیکی و مکانیکی واجد چه ویژهگیهایی بوده و آیا با تغییر نسل، دچار تغییر میشوند؟ جمعیت، اخلاق و نوع روابط در هر یک از دو نظم دارای چه معانییی هستند و آیا از نظر دورکیم، تفکیک ساختی و تقسیم کار اجتماعی، راهحلی است برای بحرانهای جوامع مکانیکی؟… پاسخ به پرسش فوق، مقصود مقالۀ حاضر است.
همانطور که ادواردا تیریاکیان میگوید: «دربارۀ امیل دورکیم نظری بدیع و مهیج اظهارکردن، کاری ساده نیست. هرگاه بخواهیم او را به دانشجویی مبتدی معرفی کنیم، احتمالاً شوق زیادی در او نخواهیم یافت؛ زیرا از نظر این دانشجو آنچه او نوشته، کهنه و سبک نگارشش سرد و بیروح است».(۱) اگر نوشتههای دورکیم برای دانشجویان مبتدی سرد و بیروح باشد، پرسشی که مطرح میشود این است که آیا دورکیم برای غیرجامعهشناسان میتواند جاذبهیی داشته باشد؟!
در قیاس با کلاسیکهایی چون مارکس و وبر و معاصرانی چون هابرماس و گیدنز، دورکیم چهرۀ ناشناختهتری محسوب میشود!
شاید یکی از دلایل اصلی این امر، پایبندی بسیار زیاد او به امر علمی کردن و علمی بودنِ رشتۀ جامعهشناسی باشد. دورکیم در معنای واقعی کلمه، یک جامعهشناس علمی است. زبان و نوشتههای او سرشار از روح علمی بوده و روشهای به کار رفته در آثار او در قالب پارادایم نظم، چهرهیی تجربهگرایانه و اثباتپذیر به خود میگیرد. مسالۀ محوری و اساسییی که دورکیم دربارۀ آن میاندیشید، از دیدگاه آرون «مناسبات افراد با اجتماع» بود. او درصدد بود تا دریابد «چهگونه مجموعهیی از افراد میتوانند جامعه را تشکیل دهند؟»(۲)
دو نوع همبستهگی
در پاسخ به این پرسش بنیادی بود که دورکیم دو نوع همبستهگی را برای هر جامعه برشمرد. به نظر دورکیم، در هر جامعهیی ـ در شرایطی که نظم حاکم باشد ـ میتوان دو نوع همبستهگی را تشخیص داد: همبستهگی خود به خودی یا مکانیکی و همبستهگی اندامی یا ارگانیکی. زمانی در یک جامعه همبستهگی از نوع مکانیکی آن وجود دارد که افراد آن جامعه همانند یکدیگر بوده، احساسات واحدی داشته و به ارزشهای واحدی وابسته باشند. در چنین حالتی آنها معمولاً مفهوم مشترکی از تقدس دارند و به این دلیل، انسجام و همبستهگی در بین آنها وجود دارد که تمایز اجتماعی در بین آنها به وجود نیامده است. بنابراین پاسخ دورکیم به این پرسش که چرا در جوامع کهن یا صنعتینشده نظم اجتماعی وجود دارد، این است که در این جوامع، به دلیل شباهتهای اساسی همۀ افراد جامعه به یکدیگر، انسجام اجتماعی، پایدار میماند.
اما حالت متضاد این همبستهگی، در جوامعی رخ میدهد که در آن جوامع، تمایز اجتماعی در بین افراد جامعه وجود دارد. افراد این جوامع با یکدیگر متفاوت بوده و همانند یکدیگر نیستند. در چنین شرایطی تنها همبستهگی ارگانیکی میتواند باعث انسجام اجتماعی افراد شود. همبستهگی ارگانیکی یا اندامی به این مسأله اشاره دارد که در این جوامع، تمام اجزا و عناصر جامعه برای حیات جامعۀ کل، ضروری است. به نظر دورکیم پیششرط لازم برای تحقق همبستهگی ارگانیکی، تمایز مشاغل از یکدیگر و متنوع شدن و متعدد شدن فعالیتهای اقتصادی و صنعتی است که به دنبال از هم پاشیدهگی همبستهگی مکانیکی جامعه پدید میآیند.(۳)
وجدان جمعی
دورکیم علاوه بر این دو مفهوم که ناظر بر دو نوع نظم متفاوت است، بر مفهوم دیگری نیز بسیار تأکید داشت؛ به نظر او هر جامعه، دارای یک «وجدان جمعی» است. وجدان جمعی، مجموعه باورها و احساسات مشترک در بین حد وسط اعضای یک جامعه است. اگرچه دورکیم بر این باور بود که وجدان جمعی در احساسات و باورهای حاضر در وجدانهای فردی وجود دارد، اما همانطور که آرون معتقد است، به لحاظ تحلیلی، وجدان جمعی، قوانین خاص خود را داشته و از وجدانهای فردی متمایز است.(۴) به عبارتی دیگر، وجدان جمعی حاصل جمع وجدانهای فردی نیست، بلکه دارای ویژهگیها و خصایصی است که باعث میشود تا به عنوان یک واقعیت متمایز در نظر گرفته شود. بنابراین دورکیم به دو نوع واقعیت مادی و غیرمادی اعتقاد دارد که وجدان جمعی، نمود واقعیت غیرمادی است.(۵) «در واقع وجدان جمعی از شرایط خاصی که افراد در آن قرار دارند مستقل است؛ افراد میگذرند، ولی وجدان جمعی باقی میماند. وجدان جمعی در شمال و جنوب، در شهرهای بزرگ و کوچک و در حرفههای متفاوت همواره یکی است… با هر نسل عوض نمیشود بلکه برعکس، پیونددهندۀ نسلهای متمادی به یکدیگر است» .(۶) حال پرسش این است که وجدان جمعی چه بخشی از وجدان افراد را تشکیل میدهد؟
دورکیم در پاسخ، بر این باور است که بسته به نوع جامعه، میزان حضور و قدرت وجدان جمعی تفاوت میکند. در جوامعی که همبستهگی افراد بر مبنای همبستهگی خود به خودی بوده و افراد جامعه، همانندیها و شباهتهای اساسی با یکدیگر دارند، وجدان جمعی بزرگترین بخش وجدانهای فردی را در بر میگیرد. به عبارت دیگر، در این گونه جوامع، بخشی از هستی افراد که تابع وجدان جمعی است، در واقع معادل همۀ هستی افراد است.(۷) این امر به این دلیل رخ میدهد که در این گونه جوامع، آزادی افراد محدود بوده، اعمال و کردار اعضای جامعه بر مبنای فرامین و دستورات جامعه و گروه شکل میگیرد. در جامعهیی که همۀ فعالیتها و رفتارهای افراد در قالب قوانین علمی یا به عبارتی، تحت تأثیر باورهای مشترک و احساسات جمعی رخ میدهد، وجدان جمعی حضوری نیرومند و مؤثر دارد و عامل اساسی انسجام اجتماعی است. نظم اجتماعی در این جامعه پابرجاست، چرا که وجدان جمعی در آن نیرومند و قوی است.
برای تشخیص نیرومند یا ضعیف بودنِ وجدان جمعی در یک جامعه، میتوان به شدت کیفرهای اعمالشده علیه افراد خاطی و گناهکار در آن جامعه توجه کرد، چرا که به نظر دوکیم «هرقدر وجدان جمعی قویتر باشد، خشم(عمومی) برضد جرم، یعنی بر ضد تخطی از فرمانهای اجتماعی حادتر است. بنابراین از دیدگاه دورکیم، جرم به معنای تخطی از کردارهایی است که وجدان جمعی، آنها را مشخص و ممنوع ساخته است. بنابراین؛ «مجرم کسی است که در یک جامعۀ معین، از قواعد مدنی آن جامعه سرپیچی میکند».(۸)
همانطور که آرون میگوید، تعریف جرم بر این مبنا به نتیجهیی منتهی خواهد شد که حتا مبشر آنهم حاضر به پذیرش آن نخواهد بود، چرا که اگر جرم صرفاً تخطی از قواعد مدنی باشد، در آن صورت میتوان هر نوع رفتاری را مجرمانه تلقی کرد. اما دورکیم با تعریف جرم به این صورت، سعی دارد تا هدف از کیفر دادن شخص خاطی را نیز بازتعریف کند.
به نظر او، کیفر برای این نیست که احتمال کاهش جرم را در پی داشته باشد، بلکه نقش کیفر، ارضای وجدان جمعی است «زیرا همین وجدان جمعی با کردار یکی از اعضای جامعه جریحهدار شده است. وجدان جمعی غرامت میطلبد و مجازات گناهکار غرامتی است که به احساسات همهگان داده میشود».(۹)
بنابراین از دیدگاه دورکیم، این تبیین از اعمال کیفر از تبیینهای عقلگرایانهیی که آن را عامل بازداشتن فرد از انجام تخطی میدانند، قانعکنندهتر است. اما اگر اینگونه باشد که دورکیم میگوید، در آن صورت ممکن است این شبهه پیش آید که عدالت چیزی نخواهد بود جز خراجی که به پیشداوریهای یک جامعۀ خودکامه و نامعقول پرداخت میشود.(۱۰) از همین روی پارتو بر این باور است اگرچه حقیقت چیزی جز این نیست، اما صلاح نیست که دورکیم این جمله را بیان کند، زیرا در صورتی که همهگان از آن مطلع شوند، احترام عدالت محفوظ نخواهد ماند.
اما در مورد جوامعی که همبستهگی بین اعضای آنها ارگانیکی بوده و افراد جامعه با یکدیگر تفاوت دارند، وضعیت به گونهیی کاملاً متفاوت است. در این گونه جوامع، از آنجا که افراد، آزادی عمل داشته و میتوانند به دلخواه خود عمل کنند، از نفوذ وجدان جمعی در وجدانهای فردی کاسته میشود؛ در نتیجه واکنشهای جمعی بر ضد جرم و تخطی از ممنوعیتهای اجتماعی کاهش مییابد.
بنابراین معنای عدالت نیز در آن دگرگون میشود و منظور از آن رسیدن هر کس به چیزی است که حق دارد به آن برسد، اما حق به گونههای متعددی تعریف میشود که هیچیک از آنها تردیدناپذیر نیستند.
Comments are closed.