احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علی نیکفرجام - ۳۱ سنبله ۱۳۹۱
پس از گذشت ۱۷ سال از فوت «جرمی برت» هنوز هم خیلیها وقتی صحبت از یک بازیگر خارجی تلویزیونی میشود، در کنار بازیگران نقش «هرکول پوآرو»، «ناوارو» و بسیاری دیگر، از بازیگر نقش «شرلوک هولمز» یاد میکنند و این همان اتفاقی است که برای اثبات ماندگاری یک نقش، چه در سینما و چه در تلویزیون کافی به نظر میرسد.
برخی از بازیگران طوری در قالب یک نقش فرو میروند که تا ابد، هیچ بازیگر دیگری نمیتواند جای آنها را در آن نقش بهخصوص بگیرد و اگر این نقش، متعلق به یک شخصیت تاریخی یا مشهور باشد، آن بازیگر تبدیل به شمایل آن شخصیت در میان مردم و اجتماع میشود و این دقیقاً همان اتفاقیست که برای «جرمی برت» در نقش کارآگاه افسانهیی «شرلوک هولمز» افتاد.
«پیتر جرمی ویلیام هاگینز» که بعدها نام «جرمی برت» را برای خود انتخاب کرد، سوم نوامبر سال ۱۹۳۳ به دنیا آمد و پس از آنکه در تحصیلات موفقیتی کسب نکرد، وارد عالم نمایش، تلویزیون و سینما شد. او اولینبار برای بازی در مجموعه تلویزیونی «۳ تفنگدار» محصول سال ۱۹۶۶ به شهرت رسید و این در حالی بود که پیش از آن، نقش کوچکی را سال ۱۹۶۴ میلادی و در فیلم بزرگ «بانوی زیبای من» بر عهده گرفته بود. جرمی سال ۱۹۶۷ میلادی به چنان شهرتی رسیده بود که نامزد بازی در نقش «جیمز باند» به جای «شون کانری» شد. هرچند که بازی در این نقش به «جرج لزنبی» و سپس «راجر مور» رسید، با این حال بازیگری جرمی برت تا پایان عمرش بیشتر به تلویزیون اختصاص یافت و نقطه عطف زندهگی هنریِ او نیز در تلویزیون و سال ۱۹۸۴ با مجموعه تلویزیونی «ماجراهای شرلوک هولمز» رقم خورد؛ مجموعه موفقی که به لطف جذابیت داستانهای «سِر آرتور کانن دویل» و صدالبته بازی کاملاً منحصربهفرد «جرمی برت» در نقش کارآگاه مشهور انگلیسی، تا سال ۱۹۹۴ میلادی زیر نامهای «بازگشت شرلوک هولمز» و «خاطرات شرلوک هولمز» ادامه پیدا کرد. کمتر از یک سال از پایان آخرین قسمت مجموعه «شرلوک هولمز» نگذشته بود که جرمی برت دوازدهم سپتمبر ۱۹۹۵ (که چند روز گذشته آنرا پشت سر گذاشتیم) بر اثر نارسایی قلبی از دنیا رفت و تنها شمایل زنده شرلوک هولمز افسانهیی را هم با خود برد.
بسیاری میگفتند که جرمی برت در ابتدای پذیرش این نقش تلویزیونی به اطرافیانش وعده داده بوده که قصد دارد برترین شرلوک هولمز تاریخ را خلق کند؛ ادعایی که امروز بسیاری از بینندهگان آن مجموعه تلویزیونی موافقِ آن هستند؛ مردی که با ساختن فُرم متفاوتی از چهره، خنده، اخم، راه رفتن و هر عنصر دیگری که فکرش را بکنید، شخصیت افسانهیی داستانهای سِر آرتور کانن دویل را پیش چشمان بینندهگان زنده کرد.
بد نیست بدانید که جرمی برت قبل از کسب شهرت، در یک نمایش نقش دکتر واتسون را ایفا کرده بوده و خودش گفته با آن شخصیت بیشتر احساس نزدیکی میکرده است.
محبوبترین کارآگاه نسل ما
نام کارآگاهی خصوصی است که اولین بار سال ۱۸۸۷ توسط نویسنده و پزشک اسکاتلندی «سر آرتور کانن دویل» ساخته و پرداخته شد. شخصیتی که به گواه کتابها، متولد ۶ جنوری ۱۸۵۴ در روستای مایکرافت ایالت یورکشایر انگلستان است. او که قدرتی استثنایی در مشاهده جزییات و استنتاج منطقی بر پایه آنها داشت، در ۲۰ سالهگی و در حین تحصیل در دانشگاه آکسفورد، موفق به حل اولین معمای جنایی خود به نام «راز کشتی گلوریا اسکات» میشود. همین موفقیت او را بر آن میدارد که پس از فارغ التحصیل شدن به عنوان یک کارآگاه خصوصی مشغول به کار شود. در همین حین با شخصیت «دکتر واتسون» آشنا میشود که بعدها اکثر داستانهای هولمز از زبان او روایت میشوند. از جمله خصوصیات هولمز، آمادگی بدنی بالا، تغییر قیافه به قصد تحقیقات میدانی و آگاهی از مقالات و روشهای علمی روز است که وجود همین ویژهگیها در پروفیسور «جیمز موریارتی» او را به قویترین دشمن شرلوک هولمز تبدیل میکند. دشمنی که در انتها برای نابودیاش، هولمز مجبور میشود خودش را هم فدا کند. خود کانن دویل گفته، شخصیت هولمز را از دکتر «ژوزف بل» که مدتی همکار او بوده، الهام گرفته است.
کانادایی خوشتیپ
«اگر یک پولیس سوار کانادا را بکشی، هرجای دنیا که بروی پیدایت میکنند» سریال «به سوی جنوب» با این جمله آغاز میشود اما کسی که آن را میگوید بلافاصله کشته میشود. سپس با «بنتون فریزر» یکی از جذابترین شخصیتهای پولیسی یکی دو دهه اخیر سینما و تلویزیون آشنا میشویم. پولیسی خوشقیافه، مبادی آداب و بهشدت قانونمدار که حتا اگر به ضرر خودش هم باشد، پا روی قانون نمیگذارد. فریزر در راه کشف راز قتل پدر که خودش یک پولیس کارکشته بوده، سر از امریکا درمیآورد تا با کارآگاهی به نام «ریموند» از پولیس شیکاگو برای حل این پرونده همراهی کند. همکارییی که در نهایت به کشف و فروپاشی باند خلافکار عظیمی در پولیس کانادا منجر میشود که نزدیکترین دوست پدر فریزر هم یکی از اعضای آن است. به سوی جنوب در اصل به عنوان یک فیلم تلویزیونی ساخته شده بود، ولی جذابیت شخصیت بنتون فریزر در تقابل با همکارش ریموند به قدری طرفدار پیدا کرد که بلافاصله به صورت سریال عرضه شد و نخستین سریال پولیسی کانادا بود که چنین موفقیت جهانی در پی داشت. البته از «پل هگیس» نویسنده و کارگردان فیلم اسکاری «تصادف» (crash)، نمیتوان کمتر از این انتظار داشت.
یک سریال پولیسی استندرد + یک سگ دوست داشتنی
«کمیسر و رکس» با عنوان اصلی «کارآگاه رکس»، درامی پولیسی محصول کشور اتریش بود که بین سالهای ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۴ روی آنتن میرفت و همزمان در ۴۰ کشور جهان در حال پخش بود. این مجموعه روایتگر ماجراهای ۳ مأمور واحد قتل پولیس اتریش بود که به همراه یک سگ از نژاد «جرمن شپرد» به نام رکس که نقش گوش و چشمِ همیشه هوشیار گروه را ایفا میکرد، پروندههای سخت را یکی پس از دیگری کشف رمز میکردند و قاتلان را به دست عدالت یا سینه قبرستان میفرستادند. کار رکس از تعقیب مظنونان، پرت کردن حواس گروگانگیرها، جلوگیری از خودکشی یک زن، نجات یک کودکِ در آتش مانده تا سربهسرِ همکارانِ «موزر» گذاشتن را شامل میشد. در بیشتر قسمتها هم صحنهیی پیش میآمد که یکی از اعضای گروه و بیشتر هم «ریچارد موزر» که رکس در خانه او زندهگی میکرد، کاملاً به دردسر میافتاد و دیگر کارش نزدیک بود تمام شود که رکس او را پیدا و آزاد میکرد و به اتفاقِ هم کار آدم بدها را یکسره میساختند و قصه به خوبی و خوشی و با تشویق رکس به پایان میرسید.
همه آنهایی که بودند، اما حالا نیستند
کسانی که شاید سرآمد آنها «ناوارو» بازرس جذاب فرانسوی باشد که دستیار شیرینی به نام «اوکلند» داشت و یک رییس نچسب و یک دختر نازدانه. از کنار اسم کمپیون هم به راحتی نمیشود عبور کرد، کارآگاهی با عینک گرد و روش خاص در حل معماها، اگر اسمی از ریچارد هَنی نیاوریم که یک چیزی کم خواهد بود؛ کارآگاه کاستر و دِرک هم که جای خود دارند. در کل زمانی بود که سریالهای آلمانی بیشتر روی بورس بودند. حُسن این سریالهای کارآگاهی آلمانی تصویری بود که از زندهگی مردم آلمان به ما معرفی میشد. در این پرونده میشد به سریال رقیبان شرلوک هولمز هم بپردازیم، یا سریال پروندهیی برای ۲ نفر و یوزف ماتولای بامزه که از هر دروغ و ترفندی برای حل ماجرا استفاده میکرد. سریال «۹۹ ۱» هم جنایی بود اما به گونهیی، زیاد کارآگاه بازی در آن موجود نبود؛ اما یک پولیس خسته و بیحوصله داشت که مثل خمیرِ بازی کودکان لِه و کُلوله میشد اما بازهم کم نمیآورد. خانم مارپل با آن صورت چروکیده و عینک فسقلی و نگاههای از زیر عینک هم شخصیت جالبی بود که دستپخت دیگر آگاتا کریستی محسوب میشد.
Comments are closed.