احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





توطیه و خیانت مقاله‌یی از تیموتی بل دربارۀ مک کارتیسم و نقد ادبی

گزارشگر:11 سنبله 1393 - ۱۰ سنبله ۱۳۹۳

برگردان: امیر جلالی

mnandegar-3هیستری مک‌کارتیسم که نامِ خود را از سناتور ایالت ویسکانسین جوزف مک‌کارتی اخذ کرده، به هیچ روی محصول تخیلات یا توهماتِ فردی خاص نبود و از قضا، محدود به دورۀ کوتاه مدت تسلط مک‌کارتی هم نمی‌شود. گزارش‌های متعدد، متناقض و گاهی باورناپذیر از دوران مک‌کارتی، پژوهش در باب تأثیرگذاری وحشت و بدبینی‌های سیاسی شاخص در دهۀ۵۰ امریکا را دشوار می‌کند. مک‌کارتی در این فرایند تنها نبود، اما چنان‌چه بخواهیم دامنۀ نقش آفرینی او را در عرصۀ نقد ادبی پیگیری کنیم، لازم است نخست سیر شیوع توطیه را در عرصه‌های سیاست، سینما و ادبیات مد نظر قرار دهیم.
مک‌کارتیسم، در نظام اکادمیک، روشن‌فکری و ژورنالیستی امریکا با دو کلیدواژۀ «توطیه» و «خیانت» گره خورده است. مستمسک دولت‌مردان امریکایی، موج کمونیسم، تلاش دولت اتحاد جماهیر شوروی برای تسخیر امریکا یا انتشار فناوری هسته‌یی و بروز فاجعه‌یی هول‌ناک است. گرچه خلاف بدنامی مک کارتی، در حقیقت این نیکسون بود که نخستین‌بار در ۱۹۴۷ رقیب انتخاباتی خود را با لحنی خطاب قرار داد که بعدها به خصیصۀ دوران مک کارتی شهرت پیدا کرد. کمیته‌هایی که مک کارتی در سراسر حوزه‌های فرهنگی و هنری امریکا تأسیس کرد، به مدت یک دهه تخم اختناق و بدبینی را پراکندند، از هالیوود گرفته تا کافه‌های محل تجمع هنرمندان نیویورکی.
با این حال، تأثیر مک کارتیسم در زمینۀ نقد ادبی هم‌چنان در سکوت و بی‌اعتنایی کارشناسان و مورخان ادبیات مدفون است. خلاف اروپای بعد از جنگ، که دو پارادایم پدیدارشناسی (و اگزیستانسیالیسم) و فرمالیسم روسی بر آن غلبه دارند، در امریکا ضمن انزواطلبی در مباحث مطروحه در نقد ادبی اروپایی، «نقد نو» به روش رسمی و متحدالشکل آموزش ادبیات مبدل می‌شود. معمولاً مک کارتیسم را با اظهارات شوک‌آور الیا کازان، اوج گرفتن سینمای منکیویچ، خروج فاکنر از هالیوود، یا اعدام اتل و جولیوس روزنبرگ، یا مقاومت دشیل همت و لیلین هلمن در کنار تنی چند از نویسنده‌گان و روزنامه‌نگاران می‌شناسند. اما مداخلات دیوید دیچز و سکوت منتقدان موسوم به «نقد نو» سخنی به میان نمی‌آید. به نظر می‌رسد که بخشی از سرایت نقد نو به فضای مطالعات ادبی در امریکا و سپس جهان‌گیر شدن آن، مدیون کوشش‌های مک کارتی و همکارانش باشد. گرچه الن تیت و ادموند ویلسون، استثناهایی بر این فرضیه‌اند، از یاد نباید برد که این دو در جرگۀ منتقدان نقد نو چندان جایگاه مخصوصی نداشتند. فرمالیسم روسی در آن سال‌ها، در مظان اتهام خیانت و مشارکت در همکاری با دشمن قرار داشت. محرک اصلی تأسیس نقد نو، دست یافتن به روشی تماماً امریکایی بود تا ضمن آن‌که نقد ادبی از قافلۀ تحولات مطالعات ادبی عقب نیفتد، از هیچ‌گونه پیشینۀ تحقیقاتی معاصر برخوردار نباشد. منتقدان نقد نو از کلمات تکنیک، مکانیسم، و حتا زبان‌شناسی پرهیز می‌کردند. این تعبیرات در آن زمان حامل دلالت‌های کمونیسم، شوروی و سرخ بودند.
در عوض «کشمکش»، «طرح توطیه»، «تنش»، «اعتمادپذیر» و «اعتمادناپذیر» کلماتی متناسب با فضای مک کارتیستی کلیدواژه‌ها و اصطلاحات فنی نقد ادبی شدند. از جنبه‌یی دیگر، تجربۀ آموزشی موسوم به دایرکت متد در جنگ دوم جهانی و جنگ کوریا، با نقد نو به نحوی پیوند خورد که با این شیوۀ مستقل از تمایز فرهنگی می‌توان همۀ ادبیات جهان را مطالعه کرد. نقد نو حتا از سرچشمه‌های پراگماتیستی اکادمی امریکا فاصله داشت. سکوت در برابر مک‌کارتیسم تنها در انزوا و از کار بی‌کار شدن بازیگران، فلم‌نامه‌نویسان و روزنامه‌نگاران آمریکایی خلاصه نمی‌شود، در التهاب دهۀ ۵۰ بعضی مفاهیم و رویکردهای نظری توسعه یافتند و تاثیر آن‌ها تا دو دهه بعد ادامه پیدا کرد. دیوید دیچز، در موج مک‌کارتیسم نقش ویژه‌یی به عهده داشت و احتمالاً مواضعِ او از باور شخصی او مبتنی بر خطر نابودی فرهنگ امریکا بود. لایونل تریلینگ منتقد و نظریه‌پرداز دیگری بود که مکرراً بر خطر سوسیالیسم و ضرورت مبارزه با جنبه‌های نظری آن تاکید داشت.
نقد نو، بی‌رقیب و در آرامش فضای جدلی و نظری دهۀ ۳۰، به دور از تنوع ابعاد نظریۀ ادبی در اروپا، یکه‌تازی می‌کرد. در ضمن آن، سال‌ها مطالب درسی با عبارت «برای دانشجویان» نوعی نظام سلسله‌مراتبی را رواج می‌داد. «نقد نو»یی‌ها حتا در ریگانیسم دهۀ ۸۰ در صف‌آرایی شگفتی در برابر «نظریۀ ادبی» حتا به اخراج همکاران‌شان رضایت دادند. استثنا بر این قاعده، منتقدان ییل بود. از اواسط دهۀ ۶۰ هم‌زمان با فروکش کردن تب مک کارتی با موجی از نظریه‌پردازان و فیلسوفان ادبیاتی در ییل مواجه‌ایم که در هر سمینار و کنگرۀ ادبی، نارسایی نگره‌های نقد نو را برجسته می‌کنند.
برخوردها و جدل‌های ژرژ پوله، دریدا و پل دومان با نظریه‌پردازی مثل ایبرامز حاکی از آن است که تک‌روی نظری، انعطاف و تسامح فکری را از منتقدان نقد نو دور کرده بود. هرچند دیری نپایید که پویایی ذهنی به زمینۀ نقد در امریکا بازگشت، گرچه نقد نو هیچ‌گاه شکوه دهه‌های ۵۰ و ۶۰ خود را بازنیافت. در این‌که نقد نو در زمرۀ میراث مک کارتیسم باشد، هم‌چنان محل مناقشه است.

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.