احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:22 سنبله 1393 - ۲۱ سنبله ۱۳۹۳
بخش دوم
محمدعلی همایون کاتوزیان
نگرشِ کسـروی به فرنگ و فرنگی نیز یکی از وجوه رویاروییِ او با ادبیات است. انقلاب مشروطه ـ طبق معمول انقلابها ـ از جمله نوعی رنسانس فرهنگی پدید آورد که ـ گذشته از نثر جدید و داستاننویسی مدرن و شعر نو ـ سبب بازیابی و تصحیح و انتشار متون مهمِ قدیم شد. از سویی ایرانشناسان جدید فرنگی به پژوهشهای تازهیی دست زدند، و از سوی دیگر، برخی از آنان ـ خاصه ادوارد براون ـ به پشتیبانی مالی و علمی از اینگونه پژوهشهای محققانِ ایرانی پرداختند. حضور تقیزاده، قزوینی، عیسی صدیق و لطفعلی صورتگر، در سالهای گوناگون، در کمبریج انگلستان همه به همتِ براون بود. به عنوان مثال، تا وقتی که قزوینی کتاب المعجم فی معأئیر اشعار العجم، شمس قیس رازی را در سال ۱۹۰۹ و چهار مقالۀ نظامی عروضی را در سال ۱۹۰۸ از همین مجرا تصحیح نکرده بود، این کتابها فقط به شکل خطی در دسترس معدودی از کسان مرفه بود.
کسروی چنین میپندارد که این توطیهیی بود ـ پس از تعطیل مجلس در سال ۱۹۱۱ـ برای فرو نشاندنِ شور و شوق آزادیخواهی:
بایستی مردم را از آن شور پایین آورند، خونها را از جوش بیندازند… این کار باید با دست خانوادۀ [محمدعلی و ابوالحسن] فروغی و همداستان شدنشان با پروفسور [ادوارد] براون و همراهانِ او از اروپا انجام گیرد. و برای فریبکاری میگفتند که در اروپا ما را با سعدی و حافظ و خیام و فردوسی میشناسند. باید ما نیز هرچه میتوانیم، به آن اهمیت دهیم. [عیسی صدیق پس از بازگشت به ایران گفته بود که] “به همین جهت من در اروپا با پروفسور براون همدست میبودم و به نشر ادبیاتِ ایران میکوشیدم.” یک بار هم من [کسروی] این سخن را از زبان فروغی شنیدم… از اروپا براون “تاریخ ادبیات ایران” میفرستاد، کتابها چاپ میکرد… خیابانها به نام شاعران نامیده میشد، به سعدی و حافظ و خیام و فردوسی نام ”مفاخر ملی” داده شد. کتابهاشان پیاپی به چاپ میرسید.
کسروی از “هایهوی” و “دلقکبازی” جشن هزارۀ فردوسی که “سالها نقشۀ آن را کشیده و بسیج کار را دیده بودند” نام میبرد ـ اگرچه فردوسی را کم یا بیش میپذیرد. در اینباره میگوید که “پس از آن جشنهایی به نام هر یکی از سعدی و حافظ و خیام خواستندی گرفت و نقشهها کشیده بودند. ولی چون ما پشت سر هزاره [فردوسی] آواز بلند کرده، نبرد خود را با آن هیاهو آغاز کردیم، نقشهها ناانجام ماند.” آخوندزاده نیز برای هیچ شاعر دیگری جز فردوسی ارجی نمیشناخت.
کسروی اساساً اهل تیوری توطیه نبود درحالیکه چه در زمانِ او و چه در زمانِ ما، این تیوری رایجترین طریق شرح و تحلیلِ حوادث اجتماعی و سیاسی بوده است. دلیل اینکه کسروی در این مورد ـ و گمان میکنم فقط در این مورد ـ دچار این مقدار سوءظن شده، بهخاطر نفرتِ او از شعر و شاعران قدیم است. بر اثر این نفرت، هنگامی که پی برد که براون “تاریخ ادبیّات فارسی” نوشت و قزوینی و فروغی و دیگران نیز با او در تماس بودند و به تصحیح و انتشار ادبیات قدیم نیز کوشیدند، نتیجه گرفت که قطعاً توطیهیی در کار است تا به قول خودش، ملت ایران را از شور و شوق انقلابی بیندازند. از جمله در جای دیگر در پیرامون “ادبیّات” با اشاره به شهرتِ خیام در انگلیس و امریکا میگوید که ستایشهایی که فرنگیها از خیام کردهاند، “همه برای فریفتن مردم بیچارۀ شرق است” وگرنه اگر شاعری چون خیام “جبریگری” تبلیغ کند و “جوانان را به مستی و تنبلی و بیغیرتی وادارد، هر آینه او را به دادگاه کشند و حکم بند و زندان دهند و شعرهایش را همه به آتش کشند».
کسروی هنگامی نسبت به ادوارد براون خوشبین بود که او کتاب انقلابِ ایران را دربارۀ تاریخ مشروطه نوشت و سپس با اولتیماتوم روس در سال ۱۹۱۱ و عواقبِ آن مبارزه کرد. اما با انتشار تاریخ ادبیاتِ براون گمان برد که اینهمه ناشی از توطیه است، زیرا شعر و ادبِ مرسوم را زشت و زیانبار میدانست. مرتبط با همین اندیشۀ توطیه است که میگوید “لیتراتور” در فرنگ معنای گستردهتری دارد و از جمله تاریخ و جغرافی را در بر میگیرد، در حالیکه در ایران آن را به “ادبیات” ترجمه کردهاند و “ادبیات در فارسی تنها به معنای شعر و چیزهایی وابسته به شعر است.” این کار را “دستۀ بدخواهان یا خاینان کشور” در اوایل مشروطه آغاز کردند و “به همدستی برخی شرقشناسان هایهوی در ایران به نام “ادبیات” برانگیخته، رواج شعر و یاوهگویی را بالا برده، مردم را به سوی کتابهای شاعران و دیگران کشیدهاند».
البته “لیتراتور” در فرنگ به هر دو معنا یعنی هم به معنای گستردهترِ آن و هم به معنای شعر و داستان و غیره است. در ایران هم به همین دلیل دانشکدۀ ادبیات رشتههای تاریخ و جغرافیا ـ حتا فلسفه و منطق ـ را در بر میگرفت. از سوی دیگر، اهمیت و استیلای شعر بر ادبیات ـ به معنای محدودتر آن ـ چنان بود که در دورۀ جوانی کسروی، در عمل، ادبیات را ـ در این معنای محدود ـ با شعر یکسان میگرفتند. و بهترین شاهد در این مورد بحثی بود که در سال ۱۹۲۰ دربارۀ “انقلاب ادبی” بین نشریۀ دانشکده، به رهبری ملکالشعرای بهار، و روزنامۀ تجدد تبریز به رهبری رضا رفعت درگرفت که بهرغم عنوان “انقلاب ادبی”، دربارۀ انقلاب در شعر فارسی بود. این بحث ایرج را بر آن داشت که با آن طنز تقلیدناپذیرش در شعری بگوید: انقلاب ادبی خواهم کرد/ فارسی را عربی خواهم کرد. البته این مشاهدات مزید بر توضیح است، چون آنچه کسروی میخواهد، کوبیدن شعر فارسیست و اینهم یکی از راههای آن است.
هنگام بحث دربارۀ تأثیر آرای آخوندزاده بر کسروی اشاره کردم که کسروی، به خلاف او، اروپاپرست نشد که سهل است، از جمله نخستین انتقادکنندهگان به اروپاپرستی نیز بود، گرچه خود او هم کاملاً از آن مبرا نبود. در توضیح باید گفت که نگرش کسروی از یک نظر شبیه به نگرش سیدجمالالدین است که ـ به زبان ساده ـ میگفت ما باید علوم و فنون صنعت و حکومت و سیاستِ اروپای غربی را با جامعۀ اسلامی تطبیق دهیم، ولی به نحوی که اساس فرهنگ و هویت اسلامیمان محفوظ بماند. اما کسروی بر این باور بود که دین و آیین هم باید در جهت آرا و نظراتِ خود او تغییر یابند.
بنابراین وقتی که کار فرنگپرستی در اوایل دهۀ ۱۳۱۰ (۱۹۳۰ م) بالا گرفت، کسروی به انتقاد از آن پرداخت، و ضمن اذعان به پیشرفتهای فرنگ و نیازِ ایران به بهرهگیری از آنها، عشق به تقلید سطحی از فرنگ ـ و احساس شرمساری و حقارتی را که ملازم با آن بود ـ رد کرد. به این ترتیب، او و چندین تنِ دیگر پیشتاز نظریهپردازان بعدی در این زمینه، به ویژه سیدفخرالدین شادمان و از همه مؤثرتر جلالآل احمد شدند. دیدگاه علی شریعتی در اینباره از همه به سید جمالالدین نزدیکتر بود، اگرچه طبعاً ویژهگیهای خود و زمانِ خود را داشت.
این بخش از آرا و مواضعِ کسروی پس از شهریور ۱۳۲۰ و در دوران اشغالِِ ایران تا اندازهیی تغییر کرد. این تغییر به ویژه در نگرشِ او نسبت به ادبیات محسوس است. همین باورِ او که توجه شرقشناسان و سایر اروپاییان به ادبیات فارسی از سر توطیه است، این نکته را میرساند. زیرا به نظر او، اگر غرض اصلی آنان گمراه کردن جوانان ایرانی نبود، اصلاً به اینگونه”یاوهگویی”ها ارج نمیگذاشتند.
مثلاً وقتی میبیند ترجمۀ فیتزجرالد را از رباعیات خیام در ایران جدی گرفتهاند، میگوید: ”من پیش خود شرمنده گردیدم. به یاد آوردم که آن انگلیسیِ رازدان به این ایرانی فریبخوردۀ خام با چه نگاهی مینگرد و زیر لب به نافهمیِ او چه خندهیی میکند».
حتا روشنتر از این، در چند جا میگوید که شعر و ادبیات در فرنگ چیز دیگریست و از جمله ویکتور هوگو را میستاید که “هوس سخنبازی گریبانگیر او نبوده که بنشیند و شعر بگوید تنها برای اینکه میخواهد شعر بگوید. او در زمانِ خود چیزهایی را دیده و دریافته و دربارۀ آن کتابهایی نوشته یا شعرهایی گفته. ما به هوگو ایرادهای دیگر توانیم گرفت. ولی یاوهگو نمیبوده، درحالیکه همۀ شعرای ایران “بافنده” و یاوهسرا بودهاند: “اگر مردم فرانسه به هوگو ارج میگزارند، بهجاست. ولی او کجا و سعدی و حافظ کجاست… هوگو مرد بسیار غیرتمند میبوده… یکی از نمایندهگان مجلس فرانسه میبوده که چون ناپلیون سوم خواسته جمهوری را از میان برداشته امپراتوری برپا گرداند، هوگو از کسانی میبوده که ایستادهگی سختی نشان دادهاند».
نظرات و آرای کسروی دربارۀ شعر و ادب فارسی و دربارۀ ادبیات بهطور کلی، به درجات، در آثار وی عنوان و مطرح شدهاند از جمله در: در پیرامون “ادبیات”، فرهنگ چیست؟، صوفیگری، حافظ چه میگوید؟، ورجاوند بنیاد، دین و جهان، در پیرامون خرد و ده سال در عدلیه. ولی در واقع همان سه کتاب و جزوۀ اول همۀ عقاید او را در اینباره میپوشانند. این آرا، ساده و بیپیرایهاند و با صراحت و قاطعیت، و حتا خشم و خشونت، بیان شده اند. آنچه از آنها برمیآید این است که کسروی با برخی یا بسیاری از غزلیات حافظ، و گلستان سعدی ـ به ویژه باب پنجم آن ـ بخشهایی از مثنوی مولوی و نیز مقداری از رباعیاتِ خیام آشناست. از نظامی گنجوی هم فقط یکی دو بیت نقل میکند و به هجویات انوری و سوزنی و ایرج و عشقی نیز گریزی میزند.
دو سه نمونه از مضمونِ آرای او را پیشتر طرح کردیم. در اینجا، فقط برای اینکه ملاک و معیاری از ایرادهای او به شاعران طراز اولِ فارسی به دست داده باشیم، مثالهای زیر را نقل میکنیم:
در فرهنگ چیست؟ میگوید:
…آیا خیام و حافظ با آن اندیشههای زهرآلود خراباتیگری، مولوی با آن گمراهیهای صوفیگری، و سعدی با آن درهمگوییهای زیانمند و با آن بیشرمیهای باب پنجم گلستانش کسان نیک و بزرگ میبودهاند یا مردانی پست و بیارج؟ اگر میگویید کسان نیک و بزرگ بودهداند، این خود نافهمیِ بزرگی از شماست. آری نافهمیِ بزرگیست که کسانی را با آن گمراهیها و نادانیها نیک و بزرگ شمارید. آیا این از نیکی و بزرگی کسیست [یعنی خیام و حافظ] که جهان را هیچ و پوچ شمارد، و کوشش و کار را بیهوده داند و به مردم درس تنبلی و سستی و مستی دهد؟ آیا از نیکی و بزرگی کسیست [یعنی مولوی] که زندهگانی را خوار گیرد و بیکاری و تنبلی و گوشهگیری و مفتخواری را نیک شمارد؟! آیا از نیکی و بزرگی کسیست که هرچه شنیده [یعنی سعدی]، راست و کج، به رشتۀ شعر کشد و برای تردامنی و بیناموسی بابی در کتابش باز کند؟
در پیرامونِ خرد نقل میکند که زمانی به وزیر معارفِ وقت گفته بوده: …آنهمه ستایشهای گزافهآمیز از باده که حافظ کرده، آنهمه پافشاری که به بیهوده بودنِ کوشش و تلاش نشان داده… آن بیشرمییی که در بچهبازی از خود مینماید، از چه رو بوده؟! از این شعر چه معنای بخردانهیی توان درآورد: دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند، گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند؟ در آن روزها قانون استادان دانشگاه تازه از مجلس گذشته بود که من نیز بایستی استاد باشم با این شرط خواهیم پذیرفت که این سخنهاتان را پس بگیرید. گفتم در آن حال من از استادی چشم پوشیدم.
در ده سال در عدلیه شاعری به زبانی ارمنی را هم نکوهش میکند: پیش بارون هایراپت [قاراپت] ارمنی زبان ارمنی میآموختم: کمکم با بارون دوستی پیدا کردیم، این مرد افتاده و پاکدل… جز شاعری آلودهگی نمیداشت…
Comments are closed.