گزارشگر:راضیه صیـاد/ 8 قوس 1393 - ۰۷ قوس ۱۳۹۳
خشونت در برابر زنان به عنوان یک پدیدۀ زشتِ اجتماعی، پیشینهیی به قدامت زندهگی بشر داشته که به برتری جسمیِ مرد نسبت به زن و به تبع آن، روحیۀ برتریطلبی مردان نسبت به زنان باز میگردد.
این ناهنجاری رفتاری به تناسب ویژهگیهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و مذهبیِ جوامع، دارای علل و عواملِ مختلفی است که در بسیاری از کشورها بدون در نظرداشتِ باورها و اعتقادات مشاهده میشود. موضوع خشونت در برابر زنان، گذشته از اینکه میتواند زمینهساز بسیاری از آسیبهای اجتماعی گردد و سلامت کانونِ خانواده را به عنوان مهمترین نهاد اجتماعی به مخاطره اندازد، به کرامت انسانی و شخصیت ذاتیِ زن نیز صدمه وارد نموده و زن را به عنوان جنسِ دوم در همۀ عرصههای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، آموزشی و … در خانواده و اجتماع معرفی مینماید.
سازمان ملل متحد به عنوان بزرگترین نهاد حمایت از حقوق بشر در جهان، خشونت علیه زنان را نقض حقوقِ بشر خوانده و برای ارج گذاشتن به مقام زن و جلوگیری از خشونت علیه زنان، ۲۵ نوامبر را «روز جهانی رفع خشونت علیه زن» نام گذاشته و از همۀ کشورها و نهادهای فعال در عرصۀ حقوق بشر بهویژه زنان خواسته است تا در این روز برای آگاهیدهی به زنان دربارۀ چالشهای موجود فراروی آنها از جمله خشونت، برنامههایی را روی دست بگیرند.
پیشینۀ ۲۵ نوامبر:
پیشینۀ این روز به سال ۱۹۹۹ برمیگردد که سازمان ملل متحد به یاد و گرامیداشتِ قتل و آزار خواهرانِ میرابال در جمهوری دومینیکن، این روز را انتخاب کرده است. خواهران میرابال از مخالفانِ رافائل لئونیدس تروخییو، دیکتاتور جمهوری دومینیکن بودند که در سال ۱۹۶۰ توسط مأموران دستگاه امنیتیِ این کشور بازداشت شده، ماهها شکنجه شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند و سرانجام در ۲۵ نوامبر همین سال، به قتل رسیدند. در سال ۱۹۹۹ سازمان ملل متحد، روز مرگِ این سه خواهر را به عنوان روز جهانی «رفع خشونت علیه زنان» اعلام کرد.
خشونت چیست؟
واژۀ خشونت (Violence) به معنی درشتی کردن، تندخویی و زورگویی است. با آنکه تصوراتِ گوناگونی از واژۀ خشونت وجود دارد، اما اولین تعریف خشونت، مربوط به گلز و استراوس است که سالهای زیادی به تحقیق در این زمینه پرداختهاند. این دو دانشمند خشونت را «رفتاری با قصد و نیتِ آشکار و یا رفتاری با قصد و نیتِ پوشیده اما قابل درک جهت وارد کردنِ آسیب به فرد دیگر» خواندهاند.
همچنان مگارژی میگوید: «خشونت شکل افراطیِ رفتار پرخاشگرانه است که باعث آسیب مشخص به فرد قربانی میشود».
مجمع عمومی سازمان ملل متحد، خشونت علیه زنان را هرگونه عمل خشونتآمیز بر پایۀ جنسیت که بتواند منجر به آسیب فیزیکی (بدنی)، جنسی یا روانی زنان شود، تعریف کرده است که شامل تهدید، اعمال اجبار یا سلبِ مستبدانۀ آزادی چه در اجتماع و چه در زندهگی شخصی میشود. بنا به تعریف سازمان بهداشت جهانی، سوءرفتار یا خشونت به استفادۀ عمدی از نیرو یا قدرت فیزیکی و یا تهدید بالای دیگران اطلاق میشود که میتواند آسیب ظاهری یا همراه با جراحت، آسیب روحی و روانی، اختلال رشد، محرومیتهای گوناگون و حتا مرگ را در قبال داشته باشد. صدها تعریفِ دیگر ممکن است در پیوند با خشونت وجود داشته باشد، اما آنچه مسلم است اینکه موارد و مصادیق خشونت پیوند ناگسستنی با باورها، فرهنگ و سنتهای اجتماعیِ جوامع داشته و از سوی دیگر، اولین و بیشترین قربانی خشونت، زناناند. چنانکه بر اساس آمار جهانی، حدود ۹۰ درصد قربانیان خشونتهای خانوادهگی را زنان و ۱۰ درصد را مردان تشکیل میدهند، همچنان خشونتورزی مردان نیز با شدت زیاد همراه است.
انواع خشونت علیه زنان
شیوههای اعمال خشونت به اشکال گوناگون ظاهر میشود که اغلب شامل گونههای ذیل است:
۱) خشونت فیزیکی:
خشونت فیزیکی یکی از آشکارترین و خطرناکترین انواع خشونت علیه زنان است که برای یک و یا بیشتر از یک بار به منظور ایجاد درد و یا وارد کردن جراحات و یا برای اعمال کنترول بالای قربانی انجام میشود. خشونت فیزیکی بیشتر در خانوادهها معمول بوده است.
این نوع خشونت علیه زن شامل لت و کوب، کشیدن و کندن موی سر، لگد زدن، سیلی زدن، با چوب و یا کمربند زدن، دست و پای زن را بستن و او را به مرگ تهدید کردن، بریدن بینی و گوش و یا سایر اعضای بدن و گماشتن به کارهای شاقه است. بنابراین هر نوع عمل فیزیکی به قصد رساندن آزار فیزیکی به زن که گاهی اوقات منجر به قتل زن نیز میگردد، خشونت فیزیکی علیه زن محسوب میشود.
۲) خشونت روحی و روانی:
یکی از شیوههای اعمال خشونت که بیشترین قربانی را میگیرد، خشونتهای روحی و روانی یا خشونتهای مخفی است که به مرور زمان شخصیت، اعتماد به نفس و سلامت و صلابتِ روانیِ زن را خدشهدار میسازد. این نوع خشونت شامل تحقیر، بیاعتنایی، ایرادگیری دایمی، ترساندن، تهمت زدن، ایجاد محدودیتهای غیر قانونی و بهدور از نیازهای اجتماعی، سرکوب کردن احساسات، زورگویی، تهدید به طلاق یا ازدواج مجدد و … است که آثار تخریبی بیشتری نسبت به خشونت فیزیکی داشته که در بعضی موارد منجر به بیماریهای روحی و روانی و در نهایت خودکشی زن میگردد.
۳) خشونت جنسی:
خشونت جنسی را میتوان هر گونه رفتار نامشروع و نامتعارفِ اجتماعی دانست که از لمس کردن تا تجاور را در بر میگیرد. خشونتهای جنسی شامل آزار و اذیتهای جنسی در اجتماع بهویژه محل کار، ازدواج اجباری، بارداری اجباری، تنفروشی اجباری، ختنۀ دختران، تجاوز، خرید و فروش زنان و دختران و تجاوزهای سیستماتیک میگردد. گاه خشونت جنسی در نوع بسیار خفیف، منجر به خودکشی زن و یا دختر و یا ترک خانواده و تحمل هر نوع رفتار ضد اجتماعی بر وی میگردد.
۴) خشونت اقتصادی
خشونت اقتصادی انکار مرد از پرداختِ نفقه و یا اعمال محدودیتهای مالی در تأمین نیازمندیهای زنی است که شدیداً وابستهگی اقتصادی به مرد دارد، همچنان شامل عدم رعایت استقلالیتِ مالی زن و یا تأمین حقوق مالیِ او نیز میشود.
علاوه بر این، انواع دیگری از خشونتها نظیر خشونتهای ناشی از جنگ، خشونت علیه زنان کارمند و مستخدمین زن، خشونتهای سیاسی و … از مواردیاند که به گونههای مختلفی تبلور مییابند.
عوامل خشونت علیه زنان
نظریهپردازان اجتماعی، پیرامون عوامل خشونت بهویژه خشونت علیه زن دیدگاههای زیادی ارایه کردهاند. از نظریۀ یادگیری اجتماعی باندورا که بر نقش خانواده و همسنوسالان در ارتکاب خشونت اشاره داشته، تا نظریۀ کنترول اجتماعی هیرشی، جامعهپذیری اجتماعی دوبوار و نظریۀ هویت جنسیِ میشل فوکو که به جامعۀ مردسالار میانجامد. همچنان دیدگاههای دیگری اصل را بر منابع، اعتقادات و باورهای مذهبی، فرهنگ و سنت زدهاند و آنان را در ترویج و تداوم خشونت علیه زنان مؤثر میدانند. اما آنچه در این نوشته جا دارد بیشتر عوامل اجتماعیِ خشونت علیه زنان و عواملی که اغلب در افغانستان اثرگذارند، مطمح نظر است.
این عوامل از جمله ستمگری جنسیتی به منظور انقیاد و سرکوبی زنان است که از این طریق، خشونت با عمیقترین و فراگیرترین اشکال آن در ساختار جامعه رخنه کرده و تسلط بنیادی مرد را نسبت به زن شکل داده است. بدرفتاری مردان با زنان، بیشتر ریشه در سنتها و روشهای فرهنگییی دارد که به مرور زمان در جایگاه ارزشهای فرهنگی جامعه قرار گرفته و این فرهنگ در جامعۀ پدرسالار افغانی، برای ثبات حاکمیت مردانه را تقویت کرده است. منابع اقتصادی، عاملی است که بیشتر از هر چیزی دیگر معرفِ قدرتِ مردانه میگردد. تمکین زنان از روی مجبوریت و یا ناتوانی، عامل دیگری است که به تداوم خشونت کمک میکند و ظاهراً صلابت مردانه در روابط خانوادهگی و اجتماعی را مشروعیت بخشیده است. نبود محبت، عاطفه و احساس انسانیت و بشردوستی نیز از مواردیاند که گاهی اوقات با وجود آگاهی میتوانند منجر به رفتار خشونتآمیز شوند و سایر عوامل دیگر که شمار آنها زیاد است.
واکنش زنان قربانی خشونت:
واکنش قربانیانِ خشونت با توجه به شخصیت قربانی قابل تبیین است. زنان قربانیِ خشونت را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: اول) قربانیان منفعل و پذیرا از جمله زنانیاند که به دلایل فرهنگی، حفظ عزت و آبروی خانواده، وابستهگی شدید اقتصادی، ضعف بدنی و … واکنش مستقیم نشان نمیدهندـ قضایای چنین زنانی همواره به صورت طبیعی مخفی باقی میماند. دوم) قربانیانیاند که در برابر خشونت ایستادهگی نموده و به محض اعمال رفتار خشونتآمیز علیه آنها واکنش نشان میدهند. اما در افغانستان بیشتر زنان از دستۀ اولاند، زیرا تا زمانی «کارد به استخوان نرسد» صدا بلند نمیکنند. به همین دلیل، دستیابی به آمار دقیق از خشونت علیه زنان بهویژه خشونتهای خانوادهگی دشوار است و اکثر آنها پنهان باقی میماند.
پیامدهای خشونت علیه زنان:
پیامدهای خشونت علیه زنان، سبب عدم کارایی در محیط کار، خدشهدار شدن شرافت و عزت زن، کاهش منزلت خانوادهگی و اجتماعی زن، پناه آوردن زن به داروهای روانگردان مانند الکول، مواد مخدر، ابتلا به بیماریهای روانی، افسردهگی مزمن، خودکشی و یا فرار از منزل و در نتیجه مورد سوءاستفادههای مختلف قرار گرفتنِ وی خواهد شد.
خشونت علیه زن نهتنها سبب آسیبهایی بر زنان بوده، بل بهویژه در محیط خانواده پیامدهای ناگوار و بازگشتناپذیری بر اطفال دارد، زیرا خشونت در خانواده رشد سالم شخصیتِ فرزندان را مختل میکند و محیطی پُر از تنش و اضطراب و اجبار و سلطهگری را به بار میآورد و به نحو مخاطرهآمیزی نسل بعدی را ضایع میسازد. فرزندان چنین خانوادههایی یا عامل خشونت و یا قربانی خشونت خواهند بود. مشاهدۀ رفتارهای خشونتآمیز میتواند منجر به عدم موفقیت تحصیلیِ فرزندان شده و آنها را با انواع آسیبهای روانی چون اضطراب، افسردهگی و مشکلات عاطفی و تربیتی مواجه نماید و روابط میان والدین و فرزندان را به سوی بیاعتمادی سوق دهد. چنین فرزندانی در آینده یا افراط در محبت خواهند داشت و یا به گونهیی افراطی، طالبِ محبت خواهند بود.
نتیجه:
با آنکه شدیدترین نوع خشونت علیه زنان، خشونت فیزیکی خوانده شده و از سوی دیگر، این نوع خشونت بیشتر در کشور ما معمول میباشد، اما به هیچ صورت عدم اتخاذ تدابیر در راستای رفع خشونتهای روانی، جنسی، اقتصادی و سایر انواع خشونت علیه زنان که مانع اشتراک فعال آنان در زندهگی اجتماعی ـ سیاسی میگردد را نمیتوان توجیه کرد. منع خشونت علیه زنان، زمان و انرژی زیادی نیاز دارد؛ زیرا هر گونه مبارزه در راستای رفع خشونت علیه زنان، مبارزه با ذهنیتها و باورهای اجتماعی فرهنگیِ بیمار جامعه است که در طول قرنها شکل گرفته و زنان نیز آن را پذیرفتهاند. مبارزه با خشونت علیه زنان نه تنها از طریق ممنوعیتِ خشونت علیه زنان ممکن است، بل صلابت و ایستادهگی زنان را در نه گفتن به خشونت نیز میطلبد.
Comments are closed.