احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالشهید ثاقب/ سه شنبه 16 جدی 1393 - ۱۵ جدی ۱۳۹۳
وقتی در سال ۲۰۰۱ ایالات متحده امریکا به افغانستان لشکرکشی کرد، هیچ کسی در مخیلهاش نمیگذشت که روزی مأموریت نظامی ناتو در این جغرافیا در حالی پایان یابد که طالبان همچنان مصروف فعالیتهای دهشتافگنی و مخالفتهای مسلحانه باشند. آخر، ارتشی بر افغانستان و به منظور برچیدن بساط بنیادگرایی از منطقه لشکرکشی کرده بود که وارث سنتِ ۲۵۰۰ ساله عقلانیت و قانونپذیری و فرهنگ مدنی سپاهیگری بود و در همه نبردهایی که با ارتشهای شرقی داشت، از خود انضباط گروهی، فداکاری و برتری نشان داده و پیروز میدان معرکه شده بود.
رویاروی نیروهای غربی با ارتش کارکشته عراق در جنگ نخستِ خلیج فارس را همه به یاد داشتند و تواناییهای آنها را درک میکردند. وقتی در جنگ اول خلیج فارس، ایالات متحده امریکا به مصاف عراق رفت، ارتش عراق شامل یک میلیون و دوصدهزار نیروی زمینی، ۳۸۵۰ توپ، ۵۸۰۰ تانک، و ۵۱۰۰ خودروی زرهی بود. افزون بر آن، عراقیها در خاک خودشان سنگر گرفته، از جادههای بغداد بهآسانی تدارکات دریافت میکردند و به بهترین ساز و برگ جنگی ـ از گاز سمی گرفته تا تانک و مین ـ که امکان خرید آنها با دالرهای نفتی وجود داشت، مجهز بودند. با اینهمه، ایالات متحده امریکا در ظرف چهار روز، ارتش عراق را شکست داد و دهها هزار تن عسکر عراقی را به قتل رساند و خود ۱۵۰ نفر تلفات داد که آنها اکثراً در آتشهای خودی از بین رفتند.
باورمندی به شکستناپذیری ارتش غربی در نبردهای مسلحانه، پیشبینیهایی را در میان مردم دامن زده بود مبنی بر اینکه با لشکرکشی امریکا به افغانستان بساط افراطیت از کشور برچیده خواهد شد و گروه طالبان برای ابد مضمحل و نابود خواهد گردید.
سیزدهسال را مردم افغانستان با این خوشبینی سپری کردند، اما اکنون که مأموریت نظامی ناتو پایان یافته است، دیده میشود طالب هنوز چالش بزرگی فراراه آینده دموکراتیک و صلح و ثباتِ کشور بوده و عملاً کنترول بخشهای زیادی از قلمرو افغانستان را در اختیار دارد.
درباره علت ناکامی غرب در امر مبارزه علیه طالبان در افغانستان، تا هنوز سخنهای بسیاری گفته شده است. برخیها علت این امر را حمایت مالی و نظامی پاکستان از طالبان و برخی دیگر برادرخواندهگی ارگنشینان با آنها میدانند. در حالی که نقش این دو عامل را در شکست پروسه مبارزه علیه افراطیت در افغانستان نمیتوان نادیده گرفت، اما عامل عمده و اصلی به باور من، تفکر شرقشناسانهیی است که امروزه در حوزه علوم اجتماعی غرب، بهویژه در رشتههای شرقشناسی دانشگاههای کشورهای انگلوساکسون، تدریس میگردد.
شرقشناسی، عبارت از رشتهییست که دربارۀ کشورهای شرقی گفتوگو میکند و آنها را به بررسی میگیرد. برای این رشته در اکثر دانشگاههای غربی، کرسیهای اختصاصی ایجاد شده است. اساس این رشته، به قول ادوارد سعید، بر مبنای یک تمایز معرفتشناختی و هستیشناختی شرق و غرب و غیریتسازی افراطی میان آن دو گذاشته شده است. در شرقشناسی، تعریفی که از شرق ارایه میگردد، نقطۀ مقابل غرب است. اگر غرب، جغرافیاییست که از علم و عقلانیت و آزادیهای فردی گرفته تا تکنالوژی و دموکراسی همه در آن ظهور کرده و رشد و نمو یافته است، در مقابل، شرق، یک جغرافیای ایستا و بدون تاریخ، با مردمان وحشی و بربر میباشد که نه تنها مستحق دموکراسی و مردمسالاری نیستند، بل بهترین و مناسبترین نوع نظام برای آنها، همان سیستمهای ابتدایی و فرسودۀ قبیلهیی و استبدادی میباشد.
این نگاه شرقشناسانه امروزه با تاروپود غرب آمیخته و از هگل تا ویلیام فاکس، وزیر خارجۀ انگلیس، به آن باور دارند. اگر سالها پییش، هگل گفته بود در شرق، ترس و استبداد استیلا دارد و بشر در آنجا یا میترسد و یا از طریق ترس حکمرانی میکند، ویلیام فاکس وزیر خارجۀ انگلیس نیز امروزه افغانستان را یک کشور ورشکستۀ قرن نوزدهمی توصیف میکند و برخی پژوهشگران دیگر، طالبان را یک جنبش بومی میخوانند و خواهان سهیمسازی آنها در حکومت میگردند. بنابراین، اگر ایالات متحدۀ امریکا نتوانست طالبان را نابود سازد، عمدهترین دلیل آن، همین دیدگاههای شرقشناسانهییست که در مغربزمین از طالبان حمایت میکند.
شگفت اینکه افغانهایی که در دانشگاههای غربی بهویژه در دانشگاههای ایالات متحدۀ امریکا، مصروف پژوهش و تدریس میباشند نیز اغلب به دلیل تمایلات قومگرایانه، بر این دیدگاهها مهر تأیید گذاشتهاند. امتناع واشنگتن از تروریستخواندن طالبان، از این نگاه شرقشناسانه آب میخورد. وضعیت علوم اجتماعی در امریکا به گونهییست که به جای تغییر، در خدمت تحکیم وضع موجود قرار گرفته و فتوای محافظهکاری را صادر میکند.
Comments are closed.