احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۲۵ ثور ۱۳۹۴
شنبه ۲۶ ثور ۱۳۹۴
مسألۀ دیگر این است که زبانهایِ باز بر اثرِ گسترشِ افقِ فرهنگ روزآمد شدهاند؛ ولی آنچه از کتابِ «زبانِ باز»ِ شما برمیآید، این است که شما بر آناید تا از طریقِ گسترشِ اُفقِ زبان به گسترشِ چشماندازهایِ فرهنگی دست یازید. این موضوع را چهگونه شرح میدهید؟
رابطۀ زبان و فرهنگ، دوسویه و درهم تنیده است. فرهنگ برحسبِ نیازها و فضایِ خود زبان میآفریند یا زبانِ خود را فضایِ ویژه میبخشد، همچنین زبان با باز بودن یا باز شدن به رویِ فرهنگِ دیگر میتواند سازمایههایِ تازۀ فکر، فرهنگ و رفتار را از آن واردِ فضایِ فرهنگِ بومی کند و آن را دگرگون سازد. این، بستهگی به وضعِ تاریخیِ جامعهها دارد. فرهنگهایِ فرادست از راهِ زبانهایِ خود به فرهنگهایِ فرودست زور میآورند تا جایی که زبانشان، زبانهایِ فرودست را از میدان بهدر میکند و جانشینشان میشود. فرهنگِ مدرن از راهِ زبان وارد فضایِ فرهنگ و ذهنیّتِ مردمانِ پیشامدرن میشود. در نتیجه، زبانِشان باید بُردارِ آن فرهنگ به درونِ فضایِ فرهنگیِ بومی شود. بنا بر این، بی مدرن شدنِ زبان، جذبِ خودآگاهانه و سنجیدۀ دستاوردهایِ فرهنگِ مدرن ممکن نیست.
حال برسیم به یک پرسشِ اساسیتر و آنهم رابطۀ میان «زبانِ علمی» و «زبانِ طبیعی»ست. به نظرِ شما مرزِ میانِ این دو در کجاست؟
زبانِ علمی نیز بر پایۀ زبانِ طبیعی قرار دارد که زبانِ گفتار و نوشتار است؛ امّا هر علمی برایِ عرضۀ گزارههایِ خود به دستگاهِ ترمشناسیِ ویژهیی نیاز دارد. در نتیجه، با برگزیدنِ واژههایی خاص یا با برساختنِ مشتقها یا ترکیبهایی از مایههایِ زبانِ طبیعی یا وامگیری از زبانهایِ دیگر، با دادنِ تعریفی کارآمد از آنها، باید ترمهایی با کاربردِ علمی بسازد. برای مثال، علمِ هندسه با دادنِ تعریفی حدگذار به نقطه، خط، سطح و حجم خود را پایهگذاری میکند. به این ترتیب، واژگانِ علمی و فلسفی و متنهای تولیدشده بر پایۀ آنها در برابرِ زبانِ همهگانی هویتی جداگانه مییابد. این کاریست که در طولِ تاریخِ علم و اندیشه همه جا میکردهاند، از جمله در عربی و فارسی برایِ ترجمۀ مفهومهایِ علمی و فلسفیِ یونانی یا برایِ برساختنِ مفهومهایِ تازه در حوزۀ علومِ سنّتی در قلمروِ تمدنِ اسلامی؛ امّا تمدنِ مدرن با مرکزیتی که در ساختارِ خود به علم و پژوهش داده است، به گسترۀ واژگانیِ بیکرانی نیاز دارد. از جمله، با گسترشِ بیکرانِ علوم زیستشناختی با شاخههایِ بسیار که هدفِشان شناختِ میلیونها نوع باشندهگانِ جاندار در تمامیِ پهنههایِ جغرافیایی و در طولِ تاریخِ میلیارد سالانۀ زندهگی بر رویِ زمین است. این شناخت به پژوهش در کالبدشناسی، فیزیولوژی و زیستبومشناسیِ یکایکِ آنها، از درشتپیکر و ریزپیکر(میکروسکوپیک)، و نامگذاریِ یکایکِ نوعها، اندامها و کارکردهایشان میپردازد که چنانکه میبینید، به گسترهیی از میلیونها واژه نیاز دارد. هیچیک از زبانهایِ طبیعی روی زمین از عهدۀ چنین کاری، حتّا در حدِّ جزوِ کوچکی از آن برنمیآید و بر اینها بیفزایید تمامیِ علومِ هواشناسی، زمینشناسی، دریاشناسی، اتمشناسی، مولکولشناسی و علومِ جغرافیایی را با شاخههایِ بسیارشان. در کنارِ آنها بنگرید به دستگاههایِ کلانِ ترمشناسیِ علومِ انسانی از اقتصاد، علومِ سیاسی، جامعهشناسی، مردمشناسی، روانشناسی، تاریخشناسی، هنرشناسی، ادبیاتشناسی، زبانشناسی و جز آنها، همچنین فلسفه و شاخههایِ فراوانِ آن. بنا بر این، برایِ پاسخگویی به این نیازِ عظیمِ واژگانی، راهی جز رهیافتِ تکنولوژیک به زبان و ساختوسازِ مکانیکی واژگان نیست؛ امّا آنچه از رهیافتِ تکنولوژیک به زبان حاصل میشود، با نشستن در بسترِ زبانِ طبیعی و آموخته شدنِ اهلِ زبان با آنها خود به پارهیی از زبانِ طبیعی بدل میشود. در این مورد میتوانید به کتاب زبانِ باز نگاه کنید.
اگر موافق باشید رویِ موضوعِ زبانِ فارسی تمرکزِ بیشتری کنیم. بهقولی بزرگترین میراثهایِ ادبیِ جهان به زبانِ فارسی نوشته شده است. به نظرِ شما چهگونه میتوان از این میراثِ شگفتِ ادبی برایِ مدرن کردنِ زبانِ فارسی بهره برد؟ و اصلاً رابطۀ زبانِ ادبی و زبانِ علمی چیست؟
این که زبانِ فارسی میراثِ شاعرانه – عرفانیِ بزرگی دارد، گفتوگو ندارد؛ امّا این که این میراث «بزرگترینِ میراثهایِ ادبیِ جهان» است، من نمیتوانم داوری کنم. برایِ چنین داوری، کسی باید باشد که همۀ ادبیاتِ جهان را بشناسد. به هر حال، من چنان کسی نیستم و امّا در مورد این که از این میراث میتوان برایِ مدرن کردن زبانِ فارسی بهره برد، پاسخ من مثبت است؛ امّا نه این که گمان کنیم تمامیِ مسأله را با این میراث میتوان حل کرد. چنین گمانِ نادرستی در میانِ فارسیزبانان هست و از پرسشِ شما هم چنین گمانی برمیآید.
رابطۀ زبانِ ادبی و زبانِ علمی، هر یک از این دو قلمروِ، رفتارِ زبانیِ ویژهیی را میطلبد که از نظرِ بنیاد چه بسا ضدِّ یکدیگر است. در بخشِ یکم «درامدِ» فرهنگِ علومِ انسانی با همین عنوانِ «زبانِ علمی و زبانِ ادبی» به این بحث پرداختهام و در اینجا تکرار نمیکنم.
پس چهگونه زبانِ فارسی میتواند قلمروهایِ زبانیِ مدرنِ خود را آگاهانه سازمان دهد؟
نخست با شناساییِ اصلِ مسأله؛ یعنی طرحِ این پرسش که ما با دنبالهروی از زبانهایِ پیشاهنگِ مدرنیّت به دنبالِ چیستیم، و فهمیدنِ مسأله از جهتِ نسبتِ مدرنیّت و زبان در ساحتِ جهان، نه از درونِ تنگنایِ ناسیونالیسمِ ایرانی و هیجانهای آن. بازشناسیِ قلمروهایِ گوناگونِ زبانی، مانندِ زبانِ ادبی و زبانِ علمی، و باز در هریک از این قلمروها بازشناسیِ ویژهگیهایِ زبانیِ علومِ طبیعی در برابرِ علومِ انسانی. و سرانجام شناختِ اینکه در کدام قلمروِها باید زبانِ جهانی علم را به رسمیّت شناخت و از این گمانِ نادرست دست برداشت که زبانِ فارسی با تواناییِ ترکیبسازیاش میتواند به همۀ آنها پاسخ گوید و برایِ آنها برابرسازی کند. در قلمروِ علومِ انسانی و فلسفه، به گمان من، باید به فکرِ برابرسازی بود؛ امّا با نگاهِ دقیقتر و بلکه بسیار دقیقتر از آنچه تاکنون کردهایم، و یافتنِ معیارهایِ فنّی برایِ واژهسازی. من این کار را تا حدودی که از دستم برمیآمده در فرهنگِ علومِ انسانی و کارهایِ دیگرم کردهام؛ امّا هنوز به کارِ بسیار بیشتری نیاز داریم. از جمله بازشناسیِ اینکه کجا باید وامگیریِ واژگانی کرد و از واژهسازیِ شکسته-بسته دست برداشت. در این مورد میتوانید به «درامدِ» فرهنگِ علومِ انسانی نگاه کنید.
الگویِ درستنویسی در کتابهایی چون «غلط ننویسیم»ِ استاد ابوالحسنِ نجفی، بر پایۀ زبانِ گذشتهگان است. این شیوه که برگرفته از اندیشۀ پیشامدرنیست که زبان را همچون موهبتی قدسی و ایستا مینگرد و معیارش در زمینۀ زبان ـ همچون سایرِ زمینههایِ زیستی و رفتاری ـ عادتهایِ نیاکاناند، تا چه میزان میتواند پاسخگویِ نیازهایِ زبانیِ جامعۀ ما باشد؟
البته نظرها و پیشنهادهایِ آقای نجفی و دیگر کسانی که قاعدههایِ درستنویسی را با ملاکهایِ ادبی طرح میکنند، به جایِ خود در خورِ درنگ و آموختنیست، امّا به بحثِ توسعۀ زبان مربوط نمیشود. نگرشِ ادیبانه به زبان به جایِ خود درست و ضروری ست؛ اگر که نخواهد زبانِ شعر و ادب را معیارِ مطلقِ کاربردِ زبان در همۀ عرصهها قرار دهد.
یکی از کارهایِ فرهنگستانِ دوم واژهسازی بر پایۀ زبانهایِ مادرِ زبانِ فارسی(اوستایی، پارسیِ باستان و پهلوی) بود. آیا نمیتوان اینکار را مشابهِ کارِ زبانهایِ مدرن در بهرهگیری از واژگانِ زبانهایِ یونانی و لاتینی دانست؟ همچنین نظرِ شما دربارۀ واژهسازی بر پایۀ زبانهایِ باستانی چیست؟
ما یک تجربۀ دلیرانه و درخورِ درنگ در این زمینه داریم و آن کاریست که آقایِ شمسالدینِ ادیبسلطانی در چندین متنِ بسیار مهم کرده است. ادیبسلطانی کوشیده است الگویِ واژهسازیِ زبانهایِ اروپایی از مایههایِ یونانی و لاتینی را با به کار بردنِ زبانمایههایِ فارسیِ میانه و باستان به زبانِ فارسی آورد؛ امّا این کار همچنان که میدانید، با ایستادگیِ سخت و حتّا با پرخاشهایِ فراوان روبهرو شده است.
مشکل اساسیِ داستان که ادیبسلطانی به آن توجه ندارد، این است که ما با زبانهایِ فارسیِ میانه و باستان، همان نسبت و رابطهیی را نداریم که اروپاییان با زبانهایِ کلاسیک لاتینی و یونانی داشتهاند و دارند. برایِ ما آنها زبانهایِ مرده و فراموششدهاند. در حقیقت، پژوهشهایِ زبانشناسیِ تاریخیِ اروپایی در سدۀ نوزدهم بود که ما را از وجودِ آنها باخبر کرد و تنها دانشورانِ زبانشناسیِ تاریخی در قلمروِ زبانهایِ ایرانی این زبانها را میشناسند. حال آن که زبانِ لاتینی، تا سدۀ هجدهم زبانِ نوشتاریِ فکر و فرهنگ و دین در اروپا بود و زبانِ یونانی هم، با شأن و شوکتِ بسیار والا، به عنوانِ زبانِ علم و فرهنگِ یونانیِ باستانی در نوزایی(رُنسانس)، پا به میدانِ دانشوریِ اروپا گذاشت. در آغازِ بالیدنِ زبانهایِ بومگویشیِ اروپا، مانند انگلیسی، فرانسه و آلمانی، میتوان گفت که همۀ دانشوران، این زبانهایِ کلاسیک را میدانستند. به لاتینی مینوشتند و حتّا میتوانستند به آن سخن گویند. در نتیجه، برایِ ایشان وامگیری از آن زبانها بسیار طبیعی و ساده بود. مانندِ وضعی که دانشوریِ سنّتیِ ما تا یک سده پیش نسبت به زبانِ عربی داشت۴. به عبارتِ دیگر، باز بودنِ زبانها به رویِ هم است که امکانِ وامگیریِ زبانی را فراهم میکند. همچنان که با بسته شدنِ زبانِ فارسی به رویِ زبان عربی و باز شدنِ آن به رویِ فرانسه و سپس انگلیسی، جهتِ وامگیریِ زبانی دیگر شد.
روشِ ادیبسلطانی یک گرتهبرداریِ زبانیِ صِرف است، بیتوجه به مسایلِ تاریخی و فرهنگیِ زبان. من گمان نمیکنم که این روش، چنان که تجربه نشان داده است، در قلمروِ علومِ انسانی و فلسفه بختی داشته باشد. امّا یک علموَرِ برجستۀ ایرانی، آقای محمّدِ حیدریِ ملایری، اخترشناسِ رصدخانۀ پاریس، در زمینهیِ اخترفیزیک با کاربردِ این روش ـ یعنی بهرهگیری از زبانمایههایِ باستانیِ ایرانی ـ دست اندر کارِ فراهم آوردنِ یک فرهنگِ چندزبانه است۵. این کار اکنون از نیمه گذشته و بر رویِ انترنت در دسترس است. باید دید تجربۀ ایشان در جامعۀ علمیِ فارسیزبان به کجا خواهد کشید. و امّا برایِ گسترشِ دامنۀ توانشهایِ زبانیِمان با زنده کردنِ برخی پیشوندها، پسوندها و ستاکهایِ باستانی در زبانِ کنونی موافقام و این کار را تا حدودی در فرهنگِ علومِ انسانی کردهام؛ امّا این کار را باید با نرمشِ بسیار و گامبهگام کرد تا اهلِ زبان را نرماند. از جملۀ این کارها در آن فرهنگ گسترش کاربردِ پیشوندهایِ «تَرا-» و «پیرا- » است که فرهنگستانِ دوم در «ترابری» و «پیراپزشکی» زنده کرد.
واژهسازی و ساختِ برابرنهادههایِ علمی همواره یکی از دغدغههای شما بوده است. همانگونه که اشاره کردید، این کار در کتابِ «فرهنگِ علومِ انسانی»ِ شما نمودِ بارز دارد. برخی واژگانِ برساختۀ شما مانندِ «گفتمان» بهسرعت همهگیر شد و برخی دیگر هنوز جایِ کار دارد. این تلاشِ پیگیرِ شما در حقیقت به کارِ یک فرهنگستان میماند تا کوششی تکنفره. آنچه مایل ام شرح دهید این است که شما از چه تکنیکهایی برایِ واژهسازی بهره میبرید؟
کارِ من اساساً ترکیبسازی و مشتقسازیست؛ امّا این بحثِ جنبههایِ فنّیِ باریکی دارد که آن را اینجا نمیشود شرح داد. این که من با چه مایههایِ زبانی کار میکنم و چه مایههایِ زبانی را برایِ گسترشِ واژگانِ فارسی پیشنهاد میکنم، بحث درازی میطلبد. در ویرایشِ بعدیِ کتابِ زبانِ باز، سرِ آن دارم که به آن بپردازم. به هر حال، در بازاندیشیِ زبانِ فارسی و «درمدِ» فرهنگِ علومِ انسانی از جنبههایی به این مسایل پرداختهام.
پس از انقلابِ اسلامیِ ۱۳۵۷، ما شاهدِ تلاشِ گستردۀ نهادِ قدرت برایِ رازآمیز کردن و نوعی نگاه فراطبیعی(ماوراءالطبیعی) در عرصۀ سیاست، اجتماع، فرهنگ و… به زبانِ فارسی هستیم. این نوع بهرهگیری از زبان توسّطِ لایههایِ قدرت، چه تأثیری رویِ زبانِ فارسی داشته است؟
در پهنۀ زبان آنچه به دنبالِ انقلاب رخ داده، به دلایلِ جامعهشناختی ـ که اینجا جایِ پرداختن به آنها نیست ـ به عکسِ آنچه بسیاری میپندارند، کنار گذاشته شدنِ زبانِ حوزویِ سنّتی و مدرنتر شدن و در نتیجه، فارسیتر شدنِ آن زبان است. فشارِ شرایطِ انقلابی و شکلگیریِ ساختارِ قدرتِ تازه و نیاز به تولیدِ گفتمانهایِ تازه در همۀ زمینهها با منطقِ سخنوریِ مدرن از جمله سخنوریِ انقلابی، زبانِ فارسی را در کل از زبانِ سنّتی دور و بسیار مدرنتر کرده است.
شما وضعیّتِ کنونی و چشماندازِ آیندۀ زبانِ فارسی در جایگاهِ زبانِ کشوری «جهان سومی»۶ در رویارویی با چالشِ مدرنیّت و ضرورتهایِ زبانیِ آن را چهگونه میبینید؟
آیندۀ زبانِ فارسی بستهگی به بسیاری عواملِ سیاسی و فرهنگی دارد که آیندۀ هیچیک از آنها روشن نیست. آنچه از دستِ کوته یک پژوهندۀ گوشهنشین چون من برمیآید، اندیشیدن به مسأله و کوشش برایِ خودآگاهی به جنبههایِ زبانی و فرهنگیِ آن و طرحِ آنها ست؛ امّا سرنوشت و آیندۀ چنین کارهایی چه بسا بستهگی به بختواقبال دارد و از دستِ ما خارج است.
مد و مه/ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
Comments are closed.