احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۰۵ سرطان ۱۳۹۴
شنبه ۶ سرطان ۱۳۹۴
عبدالبشیر فکرت بخشی
بخش چهــارم
شناختنِ قواعدِ زمان و تعهد اجتماعی
با توجه به آنچه یاددهانی کردیم، تنها با تعاملِ معقول میتوان از میوههای مدرنیته بهره جست، بیآنکه در شکوه و جلال مادیِ آن هضم شویم و اصالتِ تاریخی خویش را از دست دهیم. حکمت، همان گمشدۀ نوع انسان است که هیچ مرزی نمیشناسد و در هر جایی آن را دریابد، مستحقِ آن است. بنابراین، بیاعتنایی به دستآوردهای مدرنیته و انکار دربست و چشمبستۀ آن نامؤجه و غافلانه است. طردِ ناآگاهانۀ اندیشهیی همانقدر نامعقول و غیرمنطقی است که پذیرشِ ناآگاهانۀ یک فکر؛ شاید به همین دلیل است که قرآن کریم از پیروی کورکورانه هشدار میدهد و نهی میکند:
﴿وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا﴾ [اسراء:٣۶]
ترجمه: از آنچه به آن آگاهی نداری، پیروی مکن، چرا که گوش و چشم و دل، همه مسؤولاند.
این آیه با صراحتِ تمام از پیروی بدونِ دلیل و ناآگاهانه نهی میکند و آگاهی را لازمۀ عمل میداند. سپس از ابزارها و منابعِ شناختِ انسان یاد میکند و اینکه انسان در برابرِ آن موردِ سوال قرار میگیرد. نه تنها این، بلکه نهی از پیروی بتها و تقلید از گذشتهگان نیز در قرآن کریم به سبب ناآگاهی آنان از ماهیتِ عملی بود که انجام میدادند.
با این حساب، باید با ارسطو همنوا شد که گفته بود «برای فیلسوفنبودن نیز باید فیلسوف بود»؛ در تعیین تکلیفمان در برابر دستآوردهای جدید نیز باید اصل را بر آگاهی گذاشت؛ کما اینکه نقدِ ناآگاهانه بر پذیرشِ ناآگاهانه مزیتی ندارد و بدان ماند که انسانی بیسواد، فیلسوفی چون ابوعلی را نقد کند. این نوع نقد جایی را نخواهد گرفت و هیچ ارزشی نخواهد داشت.
ورودِ فلسفه به جهان اسلام با کنشها و واکنشهای زیادی همراه بوده است. شخصیتهای زیادی فلسفه را به نقد کشیدند و بر آن تاختند. در اینمیان دانشمندانی هم از آن به دفاع پرداختند و مقاومت کردند. نقد و ترمیمها، دیالوگِ همیشهگیِ موافقان و مخالفانِ فلسفه بوده است. اما نقدها بر فلسفه چندان کارگر واقع نشدند و نتوانستند بنای محکمِ فلسفه را فرو ریزند؛ تا اینکه غزالی ظهور میکند و این کاخِ چندصدساله را فرو میریزد. او در یکی از مراحلِ زندهگیِ خود، به مطالعۀ عمیقِ فلسفه پرداخت و با جسارتی آگاهانه، کاخِ بلند فلسفۀ زمانش ـ یا بهتر بگویم: فیلسوفان زمانش ـ را در هم ریخت و از قضا، زمان نیز بر وفقِ مرادِ او بود. غزالی با آگاهی تام، فلسفه را به چالش کشید و پاسخهای ابنرشد نیز نتوانست در برابرِ آن تاب آورد و این بنای فرو ریخته را به گونۀ اولی دوباره تعمیر کند. دلیل اینکه نقدهای تند و شکنندۀ غزالی کارگر واقع شد این بود که غزالی فلسفه را بهدرستی فرا گرفته بود و نقّادی او از سرِ ناآگاهی و بیخبری نبود. او فلسفه را برخلافِ مخالفین دیگرِ فلسفه که فراگیری آن را حرام میدانستند، حرام ندانست و با فراگیری عمیق فلسفه، پایههای آن را درهم شکست و به قول اقبال: غزالی با فلسفۀ اسلام همان کاری را کرد که ایمانوئل کانت در شکستن خردگرایی کمعمقِ آلمان در قرن هجدههم انجام داد .
منظور از این گفتار اینکه، هم مخالفان و هم موافقانِ دستآوردهای مدرنیتۀ غربی مجبور اند در جهتِ نقد و دفاع از آن، غرب و مدرنیتۀ غربی را بشناسند؛ تا هم نقد و هم دفاعِ آنها معقولیّتِ لازم پیدا کند و کارگر واقع شود. روشنفکرانِ زیادی به مدرنیتۀ غربی با چشم مهر و نجاتبخشی مینگرند و آن را سرلوحۀ کارِ روشنفکرانۀ خویش قرار دادهاند. در این میان، کسانی هم هستند که به مدرنیته بیمهر اند، اما بیمهری آنان زادۀ ناآگاهیشان از مدرنیته نیست؛ آنان آگاهانه بر مدرنیته می-تازند و با تأکید بر اصالتِ تاریخی خویش، بازگشت به ارزشها و آموزههای اصیلِ خودشان را تنها راهحل ممکن میدانند که این بهذاتِ خود ـ فارغ از داوری در مورد صحت و سقم اندیشههای آنان ـ کاری روشنگرانه است و ارزش خود را دارد.
یکی از دوستانم همواره میگفت: «با قواعدِ والیبال نمیشه فوتبال بازی کرد»، این سخن بسیار ارزشمند است و روشنفکر باید با اندیشههای بهروزِ زمانِ خودش آشنا باشد و قواعدِ بازی عصرِ خودش را بهدرستی بداند. ناآگاهی از فضای مسلطِ اجتماعی و عقلانیتِ حاکمِ زمان باعث میشود تا کارِ روشنفکری ثمر چندانی ندهد و حتا با سدهای خردکنندهیی نیز مواجه شود. اغلبِ داعیهداران روشنفکری در افغانستان با یکچنین خطایی روبهرو بودهاند و علیرغم ادعاهای پروپاقرص و تحصیلات عالی در بیرون از کشور در رشتههایی مانند فلسفه، تاریخ، ادبیات، اسلامشناسی و جامعهشناسی و…، نتوانستند واقعیّتها، ارزشها، شرایط زمانی و مکانیِ جامعۀ خویش را بشناسند و در همان نطفه با بنبست برخورد کردند.
بنابراین، بدون فهم دقیق از سنتها، ارزشها، تاریخ، فرهنگ، حساسیّتها، گرایشها و آدابِ عمومی جامعه نمیتوان کار مؤثری انجام داد و با بیاعتنایی به هستهای واقعشده، در چنبرۀ بایدهای واقعنشده قرار گرفت. تردیدی نیست که ادامۀ تحصیلات در بیرون از کشور ـ بهویژه کشورهای عربی و اروپایی ـ کاری شایسته است، اما دور ماندن از واقعیتهای عینی و اجتماعی جامعه، دروازهها را بر روی تحصیلیافتههای بیرونی میبندد و آنان در اولین تلاشهای خویش در برابر ذهنیت عمومی قرار گرفته، از صحنه حذف میشوند.
با این حساب، روشنفکران در جامعۀ ما اشتباهی را انجام میدهند که سنتگرایان دینی با آن دست به گریباناند. سنت-گرایان دینی با روحیۀ عمومی بهخوبی آشنا اند اما با مفاهیم و دستآوردهای مدرن، سازگاری و آشنایی چندانی ندارند؛ در این میان، روشنفکرانِ ما برخلافِ جهتِ باد در حرکت اند و علیرغم آگاهی از مفاهیم جدید، از واقعیتهای اجتماعی و ارزشهای جامعۀ خویش بیخبرند و با وجود ادعاهای بلندبالای روشنفکری، امتیازی بر سنتگرایان دینی ندارند؛ سنت-گرایانِ ما از این لبۀ بام پرت شدهاند و روشنفکرانِ ما از گوشۀ دیگر آن.
بودن در جامعه و احساس دردها و آلامِ جامعهیی که در آن زندهگی میکنید، شما را به تعهدِ اجتماعی بیشتر وامیدارد و نمیگذارد شما از آرمانهای خودتان تنازل کنید. آرمان، آگاهی و استطاعت را باید لازمۀ کارِ روشنفکری دانست؛ کما اینکه، نمیتوان در فقدانِ آگاهی به آرمانهای موردِ نظر رسید و در فقدانِ آرمان، آگاهی سودی نمیبخشد و در نبودِ توانایی، نه آگاهی کارساز است و نه هم آرمان. شاید از همین جاست که قرآن کریم از نابرابری آنانی که میدانند و آنانی که نمیدانند [زمر: ۹] سخن میگوید و اولین پیامِ خداوندی با گلواژۀ «إقرأ» آغاز مییابد. از سویی هم، قرآن کریم معیار برتری را تقوا [حجرات: ۱۳] معرفی میکند که تعهد یکی از مصادیق آن است، و بر وجود توانایی علمی و جسمی [بقره: ۲۴۷] نیز تأکید دارد.
وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ﴿٢٠۴﴾ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ﴿٢٠۵﴾ وَإِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ ۚ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ ۚ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ﴿٢٠۶﴾ [بقره:٢٠۴-۲۰۶]
ترجمه: و از مردم، کسانی هستند که گفتار آنان، در زندهگی دنیا مایۀ اعجاب تو میشود؛ (در ظاهر، اظهار محبّت شدید میکنند) و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه میگیرند. (این در حالی است که) آنان، سرسختترین دشمنانند. (نشانۀ آن، این است که) هنگامی که روی برمیگردانند (و از نزد تو خارج میشوند)، در راه فساد در زمین کوشش میکنند و زراعتها و چهارپایان را نابود میسازند؛ (با اینکه میدانند) خدا فساد را دوست نمیدارد. و هنگامی که به آنها گفته شود: «از خدا بترسید!» (لجاجت آنان بیشتر میشود)، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه میکشاند. آتش دوزخ برای آنان کافی است؛ و چه بد جایگاهی است!
یکی از مسوولیتهای روشنفکر به گواهی قرآن، مبارزه با ریاکاری، فسادپیشهگی، خودبزرگبینی و خدانترسی است. روشنفکر دینی همان کسی است که بیهیچ چشمداشتی به توصیۀ حکام میپردازد و آنها را به ترس از خدا و دست-برداشتن از فساد اندرز میدهد. روشنفکری با این وصف، کاری پیامبرانه و انساندوستانه است و عین جایگاه امر به معروف و نهی از منکر را دارد و خداوند پاداش چنین کاری را ضایع نمیکند.
روشنفکری افزون بر آسیبهایی که برشمردیم، با آسیبهای سنگینِ دیگری نیز دست به گریبان است که اینک بهصورتِ مختصر به برخی آنها میپردازیم:
اخلاق و روشنفکری
چنانکه تذکر رفت، لازمۀ نتیجهبخش بودنِ کارِ روشنفکری آن است که روشنفکران با سلاح اخلاق و اندیشه مسلح شوند تا در کارزار مبارزه با ظلمت و غفلتوارهگی کم نیارند و رهآوردِ قابل دیدی از این مصاف بهدست دهند. اخلاق که جغرافیای بایدها و نبایدها در حوزۀ عمل بهحساب میآید، نقش بهسزایی در گسترش و جا افتادنِ حرکتها دارد. اینکه معیار فعل اخلاقی چیست و با چه ویژهگییی میتوان عملی را اخلاقی و یا غیراخلاقی دانست، مگر میشود تعریفی جامع از فعل اخلاقی بهدست داد، و پرسشهای دیگری از این دست، از حوصله و موضوعِ این نوشتار خارج است. اخلاق در تفکر شماری فلاسفه و آموزههای دینی ما، از نوع مقولۀ وجدانی و زیبایی است. وجدان، لابراتواریست که عملکردهای انسان را موضوع خویش قرار میدهد و حسن و قبحِ عملکردهای اختیاری انسان را از هم تشخیص میدهد.
با این توضیح، نادیدهانگاری ارزشهای اخلاقی که در ذهن و ضمیرِ انسانها رسوخ یافته است، موجب میشود تا کار روشنفکری با بنبست روبهرو شود. اخلاق چنانکه گفته شده است «خُلق خوش خلق را شکار کند»، سهم بهسزایی در ترویج روشنگری و پخش پیام روشنگرانه به جامعه دارد. اگر انبیای الهی را روشنفکرانی بدانیم که با عالم برین از طریق وحی الهی وصل بودهاند، اخلاق کمکِ فراوانی در ابلاغ پیام و مبارزۀ آنها با خرافههای دستوپاگیر انسان داشته است. انسانها تا از دریچۀ قلبشان به کسی و پیامی گوش نسپارند، حقیقت در اعماق جان آنها جای نمیگیرد و کار روشنگرانه نیز چندان ثمربخش تمام نخواهد شد. چنانکه حمید عضدانلو در مقدمۀ خودش بر کتاب ادوارد سعید آورده است:
سعید در بحثهای خود، بارها از «اصول اخلاقی» و «قضاوت اخلاقی» که روشنفکر باید به آنها مسلح باشد، سخن به میان میآورد .
مدعیان روشنفکری در روزگار ما اکثراً فاقد ارزشهای اخلاقیاند و در غیاب اخلاق به کار روشنگرانه دست میزنند. شرابنوشی، تجاوز به ساحت آبروی دیگران، دروغگویی، وعدهشکنی، خودبزرگبینی، دینگریزی و گاه دینستیزی، جبن، عدم تعهد و عیاشی را باید آسیبهای خردکنندۀ مدعیانِ روشنفکری حساب کرد. مدعیان روشنفکری در جامعۀ ما اکثراً با سلاح ادبیات، تاریخ و فلسفه مجهز اند درحالیکه توانایی آنان در حوزۀ دین نزدیک به صفر است. شاید همین بیگانهگی با مفاهیم دینی سبب شده است تا آنان پایبندیِ چندانی به ارزشهای اخلاقی نداشته باشند و اخلاقیات را فاقد الزامیت، و نوعی تکلیف بر خود تلقی کنند.
در این میان، خودبزرگبینی را یکی از رذیلتهای اخلاقی به شمار آوردهاند که افزون بر رفتارهای فردی و اجتماعی شخص، بر نحوۀ قضاوتِ وی نیز تأثیرگذار است. انسانِ خودبزرگبین همواره خودش را از دیگران یک سروگردن بالاتر میبیند و این نگرش باعث میشود تا با دیگران همچون همنوعانِ فرودست و درجهچندم رفتار کند.
Comments are closed.