احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فتحالله بینیاز - ۲۲ میزان ۱۳۹۱
ایرن زنى سىوپنجساله است از یک خانوادۀ اشرافى که به خدا و مراسم مذهبى اعتقادى ندارد و بهدلیل عقاید و افکار خاص خود، از خانوادهاش جدا شده است و مستقل زندهگى مىکند. مستخدمى بهنام ارمینیا دارد و شدیداً به او علاقهمند است. ارمینیا دخترى دهاتى است، سنتى فکر مىکند، اما ایرن حرفزدن ساده و عامیانۀ او را دوست دارد. رفتار ایرن با ارمینیا، درست مخالف رفتار ارباب قبلى او بود. ارباب قبلى، اشرافزادهیى بهنام پازینوتى همسرى معمولى دارد که فقط به پول و ثروت و خوشگذرانى فکر مىکند و وقتش را درخیاطى، آرایشگاه، میهمانى و سر میز قمار مىگذراند. طرز رفتار و صحبت کردن او با مستخدمها بسیار تحقیرآمیز است؛ رفتار و کلامى تحکمآمیز دارد و بهحدى خودخواه است که حتا از بخشیدنِ لباسهاى کهنهاش به مستخدمها خوددارى مىکند، زیرا نمىخواهد «لباسى را که خود پوشیده بود، بر تن یک مستخدم ببیند» و ترجیح مىدهد آن را بفروشد.
روزى ناگهان ارمینیا به ایرن مىگوید تصمیم دارد از آنجا برود و در خانۀ پازینوتى کار کند. ایرن خیلى ناراحت مىشود، ولى مانعش نمىگردد. اما پس از رفتن او، بهشدت احساس تنهایى و ناامیدى مىکند و نسبت بهشیوۀ زندهگى و عقایدش دچار تردید مىشود. او مدام فکر مىکند بهچه علت ارمینیا او را ترک کرده است. ایرن چون هوادار عدالت اجتماعى بود، همیشه با او با مهربانى رفتار مىکرد و مانند زنهایى که مستخدمها را تحقیر مىکنند و با تحکم با آنها حرف مىزنند، رفتار نمىکرد. ایرن با دوستش آدریانا در مورد رفتن ارمینیا حرف مىزند و به او مىگوید این طبقه ارزش کار آنها را نمىدانند و فقط در پى سوءاستفاده هستند. ایرن بهدیدن او مىرود و دربارۀ زندهگى زنان معمولى و نقشى که زن بایستى در اجتماع داشته باشد، گفتوگو مىکند و به خانهاش برمىگردد. ایرن احساس مىکند آدریانا نیز مانند او از تنهایى وحشت دارد و بهگونهیى دستخوش ناامیدى شده است.
در این اثر کوچک، دیالوگهایى فوقالعاده قوى و جذابى وجود دارند که بهدلیل محدودیت، از نقل آنها خوددارى مىکنم؛ فقط اشاره مىکنم که نویسنده بهزبانى بسیار ساده، موجز و در عینحال با اجتناب از مشکلسازى عمدى متن بهانگیزۀ «برخوردارى از ابهام هنرى و رو نبودن» خیلى سریع خواننده را در جریان دو پدیدۀ مهم اجتماعى مىگذارد: نخست اینکه مردمى که تجربۀ آزادى و دموکراسى ندارند (مقولههایى که در داستان با مهربانى، آزادى و همدلى و همدردى ایرن بازنمایى مىشوند) بهزبان ساده در آغاز کار بلد نیستند از آنها استفاده کنند و حتا رفتار طرف مقابل را به حساب حماقت او مىگذارند و از اعتماد و محبت او سوءاستفاده مىکنند، خصوصاً اگر طرف مقابلشان زن باشد.
دوم این که حتىآلبادسس پدسِ فمنیست هم به «مستقل بودن در موقعیت» کنونى جهان باور ندارد و به مثابه «یک زن مستقل و بىنیاز از مرد» دچارتردید، ترس و حتا وحشت مىشود.
ایرن روزى به این فکر مىافتد که علت رفتن ارمینیا این است که در خانۀ او به اندازۀ کافى غذا و تنقلات وجود نداشته است. ایرن گرچه در یک ادارۀ روزنامه کار مىکند و به عکاسى و کارگردانى هم اشتغال دارد، ولى بابت کارهاى وقتگیرش، پول چندانى دریافت نمىکند و بههمین علت نمىتواند غذاهاى خوب بخورد. به امید دیدن ارمینیا و پرسیدن علت رفتنش، به او تلیفون مىکند و مىخواهد به دیدنش بیاید. اما هنگامىکه ارمینیا مىآید، بازهم نمىتواند حرف دلش را بزند و مىگوید کارش منطقى بوده است. پس از رفتن ارمینیا، ایرن حس مىکند زندهگىاش را صرف کسب پول جهت کسب یک زندهگى مستقل کرده است. همیشه بهدنبال آینده و در جستوجوى سعادت بوده است، ولى در «زمان حال» که آیندۀ گذشته اوست، هنوز مانند گذشته زندهگى مىکند و موفق نشده است سعادت را پیدا کند. با چنین شکى، فکر مىکند شاید سعادت در همان کمکهاى مالى مادرش و عشقى بوده که موریس نسبت به او داشت و او آن را نپذیرفته است. ناگفته نباید گذاشت که ایرن بهشدت از آداب و رسوم اشرافى و تشریفات مذهبى مادرش رویگردان بود. مدتها پیش، وقتى در خانه مادرش بود، از اینکه بدون هیچ زحمتى مىتوانست خیلى چیزها داشته باشد، ناراحت بود. تحصیل در دانشگاه و آشنایى با مسایل سیاسى و اجتماعى سبب شده بود که طرز تفکر جدیدى پیدا کند که بر اساس آن «هر کس با کار و زحمت خودش زندهگىاش را پیش ببرد.» پس تصمیم گرفته بود که از مادرش جدا شود.
بهدلیل همین نگرش، نامزدىاش با موریس را نیز بههم زده بود؛ زیرا که موریس مردى بود که زن را بهچشم موجودى مىدید که مىتواند آشپزى و خیاطى کند و اولاددار شود. او درواقع در آرزوى یک زندهگى مرفه با زنى معمولى بود؛ زنىکه وقتش را در آرایشگاه و خیاطى بگذراند و وقت فراغت میهمانى بدهد یا قمار بکند و در نهایت گاهى براى مزهمزه کردن سعادت سطحى و مبتذل، با شوهر و فرزندانش به سینما و تفریح برود. ایرن نمىتوانست چنین زنى باشد؛ در ضمن او تنها به خودش فکر نمىکرد، بلکه همنوعان و جامعهاش نیز برایش اهمیت داشتند و دارند. بههمین دلیل نامزدىاش را با موریس بههم زد و بهجاى موریس، با مردى بهنام پیترو دوست شد.
در قرن بیستم و بیستویکم خیلى از دخترها سر پدر و مادرشان فریاد مىزدند و مىزنند که: «من مىخوام آزاد و مستقل باشم! مىخواهم خودم براى آیندهام تصمیم بگیرم.» ولى کمى بعد اطرافیان مىفهمند که آزادى و استقلالخواهى بیشترشان (و نه همه) براى کنار آمدن با نوعى شلختهگى روزمره، رفتوآمدهاى بىحسابوکتاب و بعضاً لاقیدى جنسی بوده است؛ شیوهیى که در پایان به ندامت انجامیده است. ولى ایرن چنین «تیپى» نیست، او در عین حال گرایشهاى مردمى و رادیکال دارد و حال و آیندۀ همنوعانش، برایش اهمیت دارد. ظاهراً پیترو هم مانند ایرن فکر مىکرد: به فلسفه و مسایل اجتماعى و سیاسى علاقهمند بود و در همین زمینهها فعالیت مىکرد. او مردى ساده بود که وقتى با ایرن حرف مىزد، به هیچوجه به مسایل مبتذل و سطحى نمىپرداخت، بلکه از اخبار روز و مسایل جامعه صحبت مىکرد. از نظر ایرن، او مدام در حال تفکر بود. حتا زمانىکه با ایرن عشقبازى مىکرد، ایرن احساس مىکرد عشقشان ادامۀ همان تفکراتشان است.
ایرن با خواهر اشرافمنش، سطحى و مبتذلش و دیگر خواهر مذهبىاش نیز قطع رابطه کرد. آدریانا و پیترو را دوست داشت و با دوستان همکارش نیز تا حدى احساس راحتى مىکرد. وقتى فکر مىکند که «چرا آنها را دوست دارد» متوجه مىشود به این دلیل دوستشان دارد که مثل خودش هستند. آنها مانند او فکر مىکنند و حتا مثل او احساس تنهایى و ناامیدى مىکنند. پس «دوست داشتن دیگرى در واقع بهنحو غیرمستقیم دوست داشتن خود است.»
بهعبارتى، پدس در این اثر از طریق شخصیتهایش به اندیشهیى مىرسد که مىدانیم در ادیان و مذاهب مختلف و فلسفه آمده است.
ایرن پس از ملاقات مجدد با ارمینیا و رفتنِ او، حس مىکند دیگر او را دوست ندارد و با رفتن او، به آزادى دست یافته است. از طرف دیگر، چون پیترو هم مسافرت است، احساس آزادى بیشترى مىکند و تصمیم مىگیرد از این آزادى استفاده کند. بههمین دلیل سرِ کار نمىرود. بعد فکر مىکند خوب است با کسى بیرون برود و ناهار بخورد. دوستان همکارش را بهخاطر مىآورد و با یادآورى اینکه آنها او را معشوقۀ پیترو مىدانند، از آنها صرفنظر مىکند، بعد به موریس تلیفون مىکند؛ با این هدف که با او ناهار بخورد، ولى موریس با همسرش بیرون رفته است. بهناچار در خانه مىماند و مىخوابد. بنابراین حتا ایرن که دنبال استقلال و آزادى است و تا حدى یک فمنیست است، بدون تعارف نمىتواند خانه را بدون مرد ببیند. و چون خود پدس هم فمنیست است، حس مىکنیم داستان گرچه هنرمندانه از کار آمده است، ولى تجربیات شخصى و وصف حال در آن دخالت داشتهاند.
ایرن ناگهان با صداى زنگ در بیدار مىشود و با پیتروِ عصبانى روبهرو مىشود. او نیز از ترس از دست دادن ایرن و تنهایى، تمام کارهایش در فلورانس را نیمهتمام گذاشته و برگشته بود. وقتى ایرن در را باز مىکند، پیترو با عصبانیت دنبال مرد دیگرى مىگردد و همهاش از ایرن مىپرسد که «آن مرد کجاست» یکباره تنهایى و یاس و غمى که ایرن بهخاطر رفتن ارمینیا دچارش شده بود، بر او غلبه مىکند و در پاسخ پیترو فقط مىگوید «ارمینیا رفته است.» پیترو بیشتر عصبانى مىشود و نمىتواند رنج ایرن را حس کند. ایرن، افسردهحال به آغوش پیترو پناه مىبرد و احساس مىکند سعادت را باز یافته است.
تاکیدى که نویسنده بر وحشت ایرن و دوستانش از تنهایى و رسیدنِ آنها به ناامیدى دارد و شکى که ایرن پس از رفتن ارمینیا به آن دچار مىشود، بهگونهیى رها شدن ایرن و همفکرهایش را در فضایى مبهم نمایان مىکند. ایرن و دوستانش خواستار جامعهیى هستند که در آن عدالت اجتماعى وجود داشته باشد و به زن تنها بهعنوان وسیلهیى براى تولید مثل و ارضاى شهوت نگاه نشود. رسیدن به چنین عدالتى، رنج و تنهایى دربر خواهد داشت. این رنج و تنهایى براى افرادى چون ایرن مضاعف مىشود، زیرا آنها با قطع آگاهانه روابط عاطفىشان بیشتر از پیش خود را بهسوى انزوا سوق مىدهند؛ تا آنحد که دچار «وحشت از تنهایى مىشوند چرا که تنهایى آنها را مجبور مىکند با خودشان روبهرو شوند» و بهنوعى، تفکرات و عملکردهاىشان را مورد نقد قرار دهند. انسانى که زندهگىاش را طبق ارزشهایى سپرى کرده باشد، اگر روزى بفهمد دچار خطا شده است، حتا از خود نیز گریزان مىشود؛ زیرا حاصل این نوع درونکاوى، چیزى جز ناامیدى و درماندهگى نخواهد بود.
در واقع، شیوۀ تفکر و زندهگى ایرن و دوستانش این پرسش را مطرح مىکند که آیا براى دستیابى به جنبۀ مطلوب هستى، باید تمام روابط معمول جامعه و روابط خانوادهگى را بهعنوان امورى سطحى و مبتذل، رد کرد؟ آیا بهتر نیست بهجاى تخریب همهچیز، راه اعتدال انتخاب در پیش گرفت؛ راهى که بهواسطۀ آن، انسان قادر شود هم به روحیات و عواطف انسانى خود مجال بروز و رشد دهد هم در راه جامعۀ مطلوب گام بردارد. در اینصورت، مىتوان زنها و مردهایى را تصور کرد که با اتکا به تفکرات مترقى توازنى برقرار مىکنند که باید بین نقشهاى مختلف آنها وجود داشته باشد؛ در محیط خانواده همسران، مادران و پدران خوبى مىشوند و در جامعه نیز نقش اجتماعىشان را بهخوبى ایفا مىکنند. پیش گرفتن اعتدال در امورى که تصور مىشود عامیانه، سطحى و مبتذلاند، با آن امورى که بهنظر مدرن و مترقى مىرسند، انسان را بیشتر به هدف نزدیک مىکند. نیز حفظ روابط عاطفى و خانوادهگى که به اعتقاد ایرن، بهسهولتْ عشق و محبت را در اختیار انسان مىگذارند، او را قادر مىکنند شخصیت قوىترى را نمایان کند و عملکرد موثرترى براى رسیدن به آرمانهایش داشته باشد.
در این حالت زن و مردى که ادعاى اندیشۀ نو دارند، دیگر به این اکتفا نمىکنند که فقط آتش هوسهاىشان را خاموش کنند، بلکه بهسوى تشکیل «کانونى انسانى» – به اسم خانواده یا هر اسم دیگرى – سوق پیدا مىکنند و بنیان پرورش و آموزش اندیشههاى نوین نسل جدید را از این طریق فراهم مىکنند. این امر تنها تفکرات نوین در پى دارد، بلکه با ایجاد روابط سالم، امنیت عاطفى را ارتقا و وحشت از تنهایى و ناامیدى را تا حدى کاهش مىدهد.
Comments are closed.